idea

base info - اطلاعات اولیه

idea - اندیشه

noun - اسم

/aɪˈdiːə/

UK :

/aɪˈdɪə/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [idea] در گوگل
description - توضیح
example - مثال

  • بهتر است قبل از حرکت زنگ بزنیم.

  • That's a great idea!


    ایده خیلی خوبی است!

  • I’ve had a brilliant idea!


    من یک ایده درخشان داشتم!

  • I knew this was a bad idea.


    می دانستم این ایده بدی است.

  • The latest big idea is to make women more interested in sport.


    آخرین ایده بزرگ این است که زنان بیشتر به ورزش علاقه مند شوند.

  • The surprise party was Jane's idea.


    جشن غافلگیری ایده جین بود.

  • He already had an idea for his next novel.


    او قبلاً ایده ای برای رمان بعدی خود داشت.

  • We’re having a meeting to try to come up with ideas for fund-raising.


    ما در حال برگزاری جلسه ای هستیم تا ایده هایی برای جمع آوری سرمایه ارائه کنیم.

  • The idea of a new museum was first discussed two years ago.


    ایده یک موزه جدید برای اولین بار دو سال پیش مطرح شد.

  • I like the idea of living on a boat.


    من ایده زندگی در قایق را دوست دارم.

  • We've been toying with the idea of (= thinking about) getting a dog.


    ما با ایده (= در مورد) گرفتن یک سگ بازی کرده ایم.

  • Her family expected her to go to college but she had other ideas.


    خانواده اش انتظار داشتند که او به دانشگاه برود، اما او ایده های دیگری داشت.

  • I don't know what to do but I'm open to ideas.


    من نمی دانم چه کار کنم، اما من برای ایده ها باز هستم.

  • It might be an idea (= it would be sensible) to try again later.


    ممکن است ایده ای باشد (= منطقی است) که بعداً دوباره امتحان کنید.

  • It seemed like a good idea at the time and then it all went horribly wrong.


    در آن زمان ایده خوبی به نظر می رسید، و سپس همه چیز به طرز وحشتناکی اشتباه شد.

  • Ben is the ideas man and the others do the day-to-day work.


    بن ایده پرداز است و دیگران کارهای روزمره را انجام می دهند.

  • Ben is the idea man.


    بن مرد ایده است.

  • The brochure should give you a good idea of the hotel.


    بروشور باید ایده خوبی از هتل به شما بدهد.

  • I had some idea of what the job would be like.


    تا حدودی تصور می کردم که کار چگونه خواهد بود.

  • This film changed the very idea of what an outer space movie could be.


    این فیلم این ایده را که یک فیلم فضایی می تواند باشد تغییر داد.

  • She doesn't seem to have any idea of what I'm talking about.


    به نظر می رسد او هیچ ایده ای از آنچه من در مورد آن صحبت می کنم ندارد.

  • An evening at home watching TV is not my idea of a good time.


    یک شب در خانه و تماشای تلویزیون تصور من از زمان خوبی نیست.

  • If this is your idea of a joke then I don’t find it very funny.


    اگر این ایده شما از یک شوخی است، پس من آن را خیلی خنده دار نمی دانم.

  • I don't want anyone getting the wrong idea (= getting the wrong impression about something).


    من نمی خواهم کسی ایده اشتباه (= برداشت اشتباه در مورد چیزی) داشته باشد.

  • the experiences that shaped her ideas


    تجربیاتی که ایده های او را شکل دادند

  • He has some very strange ideas about education.


    او ایده های بسیار عجیبی در مورد آموزش دارد.

  • Her ideas on the family are pretty old-fashioned.


    ایده های او در مورد خانواده بسیار قدیمی است.

  • These photographs challenge conventional ideas of beauty.


    این عکس ها ایده های مرسوم زیبایی را به چالش می کشند.

  • She rejects the idea that product quality has suffered.


    او این ایده را رد می کند که کیفیت محصول آسیب دیده است.

  • Where on earth did you get that idea?


    این ایده را از کجا آوردی؟

  • What gave you the idea that he'd be here?


    چه چیزی به شما این فکر را داد که او اینجا باشد؟

synonyms - مترادف
  • conception


    دریافت، آبستنی

  • conceptualisationUK


    مفهوم سازی انگلستان

  • conceptualizationUS


    مفهوم سازی ایالات متحده

  • visualisationUK


    visualisationUK

  • visualizationUS


    تجسم ایالات متحده


  • خیال پردازی

  • inspiration


    الهام گرفتن

  • brainchild


    زاییده فکر

  • contrivance


    تدبیر


  • ایجاد


  • کشف

  • innovation


    نوآوری

  • invention


    اختراع

  • origination


    پیدایش


  • تولید - محصول


  • مفهوم


  • طرح


  • پیشنهاد


  • تصویر

  • proposition


    قضیه


  • انتزاع را باور کرد

  • imaginativeness


    محکومیت

  • believed abstraction


    دکترین


  • ایده پردازی

  • doctrine


    فلاش

  • brainstorm


    الگو

  • flash


    موج مغزی


  • برنامه ریزی


  • فكر كردن



antonyms - متضاد

  • واقعیت


  • وجود داشتن

  • materiality


    مادی بودن

  • palpability


    قابل لمس بودن

  • realism


    واقع گرایی

  • representativeness


    نمایندگی

  • tangibility


    ملموس بودن

  • veracity


    صحت

  • verisimilitude


    حقیقت شناسی

  • verity


    حقیقت

  • actuality


    واقعی بودن


  • یقین - اطمینان - قطعیت


  • دانش

  • certainty


    جهل


  • بتن

  • ignorance


    اطمینان


  • شواهد و مدارک

  • certitude


    اصالت


  • اثبات

  • genuineness


    جسمانی


  • حقیقت گرایی

  • physicality


    مورد

  • factuality


    اساس

  • truism


    موضوع

  • veridicality


    افشا


  • جای خالی


  • وجود، موجودیت


  • revelation


  • blank


  • entity


لغت پیشنهادی

dyslexic

لغت پیشنهادی

disconnect

لغت پیشنهادی

believe