mount

base info - اطلاعات اولیه

mount - کوه

verb - فعل

/maʊnt/

UK :

/maʊnt/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [mount] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Residents mounted a campaign to fight the plans.


    ساکنان کمپینی برای مبارزه با این نقشه ها راه انداختند.


  • نمایندگان مجلس چالش جدیدی را برای این سیاست جدید ایجاد خواهند کرد.

  • an attack mounted by terrorists


    حمله ای توسط تروریست ها

  • The report mounts a withering attack on the food industry.


    این گزارش یک حمله پژمرده به صنایع غذایی را نشان می دهد.

  • An attack mounted by the terrorists killed six civilians.


    در یک حمله تروریستی شش غیرنظامی کشته شدند.


  • گالری ملی نمایشگاه بزرگی از آثار او برپا کرد.

  • to mount a defence/an operation/an assault/an offensive


    برای دفاع/عملیات/حمله/حمله

  • Pressure is mounting on the government to change the law.


    فشار بر دولت برای تغییر قانون بیشتر شده است.

  • The death toll continues to mount.


    تعداد کشته ها همچنان در حال افزایش است.

  • Speculation is mounting about a second economic crisis.


    گمانه زنی ها درباره بحران اقتصادی دوم در حال افزایش است.

  • He mounted his horse and rode away.


    سوار اسبش شد و رفت.

  • He mounted and galloped off.


    سوار شد و تاخت.

  • She slowly mounted the steps.


    او به آرامی از پله ها بالا رفت.

  • He mounted the platform and addressed the crowd.


    او بر روی سکو سوار شد و برای جمعیت سخنرانی کرد.

  • Cameras are mounted around the city.


    دوربین ها در اطراف شهر نصب شده اند.

  • The diamond is mounted in gold.


    الماس در طلا نصب شده است.

  • The specimens were mounted on slides.


    نمونه ها بر روی اسلایدها نصب شدند.

  • Four soldiers mounted guard over the coffin


    چهار سرباز بر فراز تابوت نگهبانی می‌دادند

  • One of the men kept guard while the other broke into the house.


    یکی از مردان نگهبانی می داد و دیگری وارد خانه شد.


  • حزب با موفقیت کمپینی را برای تغییر قانون راه اندازی کرد.

  • The company successfully mounted a takeover bid in 1996.


    این شرکت با موفقیت در سال 1996 پیشنهاد خرید را انجام داد.

  • Raids were mounted to rescue the hostages.


    حملات برای نجات گروگان ها انجام شد.

  • Police are mounting extra patrols around the city.


    پلیس گشت های بیشتری را در اطراف شهر ایجاد می کند.

  • Demonstrators mounted a noisy protest.


    تظاهرکنندگان اعتراضی پر سر و صدا کردند.

  • He gathered funds to mount an expedition to the Amazon.


    او برای راه اندازی یک سفر به آمازون بودجه جمع آوری کرد.

  • Election fever is mounting hourly.


    تب انتخابات هر ساعت در حال افزایش است.

  • Excitement was mounting as the day drew near.


    با نزدیک شدن به روز، هیجان بیشتر می شد.

  • Evidence is mounting that a short nap can improve productivity.


    شواهدی در حال افزایش است که یک چرت کوتاه می تواند بهره وری را بهبود بخشد.

  • Tensions mounted last night following violent scenes outside the court.


    تنش ها شب گذشته به دنبال صحنه های خشونت آمیز در خارج از دادگاه افزایش یافت.

  • The prints were beautifully mounted.


    چاپ ها به زیبایی نصب شده بودند.

  • The switch is mounted directly on the wall.


    سوئیچ مستقیماً روی دیوار نصب می شود.

synonyms - مترادف

  • افزایش دادن

  • escalate


    تشدید شود


  • رشد


  • بسط دادن

  • multiply


    تکثیر کردن

  • swell


    متورم شدن


  • بالا آمدن

  • enlarge


    بزرگنمایی کنید

  • accumulate


    انباشتن

  • proliferate


    تکثیر شود

  • burgeon


    جوانه زدن


  • بالا رفتن

  • mushroom


    قارچ

  • snowball


    گلوله برفی

  • augment


    تقویت کردن

  • intensify


    قدردانی


  • بالون

  • balloon


    بورژون

  • bourgeon


    گسترش


  • سرعت بخشیدن

  • accelerate


    کسب کردن


  • رونق


  • بالا بردن

  • heighten


    موم

  • wax


    موشک

  • rocket


    افزایش دهد


  • ساختن


  • اوج گرفتن

  • soar


    تعلق می گیرد

  • accrue


    مارپیچ

  • spiral


antonyms - متضاد

  • کاهش می یابد


  • نزول کردن

  • descend


    فرود آمدن

  • diminish


    کاهش

  • dip


    شیب


  • رها کردن

  • plunge


    غوطه

  • recede


    عقب نشینی کند

  • compress


    فشرده کردن


  • قرارداد

  • dwindle


    کم شدن


  • سقوط

  • lessen


    کاهش دادن


  • پایین تر


  • كاهش دادن

  • shrink


    کوچک شدن

  • soften


    نرم کردن

  • wane


    کمرنگ شدن

  • weaken


    تضعیف شود

  • alight


    شعله ور

  • dismount


    پیاده شدن


  • سقوط کردن

  • slump


    فروکش کند

  • subside


    رفع مشکل

  • unfix


    سقوط شدید

  • plummet


    فرو رفتن

  • abate


    کوچک کردن


  • محو شدن

  • downsize


    برو پایین



لغت پیشنهادی

developers

لغت پیشنهادی

kong

لغت پیشنهادی

equated