truth
truth - حقیقت
noun - اسم
UK :
US :
حالت یا کیفیت واقعی بودن
یک واقعیت یا ایده مهم که به عنوان واقعیت پذیرفته شده است
کیفیت واقعی بودن
حقایق واقعی در مورد یک موقعیت، رویداد یا شخص
برای نشان دادن یا تأکید بر درست بودن چیزی استفاده می شود
یک واقعیت یا اصلی که اکثر مردم تصور می کنند که درست است
واقعیت یا حقایق واقعی در مورد یک موضوع
گزاره یا اصلی که عموماً درست تلقی می شود
یکی از حقایق اساسی در مورد انسان این است که ما می خواهیم زندگی ما معنا داشته باشد.
علم حول محور جستجوی حقیقت است.
fundamental truths about human nature
حقایق اساسی در مورد طبیعت انسان
الیس توضیح می دهد که چگونه حقیقت و آزادی به هم مرتبط هستند.
میتوانستم بگذارم در نور خودش مثل حقیقت بدرخشد.
شایعات مربوط به دستگیری وی صحت ندارد.
اما حقیقت این بود که من نمی توانستم این نوع سفر را به تنهایی انجام دهم.
But United Nations officials called for caution, saying a government investigation was necessary to discover the truth.
اما مقامات سازمان ملل متحد خواستار احتیاط شدند و گفتند که تحقیقات دولتی برای کشف حقیقت ضروری است.
اما بعد یک نگاه بی صدا دیگر حقیقت را به خانه آورد.
در آنجا حقیقت ممکن است در حال حاضر شناخته شود.
حقیقت هرچه که باشد، سرزنش بیگانگان برای ایجاد مشکل همیشه راحت است.
به نظر شما او راست می گوید؟
ما مصمم هستیم که به (= کشف) حقیقت برسیم.
او فقط حقیقت را گفته بود.
پس اکنون حقیقت را می دانید.
می دانستم که در نهایت حقیقت آشکار خواهد شد.
حقیقت این است که هیچ پاسخ آسانی وجود ندارد.
حقیقت موضوع این است که ما نمی توانیم تمام کارکنان را فعال نگه داریم.
حقیقت غم انگیز این است که او در 72 سالگی دوران اوج خود را پشت سر گذاشته است.
حقیقت ساده این است که جادههای جدید ترافیک بیشتری را تشویق میکنند.
فکر نمیکنم شما تمام حقیقت را در مورد آنچه اتفاق افتاده به من بگویید.
این اسناد حقیقت گذشته او را آشکار می کند.
حقیقت وحشتناک ناپدید شدن او سرانجام برای او آشکار شد.
به تازگی حقیقت پشت این قتل ها آشکار شده است.
It’s the gospel truth! (= completely true)
این حقیقت انجیل است! (= کاملا درسته)
راستش نمی دانم و این حقیقت است.
هیچ حقیقتی در شایعات وجود ندارد.
چیزی که او می گوید ذره ای از حقیقت وجود ندارد.
نسخه او از وقایع حاوی عنصری از حقیقت است.
شما باید برای اثبات صحت این ادعاها آماده باشید.
universal truths
حقایق جهانی
او مجبور شد با چند حقیقت ناخواسته در مورد خانواده اش روبرو شود.
دقیقاً دروغ نگفتم که گفتم او را ندیده ام - فقط کمی حقیقت را خم کردم.
اگر حقیقت شناخته شود، ترسیدم به کسی بگویم.
او می خندید و گپ می زد، اما در حقیقت، چندان سرگرم کننده نبود.
لحظه حقیقت زمانی است که خلبانان کارآموز کنترل هواپیما را به دست می گیرند.
او فکر می کند که من او را دوست ندارم اما هیچ چیز نمی تواند دور از واقعیت باشد.
می دانم که فکر می کنی او بدجنس است، اما هیچ چیز نمی تواند دور از واقعیت باشد.
راستش را بگویم، خوشحال می شوم که به خانه برگردم.
راستش را بخواهید کمی کله گنده شدم.
راستش را بگویم، من بیشتر از بازگشت او می ترسم.
هنگام بازجویی در دادگاه به او یادآوری شد که وظیفه دارد حقیقت را بگوید.
truthfulness
صداقت
verity
حقیقت
accuracy
دقت
validity
اعتبار
veracity
صحت
authenticity
واقعیت
correctness
درستی
factuality
صادقانه آمریکا
honesty
candourUK
rightness
واقعی بودن
candorUS
اصالت
candourUK
مشروعیت
factualness
حقیقت گرایی
genuineness
واقع گرایی
legitimacy
قابلیت اطمینان
خلوص
trueness
واقعیت گرایی
truism
انجیل
accurateness
دقت، درستی
realism
حقیقت شناسی
reliability
عصمت
sincerity
exactness
factualism
gospel
precision
verisimilitude
exactitude
facticity
infallibility
rectitude
falsity
دروغ
erroneousness
اشتباه
خطا
fallaciousness
مغالطه
fallacy
مغالطه، استدلال غلط
incorrectness
نادرستی
speciousness
خردگرایی
untruth
دروغگویی
untruthfulness
عدم صحت
unveracity
canard
canard
نقص
falseness
عدم دقت
flaw
ارائه اطلاعات نادرست
imprecision
مزخرف
inexactness
نیمه حقیقت
imperfection
بی صداقتی
inaccuracy
دروغ گویی
misrepresentation
غیر واقعی بودن
nonsense
غیر قابل قبول بودن
half-truth
تصور غلط
falsehood
نامناسب بودن
dishonesty
ناشایستگی
lying
unreality
impreciseness
unacceptableness
misconception
unsuitability
impropriety