body

base info - اطلاعات اولیه

body - بدن

noun - اسم

/ˈbɑːdi/

UK :

/ˈbɒdi/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [body] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • The human body is a complex structure.


    بدن انسان یک ساختار پیچیده است.

  • a male/female/naked body


    بدن مرد/زن/برهنه

  • The virus can affect all parts of the body.


    این ویروس می تواند تمام قسمت های بدن را تحت تاثیر قرار دهد.

  • The heart pumps blood around the body.


    قلب خون را به اطراف بدن پمپاژ می کند.

  • His whole body was trembling.


    تمام بدنش می لرزید.

  • body fat/weight/temperature/size


    چربی بدن / وزن / دما / اندازه

  • Yoga is designed to release the body and mind from tension.


    یوگا برای رهایی بدن و ذهن از تنش طراحی شده است.

  • She had injuries to her head and body.


    او از ناحیه سر و بدنش جراحات وارده شده بود.

  • He has a large body but thin legs.


    او بدنی درشت، اما پاهای لاغری دارد.

  • These exercises help develop your upper body.


    این تمرینات به رشد بالاتنه شما کمک می کند.


  • یک جسد مرده

  • The family of the missing girl has been called in by the police to identify the body.


    خانواده دختر گمشده برای شناسایی جسد توسط پلیس فراخوانده شده اند.

  • A man's body was found floating in the river.


    جسد مردی شناور در رودخانه پیدا شد.

  • His body is being brought back to his home town for burial.


    جسد او برای خاکسپاری به زادگاهش بازگردانده می شود.

  • the body of a plane (= the central part where the seats are)


    بدنه هواپیما (= قسمت مرکزی که صندلی ها در آن قرار دارند)


  • بدنه اصلی متن

  • a regulatory/an advisory body


    یک نهاد نظارتی/یک نهاد مشورتی

  • The governing body of the school is/are concerned about discipline.


    هیئت حاکمه مدرسه نگران نظم و انضباط است.

  • recognized professional bodies such as the Law Association


    نهادهای حرفه ای شناخته شده مانند انجمن حقوق

  • An independent body has been set up to investigate the affair.


    یک نهاد مستقل برای بررسی این موضوع تشکیل شده است.

  • A large body of people will be affected by the tax cuts.


    تعداد زیادی از مردم تحت تأثیر کاهش مالیات قرار خواهند گرفت.

  • The protesters marched in a body (= all together) to the White House.


    معترضان در یک بدنه (= همه با هم) به سمت کاخ سفید راهپیمایی کردند.

  • a vast body of evidence/information/research


    مجموعه وسیعی از شواهد/اطلاعات/تحقیقات

  • large bodies of water (= lakes or seas)


    حجم های بزرگ آب (= دریاچه ها یا دریاها)


  • در مقابل این حکم یک نظر قدرتمند وجود دارد.

  • heavenly bodies (= stars, planets, etc.)


    اجرام آسمانی (= ستاره ها، سیارات و غیره)


  • عمل برداشتن جسم خارجی (= چیزی که معمولاً وجود ندارد) از زخم


  • شرابی با بدن فراوان

  • Regular use of conditioner is supposed to give your hair more body.


    استفاده منظم از نرم کننده قرار است به موهای شما بدن بیشتری بدهد.

  • full-bodied red wines


    شراب های قرمز پر بدن

  • soft-bodied insects


    حشرات نرم بدن

synonyms - مترادف

  • ساختن


  • شکل


  • فرم

  • physique


    فیزیک بدن


  • قاب


  • آناتومی

  • anatomy


    قانون اساسي

  • constitution


    اسکلت

  • skeleton


    بدن

  • bod


    بدنه

  • corse


    چارچوب


  • استخوان ها

  • bones


    سوما

  • soma


    آرایش

  • make-up


    گوشت و استخوان


  • کیسه استخوانها

  • flesh and bones


    بخش فانی

  • bag of bones


    نسبت ها

  • mortal part


    عادت داشتن

  • proportions


    شاسی


  • شخص

  • chassis


    ساختار


  • آمار حیاتی


  • عادت


  • بودن

  • habitus


    خود


  • اندازه


  • ساختار فیزیکی


  • لب به لب


  • butt


antonyms - متضاد

لغت پیشنهادی

aria

لغت پیشنهادی

economy

لغت پیشنهادی

bonded