before

base info - اطلاعات اولیه

before - قبل از

preposition - حرف اضافه

/bɪˈfɔːr/

UK :

/bɪˈfɔː(r)/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [before] در گوگل
description - توضیح
example - مثال

  • قبل از ناهار


  • پریروز

  • The year before last he won a gold medal, and the year before that he won a silver.


    سال قبل مدال طلا و سال قبل از آن نقره گرفت.

  • She's lived there since before the war.


    او از قبل از جنگ در آنجا زندگی می کند.

  • He arrived before me.


    او قبل از من رسید.

  • She became a lawyer as her father had before her.


    او مانند پدرش قبل از او وکیل شد.

  • Leave your keys at reception before departure.


    قبل از حرکت کلیدهای خود را در پذیرش بگذارید.

  • Something ought to have been done before now.


    قبلاً باید کاری انجام می شد.

  • We'll know before long (= soon).


    ما خیلی زود (= به زودی) خواهیم دانست.

  • Turn left just before (= before you reach) the bank.


    درست قبل از (= قبل از رسیدن به) بانک به چپ بپیچید.

  • Your name is before mine on the list.


    نام شما قبل از نام من در لیست است.


  • او کار خود را بر همه چیز مقدم می دارد (= آن را مهمتر از هر چیز دیگری می داند).

  • They knelt before the throne.


    در برابر تاج و تخت زانو زدند.

  • Before you is a list of the points we have to discuss.


    قبل از شما لیستی از نکاتی است که باید در مورد آن بحث کنیم.

  • The task before us is a daunting one.


    وظیفه ای که پیش روی ماست، کار سختی است.


  • تمام تابستان پیش روی من بود.

  • He was brought before the judge.


    او را نزد قاضی آوردند.

  • She said it before witnesses.


    او این را در برابر شاهدان گفت.

  • They had the advantage of playing before their home crowd.


    آنها این مزیت را داشتند که در مقابل تماشاگران خانگی خود بازی کردند.

  • They retreated before the enemy.


    در مقابل دشمن عقب نشینی کردند.

  • You should always wash your hands before meals.


    همیشه باید قبل از غذا دستان خود را بشویید.

  • Before leaving he said goodbye to each of them.


    قبل از رفتن با تک تک آنها خداحافظی کرد.

  • She's always up before dawn.


    او همیشه قبل از سحر بیدار است.


  • قبل از اینکه به در برسد، او به سرعت در را بست.


  • قبل از اینکه تصمیم بگیریم، آیا کسی می خواهد چیز دیگری بگوید؟

  • She had to give the doorman a tip before he would help her with her suitcases (= he would not do it until she had given him a tip).


    او باید به دربان انعام می داد قبل از اینکه او در چمدانش به او کمک کند (= تا زمانی که به او انعام نداده بود این کار را نمی کرد).

  • It was an hour before the police arrived.


    یک ساعت مانده بود به پلیس برسد.

  • He said he had never seen her before.


    او گفت که قبلاً او را ندیده است.

  • I feel as though I've been here before.


    احساس می کنم قبلا اینجا بوده ام.

  • The letter K comes before L in the English alphabet.


    در الفبای انگلیسی حرف K قبل از L آمده است.

  • Many mothers put their children's needs before their own.


    بسیاری از مادران نیازهای فرزندان خود را بر نیازهای خود ترجیح می دهند.

synonyms - مترادف
  • earlier


    زودتر


  • قبلا

  • formerly


    سابق

  • beforehand


    از قبل

  • heretofore


    تا کنون

  • hitherto


    پیش از این

  • afore


    در پیش


  • قبلا، پیش از این


  • به صورت قدامی

  • antecedently


    یک بار

  • anteriorly


    به طور مقدماتی


  • تا حالا

  • preliminarily


    جلو

  • sooner


    از پیش

  • aforetime


    در گذشته


  • از آنجا که

  • precedently


    تا آن زمان


  • مدتی پیش


  • به زمانی که

  • ere


    قبل از الان

  • fore


    قبل از حال


  • قبل از آن


  • تا به حال









antonyms - متضاد

لغت پیشنهادی

bargain

لغت پیشنهادی

sanctioning

لغت پیشنهادی

versus