again

base info - اطلاعات اولیه

again - از نو

adverb - قید

/əˈɡen/

UK :

/əˈɡen/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [again] در گوگل
description - توضیح
  • one more timeused when something has happened or been done before


    یک بار دیگر - زمانی استفاده می شود که قبلاً اتفاقی افتاده یا انجام شده است


  • به همان حالت یا موقعیتی که قبلا در آن بودید برگردید


  • برای بیان واقعیت یا نظری استفاده می شود که چیزی را توضیح می دهد یا به آن می افزاید


  • زمانی استفاده می شود که می خواهید شخصی اطلاعاتی را که قبلاً به شما داده است تکرار کند


  • یک بار دیگر


  • به مکان یا وضعیت اصلی برگردید

  • If something happens once again it has already happened several times before


    اگر یک بار دیگر اتفاقی بیفتد، قبلاً چندین بار اتفاق افتاده است


  • گفت: بعد از یک تجربه ناخوشایند نشان می دهد که شما قصد تکرار آن را ندارید

  • If something happens yet again it has already happened many times before


    اگر چیزی دوباره اتفاق بیفتد، قبلاً بارها اتفاق افتاده است


  • به طور مکرر


  • اگر کاری را دوباره از نو انجام دهید، دوباره از ابتدا شروع می کنید


  • علاوه بر مقداری که در مورد آن می دانیم یا قبلاً ذکر کرده ایم


  • یک بار دیگر یا مثل قبل

  • The floor needs cleaning again.


    کف دوباره نیاز به تمیز کردن دارد.

  • The fresh mountain air soon made Jennifer feel strong again.


    هوای تازه کوهستانی به زودی جنیفر را دوباره قوی کرد.

  • And bless them all if we're ever to see them again.


    و بر همه آنها مبارک باد، اگر قرار است دوباره آنها را ببینیم.

  • Now because Janir got so involved I started again.


    حالا چون جانیر خیلی درگیر شد دوباره شروع کردم.

  • Staring rather blindly at Gwen, she ran the whole conversation through her head again.


    او که نسبتاً کورکورانه به گوئن خیره شده بود، دوباره کل مکالمه را در سرش گذراند.

  • Trust me your husband will never wear little daisy cuff links to match your bouquet again.


    به من اعتماد کن، شوهرت دیگر هرگز از حلقه های سرآستین کوچکی که با دسته گل تو هماهنگ باشد استفاده نخواهد کرد.

  • If you don't succeed this time try again.


    اگر این بار موفق نشدید، دوباره تلاش کنید.

  • It was nice to see you again.


    از دیدن دوبارت خوشحال شدم.

  • Julie! It's your sister on the phone again.


    جولی! این خواهرت دوباره تلفنی است.

  • Thanks for coming! Please stop by again.


    ممنونم که اومدی! لطفا دوباره توقف کنید.

  • Mistair asked again for a curve down.


    Mistair دوباره خواست تا یک منحنی پایین بیاورد.

  • Can you say that again? I didn't hear you.


    میشه بازم بگی؟ من شما را نشنیدم

  • When I was safely back in my apartment again I took out the letter and read it.


    وقتی دوباره با خیال راحت به آپارتمانم برگشتم، نامه را بیرون آوردم و خواندم.

  • The Fed also said it would cut rates again if that were necessary to ward off recession.


    فدرال رزرو همچنین اعلام کرد در صورت لزوم برای جلوگیری از رکود، دوباره نرخ بهره را کاهش خواهد داد.

  • Mr. Rodriguez is in a meeting. Can you call again later?


    آقای رودریگز در یک جلسه است. می توانید بعدا دوباره تماس بگیرید؟

  • P.S. Let's see you win Wimbledon again Martina.


    P.S. بیایید ببینیم که شما دوباره برنده ویمبلدون مارتینا هستید.

  • If Sherri gets some rest she should feel better again soon.


    اگر شری کمی استراحت کند، باید به زودی دوباره احساس بهتری کند.

  • The prospect of eating there again was so tempting to residents that all of the reservations have been taken.


    چشم انداز غذا خوردن دوباره در آنجا برای ساکنان آنقدر وسوسه انگیز بود که تمام رزروها انجام شده است.

example - مثال

  • این هرگز نباید دوباره تکرار شود.

  • Try again—it takes practice.


    دوباره امتحان کنید - این کار نیاز به تمرین دارد.

  • Can we start again please?


    میشه دوباره شروع کنیم لطفا؟

  • Could you say it again please?


    میشه دوباره بگی لطفا؟

  • When will I see you again?


    کی دوباره میبینمت؟

  • Rowling again proves to be a superb storyteller.


    رولینگ بار دیگر ثابت می کند که داستان نویس فوق العاده ای است.

  • I've told you again and again (= many times) not to do that.


    من بارها و بارها (= بارها) به شما گفته ام که این کار را نکنید.

  • I'll have to write it all over again (= again from the beginning).


    من باید همه چیز را دوباره بنویسم (= دوباره از اول).

  • She tried over and over again (= many times) to get it right.


    او بارها و بارها (= بارها) تلاش کرد تا آن را درست انجام دهد.

  • He has yet again (= as has happened many times before) shown that he cannot be trusted.


    او بار دیگر (= همانطور که قبلاً بارها اتفاق افتاده) نشان داده است که نمی توان به او اعتماد کرد.

  • Once again (= as had happened several times before), the train was late.


    بار دیگر (= همانطور که قبلا چندین بار اتفاق افتاده بود)، قطار دیر شد.

  • We're very happy to be here together again.


    ما خیلی خوشحالیم که دوباره اینجا با هم هستیم.

  • He was glad to be home again.


    او خوشحال بود که دوباره در خانه است.

  • You'll soon feel well again.


    به زودی دوباره احساس خوبی خواهید کرد.

  • She spends two hours a day getting to work and back again.


    او روزی دو ساعت وقت می گذارد تا سر کار برود و دوباره برگردد.

  • The cost is about half as much again as it was two years ago.


    این هزینه تقریباً نصف دو سال پیش است.

  • I'd like the same again (= the same amount or the same thing).


    من دوباره همان را می خواهم (= همان مقدار یا همان چیز).


  • و باز هم باید به فکر هزینه باشیم.


  • ممکن است آن را بخریم اما دوباره ممکن است نخریم.

  • What was the name again?


    بازم اسمش چی بود

  • Every now and again she checked to see if he was still asleep.


    هر از چند گاهی چک می‌کرد که ببیند هنوز خواب است یا نه.

  • Same again please!


    بازم همینطور لطفا!


  • اگر این دستورالعمل ها را دنبال کنید، هر چند وقت یکبار نتیجه عالی خواهید گرفت.

  • Time and again the girls have shown how strong and determined they can be.


    بارها و بارها، دختران نشان داده اند که چقدر می توانند قوی و مصمم باشند.

  • Could you spell your name again please?


    میشه اسمت رو دوباره بنویسی لطفا؟

  • If he does it again I'll have to tell him.


    اگر دوباره این کار را کرد، باید به او بگویم.

  • Deborah's late again.


    دبورا دوباره دیر کرد

  • Throw it away and start again.


    آن را دور بریزید و دوباره شروع کنید.

  • We went to Edinburgh and back again all in one day.


    همه در یک روز به ادینبورگ رفتیم و دوباره برگشتیم.

  • Get some rest and you'll soon be well again.


    کمی استراحت کن و به زودی دوباره خوب می شوی.

  • You are reminded once again of the author's love of the sea.


    یک بار دیگر عشق نویسنده به دریا را یادآوری می کنید.

synonyms - مترادف
antonyms - متضاد
  • nevermore


    دیگر هرگز


  • دوباره هرگز

لغت پیشنهادی

specialty

لغت پیشنهادی

politician

لغت پیشنهادی

generations