let
let - اجازه دهید
verb - فعل
UK :
US :
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
جلوگیری نکردن اتفاقی، یا امکان وقوع آن
برای ارائه پیشنهاد یا ارائه کمک استفاده می شود
قبلاً می گفت که آرزو یا امیدواری دارید که اتفاقی بیفتد یا اتفاق نیفتد
برای استفاده از یک اتاق یا ساختمان مقداری پول از شخصی دریافت کنید
ترتیبی که در آن خانه یا آپارتمانی به کسی اجاره داده می شود
یک نوع کوچک از چیزی
اجازه دادن به شخصی برای استفاده از یک اتاق یا ساختمان در ازای اجاره
to allow something to happen or someone to do something by not doing anything to stop an action or by giving your permission
با انجام ندادن کاری برای متوقف کردن یک عمل یا اجازه دادن به شما، اجازه دادن به چیزی یا کسی که کاری را انجام دهد
برای نشان دادن اینکه آنچه قرار است اتفاق بیفتد را می پذیرید، اگرچه آن را دوست ندارید
می گفت خیلی آرزو می کنی اتفاقی بیفتد
برای بیان پیشنهاد یا درخواستی استفاده می شود که شامل شما و شخص یا افراد دیگر می شود
to allow your house or land to be lived in or used by someone else in exchange for a regular payment
اجازه دهید خانه یا زمین شما در ازای پرداخت معمولی در آن زندگی کند یا توسط شخص دیگری استفاده شود
used after a negative statement to emphasize how unlikely a situation is because something much more likely has never happened
بعد از یک عبارت منفی برای تأکید بر اینکه یک موقعیت چقدر بعید است استفاده می شود زیرا چیزی بسیار محتمل تر هرگز اتفاق نیفتاده است
(in tennis or similar games) a situation in which the ball touches the net as it crosses it so that you have to play the point again
(در بازیهای تنیس یا بازیهای مشابه) موقعیتی که در آن توپ هنگام عبور از تور به تور برخورد میکند، به طوری که باید دوباره نقطه را بازی کنید.
بدون اینکه از انجام کاری منع شده باشد
عمل اجازه دادن به شخصی برای استفاده از خانه، زمین و غیره شما در ازای پرداخت های منظم
کوچک، نه خیلی مهم
to allow something to happen or someone to do something by giving permission or by not doing anything to stop it from happening
اجازه دادن به چیزی یا انجام کاری با اجازه دادن یا انجام ندادن کاری که مانع از وقوع آن شود
to cause something to happen or to be in a particular condition or to cause someone to understand something
باعث اتفاق افتادن یا قرار گرفتن در شرایط خاص یا وادار کردن کسی به درک چیزی
اجازه دهید من پیشنهاد می کنم که ما
to allow something to happen or to allow someone to do something by giving your permission or by not doing anything to stop an action
اجازه دادن به چیزی، یا اجازه دادن به کسی برای انجام کاری، با اجازه دادن به شما یا انجام ندادن کاری برای متوقف کردن یک عمل
تا کسی کارش را ترک کند
Under no circumstances, however should the Dole campaign let Buchanan speak during prime time at the Republican Convention.
با این حال، تحت هیچ شرایطی، کمپین Dole نباید اجازه دهد که بوکانان در ساعات پربیننده در کنوانسیون جمهوری خواهان صحبت کند.
می دانم که او اکنون بزرگ شده است، اما رها کردنش برایم سخت است.
سو اجازه نمی دهد بچه هایش آب نبات بخورند.
آنها دلیلی بودند که او از موبیل خواست تا به او اجازه دهد یک فروشگاه بزرگتر بسازد.
او دعا کرد که سالم به خانه بیاید.
اگه اجازه بدی دیوونت میکنه
پدر و مادرم نمی خواستند من را رها کنند، اما من به آنها التماس کردم و قول دادم که خیلی سریع برگردم.
چون اگر رانندگی میکنید... صبر کنید، بگذارید فقط یک چیز را بررسی کنم.
آیا دوباره آن را بررسی کنیم؟ بله، اجازه دهید.
بیا بریم ساحل.
Right let's begin.
درست است، بیایید شروع کنیم.
اجازه دهید این نکات را با جزئیات بیشتری بررسی کنیم.
به او نگوییم چه کردیم.
نذار بهش بگیم چیکار کردیم
حالا بیایید در این مورد احمق نباشیم.
اجازه بدهید در این مورد به شما کمک کنم.
در اینجا، اجازه دهید آن را انجام دهم.
اجازه دهید آن جعبه ها را برای شما پایین بیاوریم.
او در حالی که در را باز کرد گفت: لطفا اجازه بدهید.
اجازه دهید تا جمعه گزارش شما را ارائه کنم.
به من بگو (= بگو) چگونه می توانم کمک کنم.
لطفا در اسرع وقت تصمیم خود را به ما اطلاع دهید.
اجازه دهید مدتی در استخر بپاشند.
اجازه نده او شما را ناراحت کند.
بگذارید بدنتان آرام شود.
به دیگران اجازه می دهم تصمیم بگیرند که آیا این نمایشنامه موفق بوده یا نه.
اجازه میدی تمام کنم؟
اگر به او اجازه می دادم تمام روز شکلات می خورد.
نمی گذارند از کشور خارج شود.
در برخی از کشورها به شما اجازه میدهند در ساعت 15 رانندگی کنید.
آنها از عبور ما از مرز خودداری کردند.
می خواستم بروم ولی پدر و مادرم اجازه ندادند.
اجازه دادن کسی به خانه
این اجازه می دهد تا آب بیشتری وارد خاک شود.
من یک کلید به شما می دهم تا بتوانید به خودتان اجازه ورود بدهید.
سالن میتواند تماشاگران بیشتری را وارد کند.
لطفا اجازه دهید من گذشته است.
گربه می خواهد او را بیرون بگذارند.
اگر فکر می کند می تواند من را فریب دهد، فقط اجازه دهید تلاش کند!
اجازه
مجوز
تحریم
authoriseUK
autoriseUK
authorizeUS
autorizeUS
warrant
حکم
فعال کردن
empower
قدرت دادن
entitle
حق داشتن
کمیسیون
رنج بردن
licenseUK
مجوز انگلستان
licenceUS
مجوز ایالات متحده
اعطا کردن
خوب
تایید
countenance
صورت
certify
گواهی کند
endorse
تایید و امضا
brook
نهر
tolerate
تحمل كردن
ترک کردن
greenlight
چراغ سبز
موافق به
accede to
الحاق به
consent to
رضایت به
اجازه دادن
assent to
موافقت به
اعتراف به
تایید کردن
سر تکان بده
جلوگیری کردن
بار
مسدود کردن
constrain
محدود کردن
prohibit
ممنوع کرده است
خرید
contradict
تناقض دارند
انکار
مخالف بودن
disallow
اجازه ندادن
disapprove
رد کردن
مبارزه کردن
halt
مکث
hinder
مانع شود
نگه دارید
impede
مانع
inhibit
مهار کند
invalidate
باطل کردن
نگاه داشتن
obstruct
مخالفت کنند
فروش
متوقف کردن
وتو
repudiate
خودداری کنید
منع
ممنوع کردن
veto
منع کردن
withhold
forbid
proscribe