woman

base info - اطلاعات اولیه

woman - زن

noun - اسم

/ˈwʊmən/

UK :

/ˈwʊmən/

US :

family - خانواده
womanhood
زنانگی
womankind
نوع زن
womanizer
زن زن
womanizing
زن شدن
womanliness
زنانه
womanly
---
womanish
---
womanize
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [woman] در گوگل
description - توضیح

  • یک فرد زن بالغ

  • women in general


    زنان به طور کلی


  • کلمه ای به معنای همسر یا دوست دختر که بسیاری از زنان آن را توهین آمیز می دانند

  • a rude way of speaking to a woman when you are angry annoyed etc


    یک روش بی ادبانه برای صحبت کردن با یک زن در هنگام عصبانیت، عصبانیت و غیره

  • a female servant or person who does cleaning work for you in your house


    خدمتکار یا شخصی که برای شما در خانه شما کار نظافت می کند


  • یک فرد بالغ زن


  • یک کلمه مؤدبانه برای یک زن - مخصوصاً زمانی که شما آن زن را نمی شناسید یا زمانی که شخصی که با او صحبت می کنید زن را نمی شناسد استفاده می شود.


  • یک فرد زن جوان - معمولاً در مورد فردی کمتر از بیست سال استفاده می شود

  • a womanused especially when you are giving information about women, for example in formal surveys and reports


    یک زن – مخصوصاً زمانی که اطلاعاتی در مورد زنان می دهید، به عنوان مثال در نظرسنجی ها و گزارش های رسمی استفاده می شود

  • relating to women or girls


    مربوط به زنان یا دختران

  • used about qualities that are considered to be typical of women


    در مورد ویژگی هایی استفاده می شود که نمونه ای از زنان در نظر گرفته می شود

  • behaving, dressing etc in a way that is thought to be typical of or suitable for a womanused to show approval


    رفتار، لباس پوشیدن و غیره به گونه ای که تصور می شود برای یک زن معمولی یا مناسب است - برای نشان دادن تایید استفاده می شود

  • behaving or dressing in a way that is thought to be typical of young girls, or suitable for a girloften used disapprovingly


    رفتار یا لباس پوشیدن به گونه‌ای که تصور می‌شود برای دختران جوان یا مناسب دختران است – اغلب به‌صورت ناپسند استفاده می‌شود.

  • a man who is effeminate looks or behaves like a woman


    مردی که زنانه است مانند یک زن به نظر می رسد یا رفتار می کند

  • a British weekly magazine for women, especially popular with married women who have families


    یک مجله هفتگی بریتانیایی برای زنان، به ویژه در میان زنان متاهل که خانواده دارند


  • یک انسان زن بالغ

  • an adult who lives and identifies as female though they may have been said to have a different sex at birth


    بزرگسالی که زندگی می کند و به عنوان زن شناخته می شود، اگرچه ممکن است گفته شود در بدو تولد جنسیت متفاوتی دارد


  • همسر یا شریک جنسی زن

  • women in general


    برای تشکیل اسم هایی استفاده می شود که انواع خاصی از زنان یا زنان با مشاغل خاص را توصیف می کند

  • used to form nouns describing certain types of women or women with certain jobs


    لباسهای زنانه

  • women's clothes


    رانندگان زن بیشتر از مردان محتاط هستند.

  • Women drivers tend to be much more careful than men.


    وقتی یک زن نمی تواند به بهترین دوستش اعتماد کند چه می تواند بکند؟

  • What can a woman do when she can't trust her best friend?


    و زنان یک چرخه درد ماهانه را پشت سر می گذارند.

  • And women go through a monthly pain cycle.


    آیا مردی که زن و فرزندش را به خاطر زن دیگری رها کرده است می تواند بدون زخم آزاد شود؟


  • ربکا استفنز اولین زن بریتانیایی بود که به قله اورست صعود کرد.

  • Rebecca Stephens was the first British woman to climb Mount Everest.


    مجموعه جدید و مهیج داستان کوتاه از نویسندگان زن

  • an exciting new collection of short stories by women writers


    خانم تاچر اولین زن نخست وزیر بریتانیا بود.

  • Mrs Thatcher was Britain's first woman prime minister.


    همه شرکت کنندگان مدیران فروش و بازاریابی جدید، چهارده مرد و پنج زن بودند.

  • All participants were new sales and marketing managers, fourteen men and five women.


    اون زن مو تیره ای که باهاش ​​حرف میزدی کی بود؟

  • Who was the dark-haired woman you were talking to?


    چندی پیش، کلیسای انگلستان رای به منصوب کردن زنان کشیش داد.

  • Not long ago the Church of England voted to ordain women priests.


example - مثال
  • a 54-year-old woman


    یک زن 54 ساله


  • یک زن جوان جالب

  • married/single women


    زنان متاهل / مجرد

  • men, women and children


    مردان، زنان و کودکان

  • a women's group/movement


    یک گروه/جنبش زنانه

  • I prefer to see a woman doctor.


    ترجیح می دهم به یک پزشک خانم مراجعه کنم.

  • She's all woman! (= has qualities that are typical of women)


    او همه زن است! (= دارای ویژگی هایی است که مختص زنان است)

  • an Englishwoman


    یک زن انگلیسی

  • a businesswoman


    یک خانم تاجر

  • a Congresswoman


    یک زن کنگره

  • a horsewoman


    یک زن اسب سوار

  • We used to have a woman to do the cleaning.


    قبلاً یک خانم داشتیم که نظافت می کرد.

  • Be quiet woman!


    ساکت باش ای زن!

  • He's got a new woman in his life.


    او یک زن جدید در زندگی خود دارد.


  • کار کردن برای خودش به این معنی بود که او می تواند زن خودش باشد.

  • She flew out of the room like a woman possessed.


    او مانند یک زن تسخیر شده از اتاق بیرون پرواز کرد.

  • Politicians often don't understand the views of the man in the street.


    سیاستمداران اغلب دیدگاه های مرد در خیابان را درک نمی کنند.

  • What really matters to the man and woman in the street?


    واقعاً چه چیزی برای زن و مرد در خیابان اهمیت دارد؟

  • She wanted to seem like a woman of the people.


    او می خواست مانند یک زن مردم به نظر برسد.

  • women in business


    زنان در تجارت

  • Older women often feel invisible.


    زنان مسن اغلب احساس می کنند نامرئی هستند.

  • She is a role model for other women.


    او الگوی زنان دیگر است.

  • The freedom to wear trousers became a symbol of women's liberation.


    آزادی پوشیدن شلوار به نمادی از آزادی زنان تبدیل شد.

  • She plays for the women's team.


    او برای تیم بانوان بازی می کند.

  • The little girl she remembered was now a grown woman.


    دختر کوچولویی که به یاد داشت حالا یک زن بالغ شده بود.

  • There were important changes in the position of women in society.


    تغییرات مهمی در جایگاه زن در جامعه رخ داد.

  • We want to change the way women are depicted in the media.


    ما می خواهیم نحوه نمایش زنان در رسانه ها را تغییر دهیم.

  • Women were limited to the more poorly paid jobs.


    زنان به مشاغل کم دستمزد محدود می شدند.

  • Why should women be reduced to playing a passive role?


    چرا باید زنان را به ایفای نقش منفعل تقلیل داد؟

  • a United Nations report on violence against women


    گزارش سازمان ملل در مورد خشونت علیه زنان

  • a professor of women's studies


    استاد مطالعات زنان

synonyms - مترادف

  • خانم

  • dame


    زن


  • دختر


  • از دست دادن

  • lass


    دختر خانم

  • gal


    مهریه


  • جوجه

  • lassie


    مادر

  • dowager


    گسترده

  • chick


    پر شده

  • matron


    دوشیزه


  • خدمتکار

  • filly


    نجیب زن

  • maiden


    کلن

  • maid


    دختر بچه

  • gentlewoman


    خشخاش

  • colleen


    دمپایی

  • girlie


    وای فای

  • damsel


    خواهر


  • جودی

  • popsy


    بار سفر

  • petticoat


    بیت

  • wifie


    دموازل


  • نحیف

  • Judy


    قطعه

  • baggage


    شیلا

  • bit


  • demoiselle


  • frail



  • sheila


antonyms - متضاد
  • bloke


    بلوک

  • boy


    پسر

  • chap


    فصل


  • جنتلمن

  • guy


    بانو

  • lad


    نر

  • laddie


    مرد


  • همکار

  • man


    رفیق


  • جناب

  • dude


    هومبر

  • gent


    جو

  • fella


    چپی

  • hombre


    جک

  • joe


    گربه

  • chappie


    دلار

  • jack


    جوکر

  • cat


    گالوت


  • جوانان

  • joker


    گیزر

  • galoot


    ماشین اصلاح


  • حفار

  • geezer


    راه اندازی

  • shaver


    خور

  • digger


    نی نی

  • stripling


    بچه

  • cove


    تماس گیرنده

  • nipper


    ادمی

  • tad


  • callant


  • admi


لغت پیشنهادی

gainers

لغت پیشنهادی

workshops

لغت پیشنهادی

abut