wife

base info - اطلاعات اولیه

wife - همسر

noun - اسم

/waɪf/

UK :

/waɪf/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [wife] در گوگل
description - توضیح

  • زنی که مرد با او ازدواج کرده است


  • زنی که با او ازدواج کرده اید

  • the woman to whom a man is married; a married woman


    زنی که مرد با او ازدواج کرده است؛ یک زن متاهل

  • He remarried after his first wife died of cancer.


    او پس از مرگ همسر اولش بر اثر سرطان دوباره ازدواج کرد.

  • His death came on Christmas Day 1875, three months after his wife Margaret, and baby died in childbirth.


    مرگ او در روز کریسمس، 1875، سه ماه پس از مرگ همسرش، مارگارت، و نوزادش در هنگام زایمان اتفاق افتاد.

  • Brown looked at a photograph of his wife on his desk.


    براون به عکس همسرش روی میزش نگاه کرد.

  • One year he arrived with a young lady then came back when she was his wife.


    یک سال او با یک خانم جوان آمد، سپس زمانی که او همسرش بود، برگشت.

  • Have you met my wife Doris?


    آیا با همسرم دوریس ملاقات کردی؟

  • My wife's career is very important to her.


    شغل همسرم برایش خیلی مهم است.

  • Have you met the Ambassador's wife?


    آیا با همسر سفیر ملاقات کرده اید؟

  • Men who want their wives at home.


    مردانی که همسرشان را در خانه می خواهند.

  • How is it you were able to get your wife out?


    چطور توانستی همسرت را بیرون بیاوری؟

example - مثال
  • I met my wife at university.


    در دانشگاه با همسرم آشنا شدم.

  • He wants a divorce from his estranged wife.


    او خواهان طلاق از همسرش است.

  • He is survived by his wife Anne.


    از او همسرش آنا به یادگار مانده است.

  • She has a wife and two children.


    او یک زن و دو فرزند دارد.

  • He left his wife for a younger woman.


    او همسرش را به خاطر زنی کوچکتر ترک کرد.

  • the wife of the Italian ambassador


    همسر سفیر ایتالیا

  • She's his second wife.


    او همسر دوم اوست.

  • his former/future wife


    همسر سابق/آینده اش

  • his wife of 25 years


    همسر 25 ساله اش

  • The actress was photographed on the red carpet with her wife Ellen.


    این بازیگر با همسرش الن روی فرش قرمز عکس گرفته است.

  • Many of the players brought their wives or girlfriends along for the trip.


    بسیاری از بازیکنان همسر یا دوست دختر خود را برای این سفر با خود آورده بودند.

  • He is still struggling with the death of his wife.


    او همچنان با مرگ همسرش دست و پنجه نرم می کند.

  • Steve lives here with his wife and children.


    استیو با همسر و فرزندانش در اینجا زندگی می کند.

  • They lived together as husband and wife (= as if they were married) for years.


    آنها سالها به عنوان زن و شوهر (= گویی ازدواج کرده بودند) با هم زندگی کردند.

  • a husband-and-wife team


    یک تیم زن و شوهر

  • Aisha met her wife at college.


    عایشه در دانشگاه با همسرش آشنا شد.

  • This is my wife Julie.


    این همسر من جولی است.

  • His wife has just given birth to a son.


    همسرش به تازگی یک پسر به دنیا آورده است.

  • His wife divorced him after fifteen years of marriage.


    همسرش پس از پانزده سال ازدواج از او طلاق گرفت.

  • His parents were always trying to find him a wife.


    پدر و مادرش همیشه در تلاش بودند تا برای او همسری پیدا کنند.

  • Mr Thomas is survived by his wife Muriel.


    از آقای توماس همسرش موریل به یادگار مانده است.

  • The general was accompanied by his wife.


    ژنرال را همسرش همراهی می کرد.

  • the vicar's wife


    همسر نایب

  • I met Greg's wife for the first time.


    من برای اولین بار با همسر گرگ آشنا شدم.

  • She's his third wife (= she is the third woman he has been married to).


    او سومین همسر اوست (= سومین زنی است که با او ازدواج کرده است).

synonyms - مترادف
  • helpmate


    همکار

  • helpmeet


    جلسه کمکی

  • spouse


    همسر

  • missus


    خانم


  • شریک

  • wifey


    رفیق

  • mate


    زن

  • consort


    چلاندن، فشار دادن

  • missis


    عروس


  • همراه و همدم


  • هلندی

  • madam


    WAG ها


  • vrou

  • bride


    تکان دادن

  • companion


    تک همسر

  • dutch


    نیمه بهتر

  • femme


    مهم دیگر

  • WAGs


    بانوی پیر

  • vrou


    نیمه دیگر

  • Wag


    بیدی در

  • monogamist


    او در داخل خانه


  • پیرزن


  • زن کوچک


  • هلندی قدیمی


  • مشکل و نزاع

  • bidie-in


  • her indoors




  • old dutch


  • trouble and strife


antonyms - متضاد

  • شوهر

  • spinster


    چرخاننده

  • bachelor girl


    دخترمجرد

  • lone woman


    زن تنها


  • خانم مجرد

  • unmarried woman


    زن مجرد

  • hubby


لغت پیشنهادی

balti

لغت پیشنهادی

profited

لغت پیشنهادی

approver