truth

base info - اطلاعات اولیه

truth - حقیقت

noun - اسم

/truːθ/

UK :

/truːθ/

US :

family - خانواده
untruth
دروغ
truthfulness
صداقت
true
درست است، واقعی
untrue
نادرست
truthful
راستگو
untruthful
براستی
truly
صادقانه
truthfully
به دروغ
untruthfully
حقیقت
truth
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [truth] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Do you think she's telling the truth?


    به نظر شما او راست می گوید؟

  • We are determined to get at (= discover) the truth.


    ما مصمم هستیم که به (= کشف) حقیقت برسیم.

  • She had only spoken the truth.


    او فقط حقیقت را گفته بود.

  • So now you know the truth.


    پس اکنون حقیقت را می دانید.

  • I knew the truth would come out in the end.


    می دانستم که در نهایت حقیقت آشکار خواهد شد.

  • The truth is that there are no easy answers.


    حقیقت این است که هیچ پاسخ آسانی وجود ندارد.


  • حقیقت موضوع این است که ما نمی توانیم تمام کارکنان را فعال نگه داریم.

  • The sad truth is that at 72, he is past his prime.


    حقیقت غم انگیز این است که او در 72 سالگی دوران اوج خود را پشت سر گذاشته است.

  • The simple truth is that new roads just encourage more traffic.


    حقیقت ساده این است که جاده‌های جدید ترافیک بیشتری را تشویق می‌کنند.

  • I don't think you are telling me the whole truth about what happened.


    فکر نمی‌کنم شما تمام حقیقت را در مورد آنچه اتفاق افتاده به من بگویید.

  • These documents reveal the truth about his past.


    این اسناد حقیقت گذشته او را آشکار می کند.

  • The awful truth about his disappearance finally dawned on her.


    حقیقت وحشتناک ناپدید شدن او سرانجام برای او آشکار شد.

  • Only recently has the truth behind the killings emerged.


    به تازگی حقیقت پشت این قتل ها آشکار شده است.

  • It’s the gospel truth! (= completely true)


    این حقیقت انجیل است! (= کاملا درسته)

  • I honestly don't know and that's the truth.


    راستش نمی دانم و این حقیقت است.

  • There is no truth in the rumours.


    هیچ حقیقتی در شایعات وجود ندارد.


  • چیزی که او می گوید ذره ای از حقیقت وجود ندارد.

  • His version of events does contain an element of truth.


    نسخه او از وقایع حاوی عنصری از حقیقت است.

  • You must be prepared to prove the truth of these allegations.


    شما باید برای اثبات صحت این ادعاها آماده باشید.

  • universal truths


    حقایق جهانی

  • She was forced to face up to a few unwelcome truths about her family.


    او مجبور شد با چند حقیقت ناخواسته در مورد خانواده اش روبرو شود.

  • I wasn’t exactly lying when I said I hadn’t seen her—I was just bending the truth a little.


    دقیقاً دروغ نگفتم که گفتم او را ندیده ام - فقط کمی حقیقت را خم کردم.

  • If the truth be known, I was afraid to tell anyone.


    اگر حقیقت شناخته شود، ترسیدم به کسی بگویم.

  • She laughed and chatted but was, in truth not having much fun.


    او می خندید و گپ می زد، اما در حقیقت، چندان سرگرم کننده نبود.

  • The moment of truth is when the trainee pilots take over the controls of the plane.


    لحظه حقیقت زمانی است که خلبانان کارآموز کنترل هواپیما را به دست می گیرند.

  • She thinks I don’t like her but nothing could be further from the truth.


    او فکر می کند که من او را دوست ندارم اما هیچ چیز نمی تواند دور از واقعیت باشد.

  • I know you think she's mean but nothing could be further from the truth.


    می دانم که فکر می کنی او بدجنس است، اما هیچ چیز نمی تواند دور از واقعیت باشد.

  • To tell you the truth I'll be glad to get home.


    راستش را بگویم، خوشحال می شوم که به خانه برگردم.

  • I got a bit big-headed, to tell the truth.


    راستش را بخواهید کمی کله گنده شدم.

  • To tell you the truth I'm rather dreading his return.


    راستش را بگویم، من بیشتر از بازگشت او می ترسم.

  • He was reminded of his duty to speak the truth when questioned in court.


    هنگام بازجویی در دادگاه به او یادآوری شد که وظیفه دارد حقیقت را بگوید.

synonyms - مترادف
  • truthfulness


    صداقت

  • verity


    حقیقت

  • accuracy


    دقت

  • validity


    اعتبار

  • veracity


    صحت

  • authenticity


    واقعیت

  • correctness


    درستی

  • factuality


    صادقانه آمریکا

  • honesty


    candourUK

  • rightness


    واقعی بودن

  • candorUS


    اصالت

  • candourUK


    مشروعیت

  • factualness


    حقیقت گرایی

  • genuineness


    واقع گرایی

  • legitimacy


    قابلیت اطمینان


  • خلوص

  • trueness


    واقعیت گرایی

  • truism


    انجیل

  • accurateness


    دقت، درستی

  • realism


    حقیقت شناسی

  • reliability


    عصمت

  • sincerity


  • exactness


  • factualism


  • gospel


  • precision


  • verisimilitude


  • exactitude


  • facticity


  • infallibility


  • rectitude


antonyms - متضاد
  • falsity


    دروغ

  • erroneousness


    اشتباه


  • خطا

  • fallaciousness


    مغالطه

  • fallacy


    مغالطه، استدلال غلط

  • incorrectness


    نادرستی

  • speciousness


    خردگرایی

  • untruth


    دروغگویی

  • untruthfulness


    عدم صحت

  • unveracity


    canard

  • canard


    نقص

  • falseness


    عدم دقت

  • flaw


    ارائه اطلاعات نادرست

  • imprecision


    مزخرف

  • inexactness


    نیمه حقیقت

  • imperfection


    بی صداقتی

  • inaccuracy


    دروغ گویی

  • misrepresentation


    غیر واقعی بودن

  • nonsense


    غیر قابل قبول بودن

  • half-truth


    تصور غلط

  • falsehood


    نامناسب بودن

  • dishonesty


    ناشایستگی

  • lie


  • lying


  • unreality


  • impreciseness


  • unacceptableness


  • misconception



  • unsuitability


  • impropriety


لغت پیشنهادی

innards

لغت پیشنهادی

demonstration

لغت پیشنهادی

atone