wall

base info - اطلاعات اولیه

wall - دیوار

noun - اسم

/wɔːl/

UK :

/wɔːl/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [wall] در گوگل
description - توضیح
example - مثال

  • برای ساختن یک دیوار

  • a brick/concrete wall


    یک دیوار آجری/بتنی

  • The fields were divided by stone walls.


    مزارع با دیوارهای سنگی تقسیم شده بود.

  • He sat on the wall and watched the others playing.


    روی دیوار نشست و به بازی بقیه نگاه کرد.


  • دشمن درست بیرون از دیوارهای شهر کمپ زد.

  • a private garden hidden behind high walls


    یک باغ خصوصی که پشت دیوارهای بلند پنهان شده است

  • They quickly climbed over the wall and ran off.


    آنها به سرعت از دیوار بالا رفتند و فرار کردند.

  • She leaned against the wall.


    به دیوار تکیه داد.

  • Colourful abstract paintings hung on the walls.


    نقاشی های انتزاعی رنگارنگ روی دیوارها آویزان شده بود.

  • He drilled a hole in the wall.


    دیوار را سوراخ کرد.

  • Books lined the walls.


    کتاب ها روی دیوارها ردیف شده بودند.

  • I'm going to paint the walls white and the ceiling pink.


    دیوارها را سفید و سقف را صورتی رنگ می کنم.


  • ردیف میزها در امتداد دیوار پشتی

  • Pictures covered the walls.


    تصاویر دیوارها را پوشانده بودند.


  • دیوار بین اتاق نشیمن و اتاق غذاخوری

  • The boat struck a solid wall of water.


    قایق با دیوار محکمی از آب برخورد کرد.

  • The investigators were confronted by a wall of silence.


    بازرسان با دیوار سکوت روبرو شدند.

  • a solid wall of fog


    دیوار محکمی از مه

  • the abdominal wall


    دیواره شکم

  • the wall of an artery


    دیواره یک شریان

  • Heating food breaks down plant cell walls so they can release more of their nutrients.


    حرارت دادن غذا باعث شکسته شدن دیواره سلولی گیاه می شود تا آنها بتوانند مواد مغذی بیشتری را آزاد کنند.

  • She posted a pink baby romper on her Facebook wall announcing they were expecting a girl.


    او روی دیوار فیس بوک خود یک لباس بچه گانه صورتی منتشر کرد و اعلام کرد که منتظر یک دختر هستند.

  • Trying to reason with them was like banging my head against a brick wall.


    تلاش برای استدلال با آنها مانند کوبیدن سرم به دیوار آجری بود.

  • The kids have been bouncing off the walls all day.


    بچه ها تمام روز از دیوارها جهش کرده اند.

  • I'd love to be a fly on the wall when he tells her the news.


    من دوست دارم وقتی این خبر را به او می گوید مگس روی دیوار باشم.

  • fly-on-the-wall documentaries (= in which people are filmed going about their normal lives as if the camera were not there)


    مستندهای پرواز بر روی دیوار (= که در آن از مردم در حال انجام زندگی عادی خود طوری فیلم گرفته می شود که گویی دوربین آنجا نیست)

  • Many firms have gone to the wall in this recession.


    بسیاری از شرکت ها در این رکود به دیوار کشیده اند.

  • It is amazing that not one of them saw the handwriting on the wall.


    شگفت انگیز است که هیچ یک از آنها دست خط روی دیوار را ندیده اند.

  • We had our backs to the wall with no choice but to sell.


    ما پشت به دیوار بودیم و چاره ای جز فروش نداشتیم.

  • We hit a wall and we weren't scoring.


    به دیوار خوردیم و گل نزدیم.

  • I’ve hit a wall with my marathon training.


    من با تمرینات ماراتن به دیوار برخورد کردم.

synonyms - مترادف

  • مانع


  • حصار

  • barricade


    سد

  • hedge


    پرچین


  • صفحه نمایش

  • palisade


    پالیز

  • divider


    تقسیم کننده

  • partition


    تقسیم بندی


  • پانل

  • separator


    جدا کننده

  • facade


    نما

  • panellingUK


    پانلینگ انگلستان

  • panelingUS


    پانلینگ ایالات متحده


  • سطح

  • bulkhead


    دیوارپوش

  • façade


    دیوار تقسیم

  • dividing wall


    جدا کننده اتاق

  • room divider


    تقسیم


  • جدایش، جدایی

  • separation


    سپتوم

  • septum


    گوه

  • wedge


    پرده

  • curtain


    نابینا


  • arras

  • arras


    بادگیر

  • windbreak


    کرکره

  • shutter


antonyms - متضاد
  • aid


    کمک


  • معاونت

  • encouragement


    تشویق


  • آزادی


  • داخل


  • وسط


  • افتتاح


  • رهایی


  • ترویج

  • promotion


    فرسایش

  • erosion


    سود


  • مزیت - فایده - سود - منفعت


  • تسکین


  • حمایت کردن


  • ببخشید

  • boon


    استحکام - قدرت


  • کمک هزینه

  • liberation


    اجازه

  • allowance


    تسهیل


  • پیشبرد

  • facilitation


    ترخیص کالا از گمرک

  • furtherance


    کمال

  • clearance


    برکت

  • perfection


  • blessing


لغت پیشنهادی

distasteful

لغت پیشنهادی

bouncing

لغت پیشنهادی

presided