face

base info - اطلاعات اولیه

face - صورت

noun - اسم

/feɪs/

UK :

/feɪs/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [face] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • a pretty/pale/round face


    صورت زیبا/رنگ پریده/گرد

  • He buried his face in his hands.


    صورتش را بین دستانش فرو کرد.

  • to hide/cover your face


    برای پنهان کردن/پوشاندن صورتت

  • You should have seen the look on her face when I told her!


    وقتی بهش گفتم باید قیافه اش رو میدیدی!


  • حالت صورتش هرگز تغییر نکرد.

  • She was red in the face with embarrassment.


    صورتش از خجالت سرخ شده بود.

  • At that time her face was on the covers of all the magazines.


    در آن زمان چهره او روی جلد تمام مجلات بود.

  • a smiling/happy/sad face


    چهره ای خندان/شاد/غمگین

  • Her face lit up (= showed happiness) when she spoke of the past.


    هنگامی که از گذشته صحبت می کرد چهره اش روشن شد (= شادی را نشان داد).

  • His face fell (= showed disappointment, sadness, etc.) when he read the headlines.


    وقتی سرفصل ها را خواند صورتش افتاد (= ناامیدی و اندوه و... را نشان داد.

  • I could tell by his face it hadn't gone well.


    از صورتش می‌توانستم بفهمم که خوب نبوده است.

  • Sue's face was a picture (= she looked very surprised angry etc.) as she listened to her husband's speech.


    صورت سو تصویری بود (= بسیار متعجب، عصبانی و غیره به نظر می رسید) در حالی که به صحبت های شوهرش گوش می داد.

  • She looked around for a familiar face.


    به دنبال چهره ای آشنا به اطراف نگاه کرد.

  • He's a fresh face (= somebody new) at the company.


    او یک چهره تازه (= فرد جدید) در شرکت است.

  • It's nice to see some new faces here this evening.


    دیدن چند چهره جدید امروز در اینجا خوشحالم.

  • The movie is full of famous faces.


    فیلم پر از چهره های معروف است.

  • a well-known face on our television screens


    چهره ای شناخته شده در تلویزیون ما

  • I'm tired of seeing the same old faces every time we go out!


    خسته شدم از دیدن همون قیافه های قدیمی هر وقت بیرون می رویم!

  • pale-faced


    رنگ پریده

  • a freckle-faced boy


    پسری کک و مک

  • grim-faced


    چهره عبوس

  • a sad-faced woman


    زنی با چهره غمگین


  • جبهه شمالی کوه


  • چهره تاریک ماه

  • A steep path zigzags down the cliff face.


    یک مسیر شیب دار به صورت زیگزاگ از روی صخره پایین می رود.

  • We could see tiny figures climbing the rock face.


    می‌توانستیم چهره‌های کوچکی را ببینیم که از صخره بالا می‌روند.

  • Ivy covered the front face of the house.


    پیچک جلوی خانه را پوشانده بود.

  • A banner hung across the face of the building.


    یک بنر بر روی ساختمان آویزان شده بود.

  • How many faces does a cube have?


    یک مکعب چند وجه دارد؟


  • صفحه ای شبیه صفحه ساعت

  • the changing face of Britain


    چهره در حال تغییر بریتانیا

synonyms - مترادف
  • countenance


    صورت

  • mug


    لیوان

  • kisser


    بوسنده

  • visage


    امکانات

  • features


    مشخصات


  • ساعت


  • شماره گیری کنید

  • dial


    فیزیولوژی

  • physiognomy


    phiz

  • phiz


    خطواره ها

  • lineaments


    ماهی تابه

  • pan


    فیزوگ

  • phizog


    چرک

  • puss


    ظاهر


  • قالب


  • پختن


  • کوپن

  • coupon


    خمیر

  • mush


    مسابقه قایق


  • ویژگی


  • ماسک


  • جلو


  • نقشه

  • map


    کباب

  • grill


    پوزه

  • muzzle


    پوشش

  • guise


antonyms - متضاد

لغت پیشنهادی

absence

لغت پیشنهادی

spoiled

لغت پیشنهادی

acidly