blind
blind - نابینا
adjective - صفت
UK :
US :
قادر به دیدن نیست
افرادی که قادر به دیدن نیستند
قادر به دیدن نیست - به صورت طنز استفاده می شود
به دلیل اشک، درد یا یک احساس شدید قادر به دیدن نیست
strong feelings that someone has without thinking about why they have them – used to show disapproval
احساسات قوی که یک نفر بدون فکر کردن به دلیل داشتن آنها دارد - برای نشان دادن عدم تایید استفاده می شود
احساسات شدید ترس یا خشم که نمی توانید کنترل کنید
blind flying is when you use only instruments to fly an aircraft because you cannot see through cloud mist etc
پرواز کور زمانی است که شما فقط از ابزار برای پرواز هواپیما استفاده می کنید زیرا نمی توانید از میان ابر، غبار و غیره ببینید.
دیدن را برای مدت کوتاهی برای کسی سخت کند
وادار کردن کسی حس خوب یا قضاوت خود را از دست بدهد و نتواند حقیقت چیزی را ببیند
از بین بردن دائمی توانایی دید کسی
a covering, especially one made of cloth, that can be rolled up and down to cover a window inside a building
پوششی مخصوصاً پارچهای که میتوان آن را بالا و پایین کرد تا پنجرههای داخل ساختمان را بپوشاند
یک پناهگاه کوچک که در آن می توانید پرندگان یا حیوانات را بدون دیده شدن توسط آنها تماشا کنید
ترفند یا بهانه ای برای جلوگیری از کشف حقیقت
برای توصیف یک احساس شدید که بدون فکر یا دلیل اتفاق می افتد استفاده می شود
عدم آگاهی از چیزی یا امتناع از توجه به چیزی که برای دیگران آشکار است
که یک راننده نمی تواند ببیند، یا نمی تواند اطراف را ببیند
برای اشاره به یک آزمون علمی استفاده می شود که در آن یا افرادی که مورد آزمایش قرار می گیرند یا فردی که آنها را آزمایش می کنند یا هر دو، نمی دانند چه چیزی در حال آزمایش است.
used to refer to a scientific test in which either the people being tested or the person testing them or both do not know what is being tested
وادار کردن کسی که نتواند برای همیشه یا برای مدت کوتاهی ببیند
کاری کردن که کسی نتواند چیزی را متوجه یا درک کند
پوششی برای پنجره ای که از یک تکه یا نوارهای پارچه، کاغذ یا پلاستیک ساخته شده است که توسط یک رشته بالا یا پایین کشیده می شود.
a cover for a window made of a single piece or strips of cloth, paper or plastic that is pulled up or down by a string
جایی که مردم می توانند حیوانات وحشی یا پرندگان را بدون توجه آنها تماشا کنند
اگر چیزی یا کسی کور آزمایش شود، یا آزمایش شونده یا آزمایش شونده یا هر دو، نمی دانند چه چیزی در حال آزمایش است.
با هواپیما در جایی پرواز می کنید بدون اینکه بتوانید ببینید به کجا می روید
If something or someone is tested blind either the people being tested or the person testing them or both do not know what is being tested.
انجام کاری بدون داشتن تجربه ای از انجام آن قبل یا بدون داشتن اطلاعات مهم در مورد کاری که انجام می دهید
نمی تواند تحت تأثیر فکر یا عقل باشد
to be doing something without having any experience of doing it before or without having important information about what you are doing
پوششی برای پنجره، به ویژه یک کور ونیز
برای اینکه کسی نتواند ببیند
یک برنامه رادیویی ویژه نابینایان
پزشکان فکر می کنند او کور خواهد شد.
او در ده سالگی نابینا شد.
افراد نابینا و کم بینا
یکی از والدینش نابینا است.
او از بدو تولد نابینا بوده است.
تصادف باعث شد او از یک چشم نابینا شود.
کتاب های ضبط شده برای نابینایان
سگ های راهنما برای نابینایان
او نسبت به عیب های شوهرش کور است.
من باید کور بودم که متوجه خطری که در آن بودیم ندیدم.
به نظر می رسد آنها کاملاً نسبت به واقعیت کور هستند.
دولت چشم بسته نیست که بدهی ملی در حال افزایش است.
blind faith/obedience
ایمان/اطاعت کورکورانه
یک لحظه وحشت کور بود.
شانس کور
نیروی کور طبیعت
یک راهروی کور
یک خم / گوشه کور
نقش هملت را بازیگر بریتانیایی ماکسین پیک در یک بخش از بازیگران کور جنسیتی بازی میکند.
او به هر کسی که ادعا می کند نژاد نابینا است بسیار مشکوک است.
او بدون عینک مانند خفاش کور است.
او یک ذره کورکورانه به من توجه نکرد (= من را نادیده گرفت).
کورترین تفاوت را ایجاد نخواهد کرد (= اصلاً تفاوتی نخواهد داشت).
مسئولین یا از این مشکل بی خبر بودند یا چشم بر آن بسته بودند.
مشکلات خودش او را نسبت به رنج دیگران کاملاً نابینا کرده است.
آیا مردم عمداً نسبت به آنچه در حال وقوع است کور هستند؟
در شصت سالگی شروع به کور شدن کرد.
خشم کور / ایمان / تعصب
blind anger/faith/prejudice
او از غضب کور بود (= چنان خشمگین بود که نمی توانست معقولانه رفتار کند).
به نظر می رسد او نسبت به عیوب او کور است.
sightless
کور، نابینا
visionless
بدون بینایی
unsighted
نابینا
unseeing
نادیدن
amaurotic
آموروتیک
eyeless
بی چشم
purblind
حصبه
typhlotic
دارای اختلال بینایی
visually impaired
فاقد بینایی
کور سنگ
سنگ کور
stone-blind
نیمه کور
نیمه بینا
partially sighted
کور مثل خفاش
در تاریکی
دست زدن
تاریک
groping