ill
ill - بیمار
adjective - صفت
UK :
US :
از بیماری رنج می برید یا احساس خوبی ندارید
بد یا مضر
بیمار
بیمار است، اما به شدت بیمار نیست
به دلیل آسیب یا بیماری جدی بسیار بیمار است
به دلیل بیماری سر کار نباشند
کمی بیمار
feeling slightly ill and tired all the time for example because you have been working too hard or not eating well
همیشه کمی بیمار و خسته میشوید، مثلاً به دلیل اینکه خیلی سخت کار کردهاید یا خوب غذا نمیخورید
ناسالم و اغلب بیمار است
ضعیف است و به راحتی بیمار می شود
یک کودک بیمار اغلب بیمار است
آسیب، شر، یا بدشانسی
بد یا کافی نیست
احساس خوبی ندارد یا از بیماری رنج می برد
بد
good; impressive
خوب؛ چشمگیر
گفتن چیزهای ناخوشایند در مورد کسی
تا نشانه ای از اتفاقات بد در آینده باشد
اگر توانایی انجام کاری را نداشته باشید، اگر آن کار را انجام دهید برایتان مشکل ایجاد می کند
صدمه
harm
مشکل
به نحوی که بد است یا مناسب نیست
ابتلا به بیماری یا احساسی که گویی بدن یا ذهن شما به دلیل ناتوانی در کار آنطور که باید آسیب دیده است
having a disease or feeling as if your body or mind has been harmed by not being able to work as it should
بد، با سختی زیاد، یا قطعا نه
یک مشکل یا مشکل
نوزاد به ویروس مبتلا شد و به شدت بیمار شد.
آرایش او به قدری باورنکردنی دراماتیک، آنقدر غیرطبیعی که از نظر روانی بیمار به نظر می رسید.
ظاهراً همسر دان به شدت بیمار است و آنها فکر می کنند ممکن است سرطان باشد.
تمام آن هفته، کاترین بیمار دراز کشیده بود و از هوشیاری بیرون می رفت.
یک کارمند دولتی به دلایل ناخوشایند بازنشسته شده و دو نفر تنزل رتبه داده اند.
پدرش در بیمارستان سنت لوک به شدت بیمار است.
critically/gravely/severely ill
به شدت / شدیدا / به شدت بیمار است
عمو هری بیماری لاعلاج سرطان دارد (= او از بیماری خود خواهد مرد).
بیماران مزمن (= که برای مدت طولانی بیمار هستند)
او به طور ناگهانی بیمار شد.
مدت کوتاهی پس از صرف غذا هر دوی ما احساس بیماری کردیم.
جانبازانی که پس از جنگیدن در جنگ خلیج فارس بیمار شدند
مدت کوتاهی پس از نوشیدن آب به شدت بیمار شدم.
مریض شد و خیلی زود درگذشت.
من نمی توانم موز بخورم زیرا آنها مرا بیمار می کنند.
او ماه ها به سرطان مبتلا بود.
او از این تجربه هیچ اثر بدی نداشت.
a house of ill repute (= with a bad reputation especially because behaviour that is not considered moral happens there)
خانه بد نامی (= با شهرت بد، به ویژه به این دلیل که رفتاری که اخلاقی تلقی نمی شود در آنجا اتفاق می افتد)
یک پرنده بد فال
احساس بدی بین دو گروه از دانش آموزان وجود داشت.
من نمی خواهم هیچ احساس بدی بین ما وجود داشته باشد.
در چنین لباس های رسمی احساس بیماری می کردم.
بین دو گروه از دانش آموزان احساس ناخوشایند زیادی وجود داشت.
او در رختخواب بیمار دراز کشیده بود.
آنها به دلیل سوءتغذیه بیمار به بیمارستان می رسند.
رابین از هیجان و عصبانیت تقریباً بیمار بود.
این نوع فساد دولتی مرا بیمار می کند.
That type of government corruption makes me ill.
حالم بد شد و به خانه رفتم.
او به مننژیت مبتلا شده است.
سوفیا مریض شد/ مریض شد (= مریض شد) در تعطیلات.
او در بیمارستان به شدت (= بسیار بد) بیمار است.
بد سلامتی
آیا عوارض جانبی ناشی از درمان را تجربه کردید؟
هیچ حس بدی بین آنها وجود نداشت.
خورشید گرفتگی را فال بد می دانستند (= نشانه اتفاق بدی).
بیمار
unwell
ناخوش
poorly
ضعیف
ailing
ناتوان
indisposed
اوج
diseased
دلگیر
infirm
مریض
peaky
نحیف
queasy
خنده دار
sickly
مصیبت زده
feeble
بد
frail
عجیب و غریب
خم کردن
ناسالم
afflicted
بستری
کبدی
queer
باطل شده است
crook
دانه دار
unhealthy
خامه ای
bedridden
ناخوشایند
liverish
مبتلا شده
invalided
خدمتگزار
seedy
پایین
crummy
گیج کننده
iffy
غول پیکر
infected
کثیف
valetudinarian
groggy
grotty
lousy
سالم
healthful
صدا
قوی
wholesome
پر رونق
زنده
thriving
خوب
lively
هاله
فعال
hale
بدون آسیب
توانمند
کل
unimpaired
سالم و سلامت
able-bodied
در سلامتی خوب
مناسب
دلچسب
قدرتمند
تازه
hearty
مقاوم
robust
باشه
برش دهنده
vigorous
قادر است
hardy
از لحاظ فیزیکی متناسب بودن
سرشار از زندگی
بازسازی شد
chipper
طبیعی
در شکل خوب
restored