joke

base info - اطلاعات اولیه

joke - شوخی

noun - اسم

/dʒəʊk/

UK :

/dʒəʊk/

US :

family - خانواده
joker
جوکر
jokiness
شوخی
jocularity
به شوخی
jokey
---
jocular
---
joke
---
jokingly
---
jokily
---
jocularly
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [joke] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • I can't tell jokes.


    من نمی توانم جوک بگویم.

  • She's always cracking jokes.


    او همیشه شوخی می کند.

  • They often make jokes at each other's expense.


    آنها اغلب به هزینه یکدیگر شوخی می کنند.

  • I didn't get the joke (= understand it).


    لطیفه را نفهمیدم (= فهمیدم).

  • I wish he wouldn't tell dirty jokes (= about sex).


    ای کاش جوک های کثیف (= در مورد سکس) نمی گفت.


  • شوخی بیمار (= در مورد مرگ، بیماری و غیره)

  • I only did it as a joke (= it was not meant seriously).


    من فقط به شوخی این کار را کردم (= منظور جدی نبود).

  • Have you heard the joke about the elephant and the mouse?


    آیا جوک فیل و موش را شنیده اید؟

  • This latest pay offer is a joke.


    این آخرین پیشنهاد پرداخت یک شوخی است.

  • This can't really be happening—it must be some kind of cruel joke.


    این واقعاً نمی تواند اتفاق بیفتد - باید نوعی شوخی بی رحمانه باشد.

  • His teasing is getting beyond a joke.


    تمسخر او فراتر از یک شوخی است.

  • It's no joke trying to find a job these days.


    این روزها تلاش برای یافتن شغل شوخی نیست.


  • فکر می‌کردم با آن‌ها حقه بازی کنم، اما در نهایت شوخی بر سر من بود.

  • We tried to make a joke of our situation but it wasn't really funny.


    سعی کردیم با شرایطمان شوخی کنیم، اما واقعا خنده دار نبود.

  • The trouble with her is she can't take a joke.


    مشکل با او این است که او نمی تواند یک شوخی را تحمل کند.

  • He told us the ending, completely spoiling the joke.


    او پایان را به ما گفت و جوک را کاملاً خراب کرد.

  • He treated his exams as a huge joke.


    او با امتحاناتش به عنوان یک شوخی بزرگ رفتار می کرد.

  • His brothers were always playing practical jokes.


    برادرانش همیشه شوخی های عملی بازی می کردند.

  • She didn't seem to find my jokes amusing.


    به نظر نمی رسید که شوخی های من را سرگرم کننده بداند.

  • She doesn't like jokes about her height.


    او شوخی در مورد قد خود را دوست ندارد.

  • She likes to have a joke with her employees.


    او دوست دارد با کارمندانش شوخی کند.

  • That's an old joke—I've heard it lots of times.


    این یک جوک قدیمی است - من آن را بارها شنیده ام.

  • The audience wasn't very responsive and the jokes fell flat.


    تماشاگران چندان پاسخگو نبودند و شوخی‌ها بی‌حاصل بود.

  • The show features a running joke about a nosy dog.


    این نمایش یک جوک در حال اجرا در مورد یک سگ فضول است.

  • Did I tell you the joke about the chicken crossing the road?


    جوک عبور مرغ از جاده را گفتم؟

  • She spent the evening cracking (= telling) jokes and telling funny stories.


    او عصر را به جوک (= گفتن) و داستان های خنده دار می گذراند.

  • She tied his shoelaces together for a joke.


    برای شوخی بند کفش هایش را به هم بست.

  • I hope Rob doesn't tell any of his dirty jokes (= jokes about sex) when my mother's here.


    امیدوارم وقتی مادرم اینجاست، راب هیچ یک از جوک های کثیفش (= جوک در مورد رابطه جنسی) را نگوید.

  • He tried to do a comedy routine but all his jokes fell flat (= no one laughed at them).


    او سعی کرد یک روال کمدی انجام دهد، اما همه شوخی های او بی نتیجه ماند (= هیچ کس به آنها نمی خندید).

  • Don't you get (= understand) the joke?


    آیا شوخی را متوجه نمی شوید؟

  • Our new teacher's a joke - he can't even control the class.


    معلم جدید ما شوخی است - او حتی نمی تواند کلاس را کنترل کند.

synonyms - مترادف
  • jest


    شوخی

  • gag


    دهان بستن

  • quip


    شوخ طبعی

  • witticism


    عاقلانه

  • wisecrack


    ترک


  • جاش

  • josh


    خنده دار


  • جناس

  • pun


    ژاپنی

  • jape


    خوشایند

  • pleasantry


    خندیدن

  • giggle


    بد

  • boff


    بوفو

  • boffo


    بوفولا

  • boffola


    چرخ دستی

  • drollery


    طنز ایالات متحده

  • humorUS


    طنزUK

  • humourUK


    خرچنگ

  • lark


    خنده


  • زیبا

  • nifty


    مزخرف

  • nonsense


    دنده

  • rib


    شرط بندی

  • waggery


    اوه

  • yuck


    یوک

  • yuk


    پوچی

  • absurdity


    دست انداختن

  • banter


    بلاگ

  • blague


    مزاحم

  • buffoonery


    فندق

  • chestnut


antonyms - متضاد
  • seriousness


    جدیت


  • تراژدی


  • کار کردن

  • sadness


    غمگینی

  • vocation


    حرفه

  • unhappiness


    ناراحتی

  • earnest


    جدی


  • انتقاد

لغت پیشنهادی

mufflers

لغت پیشنهادی

block

لغت پیشنهادی

notion