once
once - یک بار
adverb - قید
UK :
US :
فقط در یک مناسبت
زمانی در گذشته، اما نه اکنون
در گذشته، در زمانی که بیان نشده است
از زمانی که اتفاقی می افتد
یک بار
همزمان
زمانی استفاده می شود که اتفاقی می افتد که معمولاً اتفاق نمی افتد
قبلاً می گفت که شما فقط در این موقعیت خاص کاری انجام می دهید یا درخواست می کنید
دوباره، همانطور که قبلا اتفاق افتاده است
یک بار دیگر
چند بار
گاهی اوقات اما نه اغلب
به طور کامل و به گونه ای که در نهایت مشکلی حل شود
این احتمال وجود دارد که فقط یک بار در زندگی یک فرد اتفاق بیفتد
در یک مناسبت
در گذشته، اما نه اکنون
به محض، یا از لحظه ای که
بلافاصله. مستقیما
در یا در یک زمان واحد
به محض این که یا چه زمانی
برخی بیش از یک بار مورد اصابت قرار گرفتند.
اینم عکس کانورتیبلی که یه بار داشتیم.
من فقط یک بار این لباس را پوشیده ام.
The school funding proposed by Wilson this year is once again the minimum required by school funding.
بودجه مدرسه پیشنهاد شده توسط ویلسون در سال جاری بار دیگر حداقل مورد نیاز بودجه مدرسه است.
In seventh grade the problem increased once again with nearly 22 percent of students identified as work-inhibited.
در کلاس هفتم، این مشکل یک بار دیگر افزایش یافت، به طوری که نزدیک به 22 درصد از دانش آموزان به عنوان بازدارنده کار شناخته شدند.
The invisible flutter and swoop of black creatures, still furious with the woman who had once banished them.
بال زدن و هجوم نامرئی موجودات سیاه که هنوز از زنی که زمانی آنها را بیرون کرده بود خشمگین بودند.
بدون توجه به اینکه او تغییر کرده بود - اگر واقعاً تغییر کرده بود - آن مرد زمانی یک آدم بی رحم سادیستی بود.
او یک بار مرا دروغگو خواند - من هرگز او را نبخشیده ام.
در چند سال آینده، پس از تکمیل تعمیرات اساسی، به روی عموم باز خواهد شد.
یادم می آید روز تولدم برف بارید و من خیلی هیجان زده بودم.
شما یک بار این واقعیت را بیان کردید که آرزو می کردید از باری که خانواده بر دوش شما گذاشته بود رها می شدید.
من فقط یک بار آنجا بوده ام.
او هفته ای یک بار ماشینش را تمیز می کند.
او فقط هر شش ماه یک بار پدر و مادرش را می بیند.
برای تأثیر بهینه، این قطره ها یک بار در روز استفاده می شوند.
I had met Lou once before.
قبلاً یک بار لو را ملاقات کرده بودم.
سال گذشته این منطقه تنها یک بار بارندگی داشت.
او فقط یک بار این کار را انجام داد.
رم شهری است که حداقل یک بار در زندگی باید از آن دیدن کنید.
آنها هفته ای یک بار در یک کافه پاریس ملاقات می کنند.
من یک بار با مادرت آشنا شدم.
او زمانی در زامبیا زندگی می کرد.
این کتاب زمانی معروف بود، اما امروز کسی آن را نمی خواند.
او به یاد می آورد که یک بار با پدرش به کیلکنی سفر کرده بود.
من یک بار معروف گفتم که من یک مبارز بودم و نه یک تسلیم کننده.
او یک بار به مصاحبهکنندهای گفت که بزرگترین حسرتش از دست دادن مراسم تشییع جنازه پدرش بود.
زمانی تصور می شد که این هتل بهترین هتل اروپا باشد.
او یک بار هم پیشنهاد کمک نکرد.
اگر او یک بار تصمیم به انجام کاری بگیرد، نظر او را تغییر نخواهید داد.
هنگامی که وارد دروازه شد، سم با عجله مسیر را طی کرد.
یکدفعه عصبانی شد.
من نمی توانم همه چیز را به یکباره انجام دهم - شما باید صبور باشید.
یک دفعه بیا اینجا!
همه یکدفعه صحبت نکنید!
من نمی توانم دو کار را همزمان انجام دهم.
فقط برای یک بار به موقع رسید.
آیا نمی توانید فقط همین یک بار با یکدیگر خوب باشید؟
یک بار دیگر قطار دیر شد.
بگذار فقط یک بار دیگر آن را بشنوم.
یک بار بازیگر، همیشه یک بازیگر.
ما باید یک بار برای همیشه این موضوع را حل کنیم.
هر کسی هر چند وقت یک بار اشتباه می کند.
formerly
سابق
قبلا
sometime
چند وقت
قبل از
erst
erst
erstwhile
در گذشته
onetime
سر وقت
beforehand
از قبل
earlier
زودتر
whilom
در حالی که
در یک نقطه
یک بار
به مناسبت قبلی
دور برگشت
مدتی پیش
در آن روزها
آن زمان
به زمانی که
تا کنون
در زمان های گذشته
heretofore
خیلی وقت پیش
قبل از آن
در روزهای گذشته
earlier on
در یک مورد
in bygone days
در روزهای خوب گذشته
روزی روزگاری
اکنون
در حال حاضر
آینده
بعد
presently
بعد از
پس از آن
afterward
متعاقبا
afterwards
بعد ها
subsequently
در زمان بعدی
پایین خط
به موقع
در دنباله این
بعد از این
بعد از آن
در نهایت
در زمان مناسب
در تاریخ بعدی
thereafter
بعد از کمی
پایین جاده
در زمان دیگری
در مدتی