married

base info - اطلاعات اولیه

married - متاهل

adjective - صفت

/ˈmærid/

UK :

/ˈmærid/

US :

family - خانواده
marriage
ازدواج
remarriage
ازدواج مجدد
unmarried
مجرد
marriageable
قابل ازدواج
marry
ازدواج کن
remarry
متاهل
married
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [married] در گوگل
description - توضیح
  • having a husband or a wife


    داشتن شوهر یا زن

  • having a husband or wife


    داشتن زن یا شوهر


  • مجرد

  • having formally agreed to marry someone in the future


    قبول رسمی برای ازدواج با کسی در آینده


  • برای اشتراک در خانه و داشتن رابطه جنسی، اما ازدواج نکردن


  • به دلیل مشکلاتی که در زندگی مشترک شما وجود دارد، دیگر با همسر یا همسر خود زندگی نمی کنید

  • no longer married because you have legally ended your marriage


    دیگر ازدواج نمی کنید زیرا به طور قانونی به ازدواج خود پایان داده اید

  • no longer married because your husband or wife has died


    دیگر ازدواج نکنید زیرا همسر یا همسر شما فوت کرده است

  • the man/woman you are married to


    مرد/زنی که با او ازدواج کرده اید

  • the person you live with and have a sexual relationship with. Partner is often used when people are not married or when you do not know if they are married. It is also used when talking about same-sex couples


    فردی که با او زندگی می کنید و با او رابطه جنسی دارید. Partner اغلب زمانی استفاده می شود که افراد ازدواج نکرده اند یا زمانی که شما نمی دانید آنها متاهل هستند یا خیر. همچنین هنگام صحبت در مورد زوج های همجنس استفاده می شود

  • the man/woman you are engaged to


    مرد/زنی که با او نامزد کرده اید

  • a woman who is divorced


    زنی که طلاق گرفته


  • زن یا مردی که شوهر یا همسرش فوت کرده باشد

  • your spouse is your husband or wife


    همسر شما شوهر یا همسر شماست

  • someone’s estranged husband or wife is one who they do not live with anymore


    زن یا شوهر بیگانه کسی است که دیگر با او زندگی نمی کند

  • a man who has never been married


    مردی که هرگز ازدواج نکرده است

  • a woman who has never been married and is no longer young


    زنی که هرگز ازدواج نکرده و دیگر جوان نیست

  • having a wife or husband


    برای شروع یک رابطه حقوقی با شخصی به عنوان شوهر یا همسر


  • رفتم پایین و به من گفتند تازه ازدواج کرده اند.

  • I went downstairs and they told me they had just got married.


    اما الان همه متاهل هستند و چیزهای دیگر.

  • But now she's all married and stuff.


    ما 25 سال است که ازدواج کرده ایم.

  • We've been married for 25 years.


    هیچ راهی وجود ندارد که دونا بتواند زندگی زناشویی و فرزندان خود را پشت سر بگذارد و با معشوق دزدان دریایی در دریا حرکت کند.

  • There is no way Dona could have left her married life and children behind to sail the seas with pirate lover.


    پس از سی و دو سال زندگی زناشویی باربارا هیچ توهمی نداشت.

  • After thirty-two years of married life Barbara had no illusions left.


    اما مقیاس این اثرات، به ویژه برای مردان متاهل، اندک است.

  • But the scale of these effects, especially for married men, is small.


    آیا رابرتسون نام متاهل شماست؟

  • Is Robertson your married name?


    53 ساله، متاهل، بدون فرزند.

  • Aged 53, married no children.


    و لیز با برادر من ازدواج کرده است.

  • And Liz is married to my brother after all.


    نیک با شخصیت، ایتون تحصیلکرده، ظاهری پسرانه کمی درشت 30 سال دارد و متاهل و دارای دو فرزند بسیار کوچک است.

  • Nick personable, Eton educated, slightly big boyish looking is 30 and married with two very young children.


    ریچارد با دو فرزند جوان ازدواج کرده است.

  • Richard is happily married with two young children.


    زنان متاهل بیشتر و بیشتری به محل کار باز می گشتند.

  • More and more married women were returning to the workplace.


example - مثال
  • a married man/woman


    مرد/زن متاهل

  • Is he married?


    آیا او متاهل است؟

  • a happily/an unhappily married couple


    یک زوج متاهل خوشبخت/ناشاد

  • She's married to John.


    او با جان ازدواج کرده است.

  • Sam and Chris are getting married on Saturday.


    سام و کریس شنبه ازدواج می کنند.

  • How long have you been married?


    چند وقت است ازدواج کرده اید؟

  • Are you enjoying married life?


    آیا از زندگی زناشویی لذت می برید؟

  • Her married name (= the family name of her husband) is Jones.


    نام متاهل او (= نام خانوادگی شوهرش) جونز است.

  • My brother is married to his job.


    برادرم با شغلش ازدواج کرده است.

  • I wouldn't have felt properly married if it hadn't been a church wedding.


    اگر عروسی کلیسا نبود، احساس ازدواج درستی نمی کردم.

  • The newly married couple left for their honeymoon in Spain.


    این زوج تازه ازدواج کرده عازم ماه عسل خود در اسپانیا شدند.

  • The married father of four had been reported missing.


    پدر متاهل چهار فرزند مفقود شده بود.

  • The officer was stationed at Netley, where he and his wife lived in married quarters (= accommodation).


    افسر در نتلی مستقر بود، جایی که او و همسرش در محله های متاهل (= محل اقامت) زندگی می کردند.


  • شعر جشن عشق متاهلی است.


  • یک زن و شوهر

  • We've been happily married for five years.


    ما پنج سال است که با خوشحالی ازدواج کرده ایم.

  • Please state whether you are single cohabiting, married separated, divorced or widowed.


    لطفاً مجرد، زندگی مشترک، متاهل، جدا شده، مطلقه یا بیوه را بیان کنید.

  • Smith was married with two children.


    اسمیت متاهل و دارای دو فرزند بود.

  • So how are you enjoying married life?


    پس چگونه از زندگی زناشویی لذت می برید؟

  • She had an affair with a married man.


    او با یک مرد متاهل رابطه داشت.

  • The survey reveals that two-thirds of married women earn less than their husbands.


    این نظرسنجی نشان می دهد که دو سوم زنان متاهل درآمد کمتری نسبت به شوهران خود دارند.

  • So how long have you been married to Nicky?


    پس چند وقته با نیکی ازدواج کردی؟

  • Rachel seems to be married to (= very involved with) her new job at the moment so we hardly ever see her.


    به نظر می رسد راشل در حال حاضر با شغل جدید خود ازدواج کرده است (= بسیار درگیر) است، بنابراین ما به ندرت او را می بینیم.

  • When are you getting married?


    کی ازدواج میکنی؟

  • Chris and Debbie got married last summer.


    کریس و دبی تابستان گذشته ازدواج کردند.

  • Jamie's getting married to Laura.


    جیمی با لورا ازدواج می کند.

synonyms - مترادف
  • marital


    ازدواج

  • nuptial


    عروسی

  • conjugal


    زناشویی

  • connubial


    همنوایی

  • matrimonial


    شوهردار

  • husbandly


    همسر

  • spousal


    ازدواج کرد

  • wedded


    همسرانه

  • wifely


    مورد حمایت قرار گرفت

  • espoused


    ملحق شد

  • joined


    جفت شده

  • mated


    متحد

  • united


    به ازدواج مقدس پیوست

  • joined in holy matrimony


    هیمنیال

  • hymeneal


    اپیتالامیک

  • epithalamic


    عروس


  • اپی تالامیال


  • خواستگاری

  • bridal


    نامزد شده

  • epithalamial


    به اشتراک گذاشته شده است

  • espousal


    دارای مالکیت مشترک

  • engaged


    جشن

  • shared


    تشریفاتی

  • betrothed


    قبل از عروسی

  • jointly owned


    نوبیل

  • bride's


    ماه عسل

  • celebratory


  • ceremonial


  • pre-wedding


  • nubile


  • honeymoon


antonyms - متضاد
  • nonmarital


    غیر زناشویی

  • separated


    جدا از هم

  • unwedded


    ازدواج نکرده

  • unmarried


    مجرد

لغت پیشنهادی

hamburgers

لغت پیشنهادی

yeas

لغت پیشنهادی

picasso