supposed

base info - اطلاعات اولیه

supposed - فرض می شود

adjective - صفت

/səˈpəʊzd/

UK :

/səˈpəʊzd/

US :

family - خانواده
supposition
فرض
presupposition
پیش فرض
suppose
فرض کنید
presuppose
ظاهرا
supposedly
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [supposed] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • This is the opinion of the supposed experts.


    این نظر کارشناسان مفروض است.

  • When did this supposed accident happen?


    این تصادف فرضی کی اتفاق افتاد؟

  • The children are supposed to be at school by 8.45 a.m.


    بچه ها قرار است تا ساعت 8.45 در مدرسه باشند.

  • What are you doing out of bed - you're supposed to be asleep.


    بیرون از رختخواب چه می کنی - قرار است خواب باشی.

  • You're not supposed (= allowed) to park here.


    قرار نیست (= مجاز) اینجا پارک کنید.

  • These batteries are supposed to last for a year.


    این باتری ها قرار است یک سال دوام بیاورند.

  • We were supposed to have gone away this week but Debbie's ill so we couldn't go.


    ما قرار بود این هفته برویم، اما دبی مریض است و ما نتوانستیم برویم.


  • چگونه قرار است (= چگونه می توانم) تا پایان هفته آنقدر پول پیدا کنم؟

  • a supposed genius


    یک نابغه فرضی

  • The costs of the programme outweigh its supposed benefits.


    هزینه های این برنامه بیشتر از مزایای فرضی آن است.

  • Nighttime experiments demonstrated that supposed eyewitnesses could not have seen anyone clearly enough to identify them at the distances described.


    آزمایشات شبانه نشان داد که شاهدان عینی فرضی نمی توانستند کسی را به اندازه کافی واضح ببینند که بتواند آنها را در فواصل توصیف شده شناسایی کند.

  • The cost of the plan far outweighs its supposed benefits.


    هزینه این طرح بسیار بیشتر از مزایای فرضی آن است.

  • The children aresupposed to be at school by 8:45 a.m.


    بچه ها قرار است تا ساعت 8:45 صبح در مدرسه باشند.

  • You're not supposed to park here.


    قرار نیست اینجا پارک کنی

  • Her new book is supposed to be excellent.


    کتاب جدید او قرار است عالی باشد.

synonyms - مترادف
  • assumed


    فرض

  • ostensible


    ظاهری


  • آشکار

  • alleged


    ادعا شده است

  • reputed


    شهرت دارد

  • presumed


    فرض شده است

  • seeming


    به نظر می رسد

  • purported


    فرضی

  • putative


    ادعا کرد

  • claimed


    مشهود

  • ostensive


    اظهار داشت

  • evident


    فکر

  • professed


    برگزار شد


  • معتقد

  • held


    شایعه شده آمریکا

  • believed


    حدسی

  • rumoredUS


    شایعه شده انگلستان

  • conjectural


    درک کرد

  • rumouredUK


    درست‌نما

  • understood


    گفت

  • specious


    اعلام کرد

  • hypothetical


    پیش فرض

  • said


    نظری

  • declared


    پذیرفته شده

  • presupposed


    احتمال دارد

  • theoretical


    شیاف

  • accepted


    در ابتدا


  • supposititious


  • asserted


  • prima facie


antonyms - متضاد

  • واقعی

  • known


    شناخته شده


  • درست است، واقعی


  • ثابت شده است

  • factual


    اصل

  • proven


    مسلم - قطعی

  • genuine


    ایجاد


  • راستگو

  • established


    تایید شده

  • truthful


    مطمئن

  • confirmed


    قطعی


  • بتن

  • definite


    غیر انتزاعی


  • دینکم

  • nonabstract


    قابل توجه

  • dinkum


    موجود


  • فیزیکی

  • existent


    کاربردی


  • معمولی


  • محسوس


  • تاثير گذار


  • عملکرد

  • tangible


    طبقه بندی شده


  • اندازه گیری شده

  • functioning


    ثابت

  • categorical


    قابل اعتماد

  • measured


    محاسبه شد

  • proved


  • reliable


  • calculated


لغت پیشنهادی

backwards

لغت پیشنهادی

pushed

لغت پیشنهادی

apace