central

base info - اطلاعات اولیه

central - مرکزی

adjective - صفت

/ˈsentrəl/

UK :

/ˈsentrəl/

US :

family - خانواده
centre/center
مرکز / مرکز
centralization
تمرکز
decentralization
عدم تمرکز
centralism
تمرکزگرایی
centrist
مرکزگرا
centralized
متمرکز
decentralized
غیر متمرکز
centred/centered
متمرکز/مرکز
centralize
متمرکز کردن
decentralize
غیرمتمرکز کردن
google image
نتیجه جستجوی لغت [central] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
synonyms - مترادف

  • رئیس


  • اصلی

  • key


    کلید


  • اولیه


  • غالب


  • در درجه نخست

  • foremost


    منتهی شدن


  • ضروری است

  • predominant


    اولین


  • اساسی


  • استاد


  • برترین


  • پایه ای

  • paramount


    حیاتی


  • کانونی

  • cardinal


    فراگیر


  • نخست وزیر

  • focal


    سرمایه، پایتخت

  • overriding


    هسته

  • premier


    بالاترین


  • محوری


  • نخست


  • برجسته

  • highest


    حکم می کند

  • pivotal


    عالی



  • ruling


  • salient


  • staple


  • supreme


antonyms - متضاد

  • جزئی

  • subordinate


    تابع


  • آخر


  • کمترین

  • secondary


    ثانوی

  • subsidiary


    شرکت فرعی


  • اضافی

  • auxiliary


    کمکی

  • exterior


    خارجی


  • غیر ضروری

  • inessential


    پست تر

  • inferior


    ناچیز

  • insignificant


    خارج از

  • nonessential


    پیرامونی


  • بی اهمیت

  • peripheral


    غیر اساسی

  • trivial


    فرعی

  • unimportant


    مکمل

  • unsubstantial


    کمتر

  • ancillary


    لوازم جانبی

  • supplementary


    پایین تر

  • lesser


    جوان

  • subservient


    پشتیبان گیری

  • accessory


    کمک کننده

  • supplemental


    وابسته


  • خدمتکار


  • backup


  • contributory


  • appurtenant


  • attendant


لغت پیشنهادی

zips

لغت پیشنهادی

joggers

لغت پیشنهادی

tacks