brother

base info - اطلاعات اولیه

brother - برادر

noun - اسم

/ˈbrʌðər/

UK :

/ˈbrʌðə(r)/

US :

family - خانواده
brotherhood
برادری
brotherly
برادرانه
google image
نتیجه جستجوی لغت [brother] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • We're brothers.


    ما برادریم

  • He's my brother.


    او برادر من است.

  • an older/younger brother


    یک برادر بزرگتر/کوچکتر


  • یک برادر دوقلو

  • Does she have any brothers and sisters?


    آیا او خواهر و برادری دارد؟

  • Edward was the youngest of the Kennedy brothers.


    ادوارد کوچکترین برادر کندی بود.

  • He was like a brother to me (= very close).


    او برای من مانند برادر بود (= بسیار نزدیک).

  • My son really wanted a little brother.


    پسر من واقعاً یک برادر کوچک می خواست.

  • She is survived by her brothers.


    از او برادرانش به یادگار مانده است.

  • We must work together brothers!


    ما باید با هم کار کنیم، برادران!

  • We are all brothers in the fight against injustice.


    همه ما در مبارزه با بی عدالتی برادر هستیم.

  • He was greatly respected by his brother officers.


    او مورد احترام افسران برادرش بود.

  • We must support our weaker brethren.


    ما باید از برادران ضعیفترمان حمایت کنیم.

  • Brother Luke


    برادر لوک

  • The Brethren meet regularly for prayer.


    برادران مرتباً برای دعا جمع می شوند.

  • Bill idolizes his big brother who is a professional footballer.


    بیل برادر بزرگش را که یک فوتبالیست حرفه ای است، بت می کند.

  • Do you have any brothers and sisters?


    آیا تو برادر یا خواهری داری؟

  • He married the wife of his late brother.


    با همسر برادر مرحومش ازدواج کرد.

  • His old teacher greeted him like a long-lost brother.


    معلم پیرش مانند یک برادر گمشده از او استقبال کرد.

  • She wrote daily to her beloved brother Leo.


    او هر روز برای برادر محبوبش، لئو می نوشت.

  • The boys are so close they're like brothers.


    پسرها خیلی به هم نزدیکند، مثل برادران هستند.

  • I have three brothers and a sister.


    من سه برادر و یک خواهر دارم.

  • Johnny is my younger/older/big/baby/little brother.


    جانی برادر کوچکتر/بزرگتر/بزرگ/کودک/کوچکتر من است.

  • My brother lives in Washington.


    برادر من در واشنگتن زندگی می کند.

  • Let us unite, brothers and fight this unjust law!


    بیایید برادران متحد شویم و با این قانون ناعادلانه مبارزه کنیم!

  • Brother Michael and Brother John were deep in conversation.


    برادر مایکل و برادر جان عمیقاً در گفتگو بودند.

  • Bless you Brother.


    مبارکت باشه برادر

  • a fraternity brother


    یک برادر برادری

  • Hey brother can you spare a quarter?


    هی برادر میشه یک ربع وقت بذاری؟

  • Oh brother are we in a mess now!


    آخه داداش ما الان قاطی شدیم!

synonyms - مترادف
  • bro


    داداش

  • sibling


    خواهر و برادر

  • bruv


    bruv

  • bruvver


    bruvver

  • sib


    خواهر

  • kin


    خویشاوندان

  • kinsperson


    نسبت فامیلی


  • دوقلو


  • خواهر و برادر مرد

  • male sibling


antonyms - متضاد

  • خواهر

  • sis


لغت پیشنهادی

reticent

لغت پیشنهادی

underline

لغت پیشنهادی

dinners