death

base info - اطلاعات اولیه

death - مرگ

noun - اسم

/deθ/

UK :

/deθ/

US :

family - خانواده
dead
مرده
deadly
مرگبار
deathly
---
deaden
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [death] در گوگل
description - توضیح

  • پایان زندگی یک شخص یا حیوان


  • یک مورد خاص وقتی کسی می میرد

  • a creature that looks like a human skeleton, used in paintings, stories etc to represent the fact that people die


    موجودی که شبیه اسکلت انسان است که در نقاشی ها، داستان ها و غیره برای نشان دادن این واقعیت استفاده می شود که مردم می میرند.


  • پایان زندگی

  • extremely bored, frightened, etc.


    بسیار بی حوصله، ترسیده و غیره


  • تا زمانی که بمیری


  • علت پایان زندگی یا پایان یا نابودی چیزی

  • The policy provides full insurance in the case of accidental death.


    این بیمه نامه بیمه کامل در صورت فوت تصادفی را ارائه می دهد.

  • Maretti lived in Miami until his death.


    مارتی تا زمان مرگش در میامی زندگی کرد.

  • The news of his impending death had badly ruffled his composure.


    خبر مرگ قریب الوقوع او به شدت آرامش او را بهم ریخته بود.

  • Though infected lions can meet a miserable death Packer reports that 60 percent of those with distemper have survived.


    اگرچه شیرهای آلوده ممکن است با مرگ بدی روبرو شوند، اما پکر گزارش می دهد که 60 درصد از کسانی که دیستمپر دارند زنده مانده اند.

  • The number of deaths from AIDS is still increasing in many parts of the world.


    تعداد مرگ و میر ناشی از ایدز هنوز در بسیاری از نقاط جهان در حال افزایش است.

  • The other 5 percent of deaths were caused by various weapons and methods, including burning.


    5 درصد دیگر مرگ و میر ناشی از سلاح ها و روش های مختلف از جمله سوزاندن بوده است.

  • Catherine will inherit a large sum of money on her father's death.


    کاترین با مرگ پدرش مبلغ زیادی پول به ارث خواهد برد.

  • After her husband's death she moved back to California.


    پس از مرگ همسرش، او به کالیفرنیا نقل مکان کرد.

  • No the people who had ordered Jay's death - they were the ones who had to be punished.


    نه، افرادی که دستور مرگ جی را صادر کرده بودند - آنها کسانی بودند که باید مجازات می شدند.

  • Such deaths are normal consequences of Western contact with previously isolated tribes.


    چنین مرگ‌هایی پیامدهای عادی تماس غرب با قبایل منزوی قبلی است.

  • The Smithsonian label was shaken by the death of Rinzler last year at the age of 59.


    برچسب اسمیتسونین با مرگ رینزلر سال گذشته در سن 59 سالگی متزلزل شد.

  • A comet appeared at the time of the death of Julius Caesar in 44 B.C.


    یک دنباله دار در زمان مرگ ژولیوس سزار در سال 44 قبل از میلاد ظاهر شد.

  • Perhaps thought Robert, I should sentence him to death.


    شاید، رابرت فکر کرد، من باید او را به اعدام محکوم کنم.

  • Authorities counted 50 traffic deaths over the holiday weekend.


    مقامات در تعطیلات آخر هفته 50 مرگ ناشی از ترافیک را شمارش کردند.

  • Basquiat's work had become well known even before his untimely death at age 27.


    کار باسکیا حتی قبل از مرگ نابهنگام او در سن 27 سالگی به خوبی شناخته شده بود.

example - مثال

  • سالگرد فوت همسرش

  • his sudden/untimely/premature death


    مرگ ناگهانی / نابهنگام / زودرس او

  • the tragic death of a child


    مرگ غم انگیز یک کودک

  • The jury returned a verdict of accidental death.


    هیئت منصفه حکم مرگ تصادفی را صادر کرد.

  • It is believed she died a violent death.


    اعتقاد بر این است که او با مرگ خشونت آمیز مرده است.

  • He suffered a slow and painful death.


    او دچار مرگی آهسته و دردناک شد.

  • an increase in deaths from cancer


    افزایش مرگ و میر ناشی از سرطان

  • Police are trying to establish the cause of death.


    پلیس در تلاش است تا علت مرگ را مشخص کند.

  • The disease can cause death unless the patient is treated promptly.


    این بیماری می تواند باعث مرگ شود مگر اینکه بیمار به موقع درمان شود.


  • آیا به زندگی پس از مرگ اعتقاد داری؟

  • He was sentenced to death (= to be executed).


    به اعدام (= اعدام) محکوم شد.

  • Millions of people starved to death (= were killed by lack of food).


    میلیون ها نفر از گرسنگی مردند (= در اثر کمبود غذا کشته شدند).

  • He's drinking himself to death (= so that it will kill him).


    او خود را به مرگ می نوشاند (= تا او را بکشد).

  • to beat/kick/stab, etc. somebody to death


    کتک زدن / لگد زدن / چاقو زدن و غیره کسی تا حد مرگ

  • This process becomes irreversible and leads to cell death.


    این فرآیند برگشت ناپذیر می شود و منجر به مرگ سلولی می شود.

  • the death of all my plans


    مرگ تمام نقشه های من

  • the death of fascism


    مرگ فاشیسم

  • By 1740 European feudalism was in its death throes.


    در سال 1740، فئودالیسم اروپایی در تنگنای مرگ قرار داشت.

  • Delivering on time is a matter of life and death for a small company.


    تحویل به موقع برای یک شرکت کوچک مسئله مرگ و زندگی است.

  • Death is often shown in paintings as a human skeleton.


    مرگ اغلب در نقاشی ها به عنوان اسکلت انسان نشان داده می شود.

  • Death marched in and took him away.


    مرگ وارد شد و او را برد.

  • I suppose you won’t be coming to the party if you’re at death’s door!


    فکر می کنم اگر در آستانه مرگ باشید به مهمانی نمی آیید!

  • Those kids will be the death of me.


    آن بچه ها مرگ من خواهند بود.

  • The play got terrible reviews and quickly died a death.


    این نمایشنامه نقدهای وحشتناکی دریافت کرد و به سرعت درگذشت.

  • That joke's been done to death.


    این شوخی تا سر حد مرگ انجام شده است.

  • At the last minute the hero saves her from a fate worse than death.


    در آخرین لحظه قهرمان او را از سرنوشتی بدتر از مرگ نجات می دهد.

  • The soldiers were prepared to fight to the death if they had to.


    سربازان آماده بودند تا در صورت لزوم تا سر حد مرگ بجنگند.

  • The story has been flogged to death in the press.


    این داستان در مطبوعات تا حد مرگ شلاق خورده است.

  • Spiders frighten him to death.


    عنکبوت ها او را تا سر حد مرگ می ترسانند.


  • کار پیدا می‌کنی، وام مسکن می‌گیری و بعد مثل مرگ وحشتناک به شغلت می‌پیوندی تا وام مسکن را بپردازی.

  • An award can be the kiss of death for a writer.


    جایزه می تواند بوسه مرگ برای یک نویسنده باشد.

synonyms - مترادف
  • demise


    مرگ

  • end


    پایان

  • expiration


    انقضاء

  • passing


    گذراندن

  • dying


    در حال مرگ

  • expiry


    انقضا

  • curtains


    پرده ها

  • decease


    آرام

  • quietus


    سوگواری

  • bereavement


    عزیمت، خروج

  • departure


    انحلال

  • dissolution


    عذاب

  • doom


    خروج

  • exit


    مرگبار

  • fatality


    گذر


  • رهایی


  • خواب


  • سرنوشت


  • قبر


  • ضرر - زیان


  • فراموشی

  • oblivion


    فراق

  • parting


    زندگی پس از مرگ

  • afterlife


    سانحه، کشته

  • casualty


    توقف

  • cessation


    تاریکی


  • پایان دادن

  • ending


    سقوط


  • پایانی

  • finis


    مرگ و میر

  • mortality


antonyms - متضاد

  • تولد


  • شروع


  • ایجاد

  • commencement


    روایت آفرینش در انجیل

  • genesis


    ورود

  • inception


    بودن


  • ولادت


  • یاتاقان

  • nativity


    آینده

  • bearing


    تحویل

  • coming


    وجود، موجودیت


  • تولید

  • entity


    بچه دار شدن

  • producing


    زایمان

  • birthing


    آگاهی

  • childbearing


    سپیده دم

  • childbirth


    زندگی


  • جنس

  • dawn


    زندگي كردن


  • دریافت، آبستنی

  • parturition


    اصل و نسب


  • نوپا بودن

  • geniture


    ابتدایی بودن


  • خروج، اورژانس

  • nascence


  • conception



  • nascency


  • incipience


  • emergence


  • incipiency


لغت پیشنهادی

sie

لغت پیشنهادی

boogie

لغت پیشنهادی

cake