now

base info - اطلاعات اولیه

now - اکنون

adverb - قید

/naʊ/

UK :

/naʊ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [now] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Where are you living now?


    الان کجا زندگی میکنید؟


  • آنها اکنون هر آنچه می خواستند دارند.

  • We now know the truth.


    ما اکنون حقیقت را می دانیم.

  • It's too late now.


    الان خیلی دیر است.

  • It's been two weeks now since she called.


    الان دو هفته است که زنگ زده است.

  • I can tell you right now that you're wrong.


    همین الان می توانم به شما بگویم که اشتباه می کنید.

  • I didn't receive the letter but it hardly matters now.


    من نامه را دریافت نکردم اما اکنون به سختی مهم است.

  • From now on I'll be more careful.


    از این به بعد بیشتر مراقب خواهم بود.

  • He should be home by now.


    الان باید خونه باشه

  • I've lived at home up till now.


    من تا الان تو خونه زندگی کردم

  • That's all for now.


    فعلاً همین است.

  • Start writing now.


    همین الان نوشتن را شروع کنید.

  • I am now ready to answer your questions.


    اکنون آماده پاسخگویی به سوالات شما هستم.

  • Now they want to tax food!


    حالا می خواهند از غذا مالیات بگیرند!

  • What do you want now?


    حالا چی میخوای؟

  • It's broken. Now I'll have to get a new one.


    شکسته است. حالا باید یه جدید بگیرم

  • Now listen to what she's saying.


    حالا گوش کن چی میگه

  • Now the next point is quite complex.


    اکنون، نکته بعدی کاملاً پیچیده است.

  • Now come and sit down.


    حالا بیا بشین.

  • Now let me think…


    حالا بذار فکر کنم…

  • Every now and again she checked to see if he was still asleep.


    هر از چند گاهی چک می‌کرد که ببیند هنوز خواب است یا نه.


  • و اکنون برای برخی از اخبار سفر.

  • Now now that's enough noise.


    حالا سر و صدا بس است.

  • Her moods kept changing—now happy now sad.


    حالات او مدام تغییر می کرد - حالا خوشحال، حالا غمگین.

  • Now then who wants to come for a walk?


    حالا پس کی میخواد بیاد پیاده روی؟

  • ‘Yes, but Dad…’ ‘Now what?’


    بله، اما بابا... حالا چی؟

  • She used to be a teacher but now she works in publishing.


    او قبلا معلم بود، اما اکنون در انتشارات کار می کند.


  • شاید بعداً چیزی بخورم، اما الان گرسنه نیستم.

  • Many people now own a smartphone.


    اکنون بسیاری از مردم صاحب یک گوشی هوشمند هستند.

  • I don't want to wait until tomorrow I want it now!


    نمی خوام تا فردا صبر کنم، الان می خوام!

  • She's been a vegetarian for ten years now.


    الان ده سال است که گیاهخوار است.

synonyms - مترادف

  • بلافاصله. مستقیما

  • promptly


    بی درنگ

  • instantly


    فورا

  • instanter


    فوری

  • pronto


    قدیم

  • instantaneously


    به صورت آنی

  • presently


    در حال حاضر


  • بلافاصله


  • همین الان

  • urgently


    به طور مستقیم


  • بی اختیار

  • incontinently


    این لحظه

  • straightaway


    همین دقیقه

  • straightway


    بدون تردید

  • forthwith


    بدون ADO بیشتر

  • this instant


    مستقیما


  • این دقیقه

  • unhesitatingly


    مثل یک شلیک

  • without further ado


    بدون تاخیر

  • without hesitation


    خیلی شیرین


  • توت دو سوئیت


  • این روز


  • در این مقطع


  • در این لحظه



  • toot sweet


  • tout de suite



  • at this juncture



antonyms - متضاد

لغت پیشنهادی

reply

لغت پیشنهادی

bedstead

لغت پیشنهادی

tight