ill

base info - اطلاعات اولیه

ill - بیمار

adjective - صفت

/ɪl/

UK :

/ɪl/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [ill] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Her father is seriously ill in St Luke's hospital.


    پدرش در بیمارستان سنت لوک به شدت بیمار است.

  • critically/gravely/severely ill


    به شدت / شدیدا / به شدت بیمار است

  • Uncle Harry is terminally ill with cancer (= he will die from his illness).


    عمو هری بیماری لاعلاج سرطان دارد (= او از بیماری خود خواهد مرد).

  • chronically ill patients (= who are ill for a long time )


    بیماران مزمن (= که برای مدت طولانی بیمار هستند)

  • She was taken ill suddenly.


    او به طور ناگهانی بیمار شد.

  • We both started to feel ill shortly after the meal.


    مدت کوتاهی پس از صرف غذا هر دوی ما احساس بیماری کردیم.

  • veterans who became ill after fighting in the Gulf War


    جانبازانی که پس از جنگیدن در جنگ خلیج فارس بیمار شدند

  • Shortly after drinking the water I was violently ill.


    مدت کوتاهی پس از نوشیدن آب به شدت بیمار شدم.

  • He fell ill and died soon after.


    مریض شد و خیلی زود درگذشت.

  • I can't eat bananas as they make me ill.


    من نمی توانم موز بخورم زیرا آنها مرا بیمار می کنند.

  • He'd been ill with cancer for months.


    او ماه ها به سرطان مبتلا بود.

  • She suffered no ill effects from the experience.


    او از این تجربه هیچ اثر بدی نداشت.

  • a house of ill repute (= with a bad reputation especially because behaviour that is not considered moral happens there)


    خانه بد نامی (= با شهرت بد، به ویژه به این دلیل که رفتاری که اخلاقی تلقی نمی شود در آنجا اتفاق می افتد)

  • a bird of ill omen


    یک پرنده بد فال

  • There was a lot of bad feeling between the two groups of students.


    احساس بدی بین دو گروه از دانش آموزان وجود داشت.

  • I don't want any bad feelings between us.


    من نمی خواهم هیچ احساس بدی بین ما وجود داشته باشد.

  • I felt ill at ease in such formal clothes.


    در چنین لباس های رسمی احساس بیماری می کردم.

  • There was a lot of ill feeling between the two groups of students.


    بین دو گروه از دانش آموزان احساس ناخوشایند زیادی وجود داشت.

  • I don't want any ill feelings between us.


    او در رختخواب بیمار دراز کشیده بود.

  • He was lying ill in bed.


    آنها به دلیل سوءتغذیه بیمار به بیمارستان می رسند.

  • They arrive at the hospital ill from malnutrition.


    رابین از هیجان و عصبانیت تقریباً بیمار بود.

  • Robyn was almost ill with excitement and outrage.


    این نوع فساد دولتی مرا بیمار می کند.

  • That type of government corruption makes me ill.


    حالم بد شد و به خانه رفتم.

  • I felt ill so I went home.


    او به مننژیت مبتلا شده است.

  • He's been ill with meningitis.


    سوفیا مریض شد/ مریض شد (= مریض شد) در تعطیلات.

  • Sophia fell ill/was taken ill (= became ill) while on holiday.


    او در بیمارستان به شدت (= بسیار بد) بیمار است.

  • He is critically (= very badly) ill in hospital.


    بد سلامتی


  • آیا عوارض جانبی ناشی از درمان را تجربه کردید؟

  • Did you experience any ill effects from the treatment?


    هیچ حس بدی بین آنها وجود نداشت.

  • There was no ill feeling between them.


    خورشید گرفتگی را فال بد می دانستند (= نشانه اتفاق بدی).

  • The solar eclipse was considered an ill omen (= a sign something bad would happen).


synonyms - مترادف

  • بیمار

  • unwell


    ناخوش

  • poorly


    ضعیف

  • ailing


    ناتوان

  • indisposed


    اوج

  • diseased


    دلگیر

  • infirm


    مریض

  • peaky


    نحیف

  • queasy


    خنده دار

  • sickly


    مصیبت زده

  • feeble


    بد

  • frail


    عجیب و غریب


  • خم کردن


  • ناسالم

  • afflicted


    بستری

  • bad


    کبدی

  • queer


    باطل شده است

  • crook


    دانه دار

  • unhealthy


    خامه ای

  • bedridden


    ناخوشایند

  • liverish


    مبتلا شده

  • invalided


    خدمتگزار

  • seedy


    پایین

  • crummy


    گیج کننده

  • iffy


    غول پیکر

  • infected


    کثیف

  • valetudinarian



  • groggy


  • grotty


  • lousy


antonyms - متضاد

  • سالم

  • healthful


    صدا


  • قوی

  • wholesome


    پر رونق


  • زنده

  • thriving


    خوب

  • lively


    هاله


  • فعال

  • hale


    بدون آسیب


  • توانمند


  • کل

  • unimpaired


    سالم و سلامت

  • able-bodied


    در سلامتی خوب


  • مناسب


  • دلچسب


  • قدرتمند

  • fit


    تازه

  • hearty


    مقاوم

  • robust


    باشه


  • برش دهنده

  • vigorous


    قادر است

  • hardy


    از لحاظ فیزیکی متناسب بودن


  • سرشار از زندگی


  • بازسازی شد

  • chipper


    طبیعی


  • در شکل خوب



  • restored




لغت پیشنهادی

solidarity

لغت پیشنهادی

Bott’s dots

لغت پیشنهادی

ourselves