usually
usually - معمولا
adverb - قید
UK :
US :
برای صحبت در مورد آنچه در بیشتر مواقع یا در بیشتر موقعیت ها اتفاق می افتد استفاده می شود
به روشی که اغلب اتفاق می افتد
There is usually a desire for vinegar, pickles and tasty foods, and a dislike for fat meat and milk.
معمولاً میل به سرکه، ترشی و غذاهای خوش طعم و بیزاری از چربی، گوشت و شیر وجود دارد.
Dispensations can be obtained and will usually be given for an acquisition of a company by private contract.
تخفیف ها را می توان دریافت کرد و معمولاً برای خرید یک شرکت با قرارداد خصوصی داده می شود.
آنها آثار کمتر شناخته شده را که معمولاً کمتر از 300000 دلار قیمت دارند را برای فروش در بازار سیاه به سرقت می برند.
معمولا برای ناهار فقط یک ساندویچ می گیرم.
انتشار یک تکآهنگ با یک اقدام جدید معمولاً منجر به یک کمپین بازاریابی بزرگ نمیشود.
معمولاً در آوریل اینقدر سرد نیست.
من معمولاً برای مصاحبه با یک شاهد به آنجا رفتهام، اما مناظر سردکننده هستند.
جنت معمولاً برای سر کار شلوار جین می پوشد.
به تنهایی، معمولاً در یک پرونده پیروز نمی شود، اما یک نقطه شروع ضروری است.
سرسخت ترین افسر ارشد، یا گروهی که قدرتمندترین صندلی را دارد، معمولا برنده خواهد شد.
سفر معمولا چقدر طول می کشد؟
سردرد تنشی معمولاً با علائم دیگری همراه نیست.
برای آمریکایی ها، مجنون معمولا به معنای عصبانی است.
معمولاً هیچ هزینه اضافی برای تحویل وجود ندارد.
من معمولا تا ساعت 6 خونه هستم.
ما معمولا با ماشین می رویم.
نتایج معمولاً ظرف چند روز در دسترس هستند.
من معمولا آنها را فقط در کریسمس یا عروسی می بینم.
بیماران معمولاً هیچ علامتی ندارند.
گروه های کانونی معمولاً حدود هشت نفر را شامل می شوند.
معمولاً می توانید او را در خانه پیدا کنید.
این دو کلمه معمولاً با هم اتفاق میافتند.
آنچه را که معمولاً اتفاق میافتد توصیف کنید.
او معمولاً درگیر کلمات نیست.
Planning permission is not usually needed.
مجوز برنامه ریزی معمولاً مورد نیاز نیست.
سفر معمولا یک ساعت طول می کشد.
این جلسات معمولا ساعت ها ادامه دارد.
او معمولاً اینقدر خجالتی نیست.
او معمولا حدود ساعت شش به خانه می رسد.
من معمولا فقط یک ساندویچ برای ناهار می خورم.
آیا دوست شما معمولاً اینقدر بی ادب است؟
معمولاً در ماه فوریه به اسکی می رویم.
آیا شما عصرها غذای خود را درست می کنید؟ معمولا.
غالبا
commonly
معمولا
بطور کلی
به طور معمول
ordinarily
عمدتا
chiefly
تا حد زیادی
عملا
practically
در درجه اول
predominantly
اصولا
بر حسب عادت
principally
به طور عمده
اغلب
habitually
به طور منظم
به عنوان یک قانون
به صورت متعارف
در کل
routinely
به طور استاندارد
به طور سنتی
conventionally
تاریخی
چاقو
standardly
به طور طبیعی
traditionally
روی هم رفته
customarily
همواره
historically
مکررا
natch
در اصل
گاه و بیگاه
consistently
به ندرت
seldom
به سختی
غیر معمول
به طور نامنظم
uncommonly
غیرعادی
untypically
غیر عادی
infrequently
استثنایی
irregularly
فوق العاده
unusually
بصورت ساکن
abnormally
گاه و بیگاه
atypically
به صورت پراکنده
exceptionally
تقریبا هرگز
extraordinarily
هرگز
inhabitually
زیاد نه
فقط گاهی اوقات
scarcely
گاهی
sporadically
غریبانه
هر زمان و هر زمان
هرچند وقت یکبار
گاهی اوقات
در چند مورد
هر از گاهی
unfrequently
whimsically