time

base info - اطلاعات اولیه

time - زمان

noun - اسم

/taɪm/

UK :

/taɪm/

US :

family - خانواده
overtime
در طول زمان
timer
تایمر
timing
زمان سنجی
timelessness
بی زمانی
timeless
بی زمان
timely
به موقع
untimely
نابهنگام
time
زمان
timelessly
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [time] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • The world exists in time and space.


    جهان در زمان و مکان وجود دارد.

  • The changing seasons mark the passage of time.


    تغییر فصول نشانگر گذر زمان است.


  • بازدید از موزه شما را در زمان به دهه 1930 می برد.


  • در این مقطع زمانی، بعید به نظر می رسد که او کتاب دیگری بنویسد.

  • Perceptions change over time (= as time passes).


    ادراک در طول زمان تغییر می کند (= با گذشت زمان).

  • As time goes on I love this city more and more.


    با گذشت زمان من این شهر را بیشتر و بیشتر دوست دارم.

  • As time went by we saw less and less of each other.


    با گذشت زمان کمتر همدیگر را می دیدیم.


  • شخصیت اصلی می تواند در زمان سفر کند.

  • What time is it/What’s the time?


    ساعت چند است/ساعت چند است؟

  • Do you have the time?


    وقت داری؟


  • ساعت چند درستش میکنی؟

  • What time do you have?


    چه ساعتی دارید؟

  • Let me just check the time.


    بگذار فقط زمان را بررسی کنم.

  • The time is now half past ten.


    ساعت الان ده و نیم است.

  • Can she tell the time yet (= say what time it is by looking at a clock)?


    آیا او هنوز می تواند زمان را تشخیص دهد (= با نگاه کردن به ساعت بگوید ساعت چند است)؟

  • Can she tell time yet?


    آیا او هنوز می تواند زمان را بگوید؟

  • My watch keeps perfect time (= always shows the correct time).


    ساعت من زمان کامل را نگه می دارد (= همیشه زمان صحیح را نشان می دهد).

  • Look at the time! We'll be late.


    ساعت رو ببین! ما دیر میرسیم

  • This time tomorrow I'll be in Canada.


    این بار فردا در کانادا خواهم بود.

  • 6 o’clock local time


    ساعت 6 به وقت محلی

  • We're two hours behind Central European Time.


    ما دو ساعت از زمان اروپای مرکزی عقب هستیم.


  • چه وقتی کارت رو تموم می کنی؟

  • The baby loves bath time.


    کودک زمان حمام را دوست دارد.

  • A computer screen shows arrival and departure times.


    صفحه کامپیوتر زمان ورود و خروج را نشان می دهد.

  • I think it's time to go to bed.


    فکر کنم وقت خوابیدن است.

  • This is hardly the time to discuss politics.


    به سختی زمان بحث در مورد سیاست نیست.

  • It's time for lunch.


    وقت ناهار است.

  • It's time the kids were in bed.


    وقت آن است که بچه ها در رختخواب باشند.

  • It's time that farmers listened to consumers.


    زمان آن فرا رسیده است که کشاورزان به حرف مصرف کنندگان گوش دهند.


  • وقتی به آنجا برسید، جلسه تمام می شود.

  • Have I called at a bad time? Shall I call back later?


    آیا در زمان بدی تماس گرفته ام؟ بعدا زنگ بزنم؟

synonyms - مترادف
antonyms - متضاد

لغت پیشنهادی

astounded

لغت پیشنهادی

engineers

لغت پیشنهادی

breakable