once

base info - اطلاعات اولیه

once - یک بار

adverb - قید

/wʌns/

UK :

/wʌns/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [once] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • I've only been there once.


    من فقط یک بار آنجا بوده ام.

  • He cleans his car once a week.


    او هفته ای یک بار ماشینش را تمیز می کند.

  • She only sees her parents once every six months.


    او فقط هر شش ماه یک بار پدر و مادرش را می بیند.

  • For optimum effect these drops are used once daily.


    برای تأثیر بهینه، این قطره ها یک بار در روز استفاده می شوند.

  • I had met Lou once before.


    قبلاً یک بار لو را ملاقات کرده بودم.

  • Last year the region received rain only once.


    سال گذشته این منطقه تنها یک بار بارندگی داشت.

  • He only did it the once.


    او فقط یک بار این کار را انجام داد.

  • Rome is a city you should visit at least once in your life.


    رم شهری است که حداقل یک بار در زندگی باید از آن دیدن کنید.

  • They meet once a week at a Paris café.


    آنها هفته ای یک بار در یک کافه پاریس ملاقات می کنند.

  • I once met your mother.


    من یک بار با مادرت آشنا شدم.

  • He once lived in Zambia.


    او زمانی در زامبیا زندگی می کرد.

  • This book was famous once but nobody reads it today.


    این کتاب زمانی معروف بود، اما امروز کسی آن را نمی خواند.

  • She remembers once travelling with her father to Kilkenny.


    او به یاد می آورد که یک بار با پدرش به کیلکنی سفر کرده بود.

  • I famously once said that I was a fighter and not a quitter.


    من یک بار معروف گفتم که من یک مبارز بودم و نه یک تسلیم کننده.

  • He once told an interviewer that his biggest regret was missing his father's funeral.


    او یک بار به مصاحبه‌کننده‌ای گفت که بزرگترین حسرتش از دست دادن مراسم تشییع جنازه پدرش بود.

  • It was once thought to be the best hotel in Europe.


    زمانی تصور می شد که این هتل بهترین هتل اروپا باشد.

  • He never once offered to help.


    او یک بار هم پیشنهاد کمک نکرد.

  • If she once decides to do something you won't change her mind.


    اگر او یک بار تصمیم به انجام کاری بگیرد، نظر او را تغییر نخواهید داد.

  • Once inside the gate Sam hurried up the path.


    هنگامی که وارد دروازه شد، سم با عجله مسیر را طی کرد.

  • All at once she lost her temper.


    یکدفعه عصبانی شد.

  • I can't do everything all at once—you'll have to be patient.


    من نمی توانم همه چیز را به یکباره انجام دهم - شما باید صبور باشید.

  • Come here at once!


    یک دفعه بیا اینجا!

  • Don't all speak at once!


    همه یکدفعه صحبت نکنید!

  • I can't do two things at once.


    من نمی توانم دو کار را همزمان انجام دهم.

  • Just for once he arrived on time.


    فقط برای یک بار به موقع رسید.

  • Can't you be nice to each other just this once?


    آیا نمی توانید فقط همین یک بار با یکدیگر خوب باشید؟

  • Once again the train was late.


    یک بار دیگر قطار دیر شد.

  • Let me hear it just once more.


    بگذار فقط یک بار دیگر آن را بشنوم.

  • Once an actor always an actor.


    یک بار بازیگر، همیشه یک بازیگر.


  • ما باید یک بار برای همیشه این موضوع را حل کنیم.

  • Everybody makes a mistake once in a while.


    هر کسی هر چند وقت یک بار اشتباه می کند.

synonyms - مترادف
antonyms - متضاد

لغت پیشنهادی

aping

لغت پیشنهادی

alienates

لغت پیشنهادی

ashram