face
face - صورت
noun - اسم
UK :
US :
قسمت جلویی سر، جایی که چشم ها، بینی و دهان شما قرار دارند
an expression on someone’s face
بیان در صورت کسی
یک شخص
صورت یک کوه، صخره و غیره یک سطح یا کناره عمودی شیب دار است
قسمت جلوی ساعت یا ساعت، جایی که اعداد و عقربه ها قرار دارند
بخشی از معدن که زغال سنگ، سنگ و غیره از آن بریده می شود
یکی از سطوح بیرونی یک شی یا ساختمان
بخشی از راکت یا چوب و غیره که برای ضربه زدن به توپ استفاده می کنید
if you face or are faced with a difficult situation or if a difficult situation faces you it is going to affect you and you must deal with it
اگر با شرایط سختی روبرو هستید یا با موقعیت سختی روبرو می شوید، روی شما تاثیر می گذارد و باید با آن مقابله کنید.
بپذیرید که یک موقعیت یا مشکل وجود دارد، حتی اگر ترجیح می دهید آن را نادیده بگیرید
صحبت کردن یا معامله با کسی، زمانی که این برای شما ناخوشایند یا دشوار است
روبروی کسی یا چیزی بودن، یا به سمتی خاص نگاه کردن یا اشاره کردن
برای بازی در برابر حریف یا تیم در یک بازی یا مسابقه
جلوی سر، جایی که چشم ها، بینی و دهان هستند
an expression on someone's face
با چهره خود یک حالت عجیب و غریب ایجاد کنید، به عنوان مثال نشان دهید که کسی یا چیزی را دوست ندارید
to make a strange expression with your face for example to show that you do not like someone or something
جلو یا سطح یک جسم
جلوی ساعت یا ساعتی که دارای اعداد یا علامت هایی است که ساعت چند را نشان می دهد
احترام و احترام دیگران
اگر با مشکلی روبرو هستید یا مشکلی با شما روبرو می شود، باید با آن مقابله کنید
بپذیرید که چیزی ناخوشایند درست است و شروع به مقابله با موقعیت کنید
عدم تمایل به انجام یا برخورد با چیزی ناخوشایند
وقتی شرایط بین شما سخت است با کسی برخورد کنید
روی آوردن یا روی آوردن به سوی چیزی از نظر فیزیکی؛ مقابل چیزی بودن
اگر با یک ساختمان روبرو هستید، یک لایه اضافی در مقابل چیزی که از قبل وجود دارد قرار می دهید
جلوی سر شامل چشم ها، بینی و دهان
صفحه ساعت یا ساعت به سطحی گفته می شود که اعداد یا علامت هایی روی آن وجود دارد که نشان می دهد ساعت چند است.
The face of a clock or a watch is the surface that has the numbers or marks on it that show what time it is.
برای مقابله با یک وضعیت دشوار
قرار گرفتن جلوی چیزی به سمت، یا چرخش به سمت چیزی یا کسی
صخره شروع به فرو ریختن در دریا کرده بود.
چهره شاد بچه ها را می دیدم.
صورت زیبا/رنگ پریده/گرد
صورتش را بین دستانش فرو کرد.
برای پنهان کردن/پوشاندن صورتت
وقتی بهش گفتم باید قیافه اش رو میدیدی!
حالت صورتش هرگز تغییر نکرد.
صورتش از خجالت سرخ شده بود.
در آن زمان چهره او روی جلد تمام مجلات بود.
چهره ای خندان/شاد/غمگین
هنگامی که از گذشته صحبت می کرد چهره اش روشن شد (= شادی را نشان داد).
وقتی سرفصل ها را خواند صورتش افتاد (= ناامیدی و اندوه و... را نشان داد.
از صورتش میتوانستم بفهمم که خوب نبوده است.
Sue's face was a picture (= she looked very surprised angry etc.) as she listened to her husband's speech.
صورت سو تصویری بود (= بسیار متعجب، عصبانی و غیره به نظر می رسید) در حالی که به صحبت های شوهرش گوش می داد.
به دنبال چهره ای آشنا به اطراف نگاه کرد.
او یک چهره تازه (= فرد جدید) در شرکت است.
دیدن چند چهره جدید امروز در اینجا خوشحالم.
فیلم پر از چهره های معروف است.
a well-known face on our television screens
چهره ای شناخته شده در تلویزیون ما
خسته شدم از دیدن همون قیافه های قدیمی هر وقت بیرون می رویم!
pale-faced
رنگ پریده
پسری کک و مک
grim-faced
چهره عبوس
زنی با چهره غمگین
جبهه شمالی کوه
چهره تاریک ماه
یک مسیر شیب دار به صورت زیگزاگ از روی صخره پایین می رود.
میتوانستیم چهرههای کوچکی را ببینیم که از صخره بالا میروند.
پیچک جلوی خانه را پوشانده بود.
یک بنر بر روی ساختمان آویزان شده بود.
یک مکعب چند وجه دارد؟
صفحه ای شبیه صفحه ساعت
چهره در حال تغییر بریتانیا
countenance
صورت
mug
لیوان
kisser
بوسنده
visage
امکانات
features
مشخصات
ساعت
شماره گیری کنید
dial
فیزیولوژی
physiognomy
phiz
phiz
خطواره ها
lineaments
ماهی تابه
فیزوگ
phizog
چرک
puss
ظاهر
قالب
پختن
کوپن
coupon
خمیر
mush
مسابقه قایق
ویژگی
ماسک
جلو
نقشه
کباب
grill
پوزه
muzzle
پوشش
guise