advertise
advertise - تبلیغات
verb - فعل
UK :
US :
گفتن مردم در مورد یک محصول یا خدمات به منظور ترغیب آنها به خرید آن
to make an announcement, for example in a newspaper or on a poster, that a job is available an event is going to happen etc
اعلامیه، برای مثال در یک روزنامه یا روی پوستر، مبنی بر اینکه شغلی در دسترس است، رویدادی قرار است اتفاق بیفتد و غیره
to tell people about a product or service and try to persuade them to buy it for example in a newspaper television or Internet advertisement
گفتن به مردم در مورد یک محصول یا خدمات و تلاش برای ترغیب آنها به خرید آن، به عنوان مثال در یک روزنامه، تلویزیون یا تبلیغات اینترنتی
to try to increase the sales or popularity of a product or event for example by selling it at a lower price or talking about it on television
تلاش برای افزایش فروش یا محبوبیت یک محصول یا رویداد، به عنوان مثال با فروش آن با قیمت کمتر یا صحبت در مورد آن در تلویزیون
to try to sell a product or service by deciding which type of people are likely to buy it and by making it interesting to them
تلاش برای فروش یک محصول یا خدمات با تصمیم گیری در مورد اینکه کدام نوع از مردم آن را خریداری می کنند و با جذاب کردن آن برای آنها
to tell the public about something by writing about it in newspapers, speaking about it on television etc
از طریق نوشتن در مورد آن در روزنامه ها، صحبت کردن در مورد آن در تلویزیون و غیره در مورد چیزی به مردم بگویید
to try to make people think something is good or important by advertising or talking about it a lot on television the radio etc. Hype is often used when you do not trust the information
سعی کنید با تبلیغات یا صحبت زیاد در مورد آن در تلویزیون، رادیو و غیره مردم فکر کنند چیزی خوب یا مهم است. هیپ اغلب زمانی استفاده می شود که به اطلاعات اعتماد ندارید.
برای تبلیغ یک کتاب، فیلم و غیره با صحبت در مورد آن در تلویزیون یا رادیو
گفتن عموم مردم درباره یک محصول یا خدمات به منظور ترغیب آنها به خرید آن
to inform people publicly for example in a newspaper or magazine that a job is available and invite them to apply for it
برای اطلاع عموم مردم، به عنوان مثال در یک روزنامه یا مجله، از وجود شغلی و دعوت از آنها برای درخواست
چیزی را به طور عام یا در انظار عمومی بشناسند، مخصوصاً برای فروش آن
برای اینکه چیزی به طور کلی شناخته شود
به طور کلی یا عمومی چیزی را شناخته اند، به ویژه. به منظور فروش آن
to make a product or service known about in order to sell it for example using the internet, magazines, television or billboards
برای معرفی محصول یا خدمات به منظور فروش آن، به عنوان مثال با استفاده از اینترنت، مجلات، تلویزیون یا بیلبوردها
to make it known that a job or work is available by putting an advertisement in a newspaper or on the internet
برای اطلاع از موجود بودن شغل یا کار، با درج آگهی در روزنامه یا اینترنت
سیگاری های جوان تمایل دارند مارک هایی را بخرند که بیشترین تبلیغات را دارند.
پوستر بزرگی وجود داشت که یک مارک معروف کولا را تبلیغ می کرد.
It pays to advertise and many cleaner species employ dazzling stripes or have characteristic bobbing movements to draw attention to themselves.
برای تبلیغات مفید است و بسیاری از گونه های تمیزتر از راه راه های خیره کننده استفاده می کنند یا حرکات کوبشی مشخصی دارند تا توجه را به خود جلب کنند.
این کنسرت در تمام روزنامه های کشور آگهی شد.
ما یک تجارت کوچک هستیم، بنابراین فقط می توانیم در مطبوعات محلی تبلیغ کنیم.
چگونه از نرم افزار جدید مطلع شدید؟ در تلویزیون تبلیغ شد.»
بیلبوردهای سراسر شهر در حال تبلیغ نمایشگاه دولتی آینده بودند.
A few neon signs are beginning to appear on the larger buildings advertising the usual Western wares such as Levi jeans.
چند تابلوی نئونی در ساختمانهای بزرگتر ظاهر میشوند که اجناس معمول غربی مانند شلوار جین Levi را تبلیغ میکنند.
این شرکت ها محصولات خود را در مجلاتی مانند Popular Electronics تبلیغ می کنند.
اگر می خواهید مشتری جذب کنید باید تبلیغ کنید.
برای تبلیغ در تلویزیون / آنلاین / در رسانه های اجتماعی
برای تبلیغ یک محصول/خدمت
a glossy brochure advertising holidays in the Maldives
بروشور براق تبلیغات تعطیلات در مالدیو
چگونه یک کسب و کار را به صورت رایگان در اینترنت تبلیغ کنیم
دوربین و قاب را طبق آگهی در کاتالوگ خریدم.
این سفر دریایی به عنوان «سفر یک عمر» تبلیغ شد.
فروشندگان پیشاپیش برای تبلیغات پرداخت می کنند.
در حال حاضر در حال تبلیغ برای یک مدیر فروش جدید هستیم.
بهترین شغل ها همیشه در روزنامه ها تبلیغ نمی شوند.
مشاغل خالی معمولاً در وب سایت ما آگهی می شوند.
ما کنسرت را کاملاً گسترده تبلیغ کردیم.
من این واقعیت را که شما مجوز کار ندارید تبلیغ نمی کنم.
برای تبلیغ حضورش سرفه کرد.
این محصولات به شدت تبلیغ شده اند.
مشاوران مالی خدمات خود را در مطبوعات تبلیغ می کنند
اگر قبلاً این سرویس را تبلیغ نمی کنید، باید در نظر بگیرید.
We are advertising for a babysitter.
ما برای پرستار بچه تبلیغ می کنیم.
برنامه هایی برای تبلیغ این شغل در سطح کشور وجود دارد.
ما ماشین خود را در روزنامه محلی تبلیغ کردیم.
او خدمات خود را در تابلوی اعلانات شرکت تبلیغ می کند.
I'm going to advertise for (= put a notice in the newspaper local shop etc., asking for) someone to clean my house.
می روم برای (= در روزنامه و مغازه محلی و غیره اخطاریه بگذارم و بخواهم) کسی خانه ام را تمیز کند.
There's no harm in applying for other jobs, but if I were you I wouldn't advertise the fact at work.
درخواست برای مشاغل دیگر ضرری ندارد، اما اگر من جای شما بودم، این واقعیت را در محل کار تبلیغ نمی کردم.
او کسب و کار خود را در اینترنت تبلیغ می کند.
من قصد دارم برای کسی تبلیغ کنم (= در روزنامه اعلامیه ای بخواهم که خانه ام را تمیز کند.
شرکت های خودروسازی تبلیغ کنندگان اصلی تلویزیون هستند.
شرکت های مالی روش تبلیغات خود را تغییر داده اند.
این محصول به شدت در رسانه های محلی تبلیغ شد.
این اوراق در ابتدا به عنوان بدون تعهد به مالیات بر درآمد نرخ پایه تبلیغ می شد.
The company is advertising for a new commercial manager.
این شرکت در حال تبلیغ برای یک مدیر تجاری جدید است.
advertize
تبلیغ کردن
ترویج
publiciseUK
عمومی انگلستان
publicizeUS
عمومی کردن ایالات متحده
tout
توت
صورت حساب
hype
هیپ
بازار
plug
پلاگین
promulgate
را اعلام کند
puff
پف کردن
فشار دادن
trumpet
شیپور
ballyhoo
بالیهو
blazon
blazon
boost
تقویت
اعلام
flaunt
به رخ کشیدن
flog
شلاق زدن
peddle
دستفروشی
proclaim
انتشار
پیشرفت
پخش
نمایش دادن
broadcast
فلاش
قاصد
flash
گام صدا
herald
اسپرویک
توصیه
spruik
conceal
پنهان کردن، پوشاندن
پوشش
deceive
فریب دادن
نزول کردن
انکار
disapprove
رد کردن
discourage
دلسرد کردن
halt
مکث
پنهان شدن
صدمه
راز
secrete
ترشح کنند
suppress
سرکوب کردن
withhold
خودداری کنید
بطری کردن
راز رو نگه دار
زیر پوشش نگه دارید
نگاه داشتن
refrain
خودداری
repress
نگه دارید
ساکت باش
جمع آوری
جمع آوری کنید
صدا در نیاوردن تا
hush up
عقب بایست
عقب نگه دارید
سرپوش گذاشتن
ذخیره
reserve
