beat

base info - اطلاعات اولیه

beat - ضرب و شتم

verb - فعل

/biːt/

UK :

/biːt/

US :

family - خانواده
beat
ضرب و شتم
beating
كتك زدن
unbeatable
شکست ناپذیر
beaten
مورد ضرب و شتم
unbeaten
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [beat] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • He beat me at chess.


    او مرا در شطرنج شکست داد.

  • She was narrowly beaten by the German in the final.


    او در فینال با اندکی مغلوب آلمانی شد.

  • I beat her by just three points.


    من او را تنها با سه امتیاز شکست دادم.

  • Their recent wins have proved they're still the ones to beat (= the most difficult team to beat).


    بردهای اخیر آنها ثابت کرده است که آنها هنوز هم کسانی هستند که باید شکست بخورند (= سخت ترین تیم برای شکست).

  • Nothing beats home cooking.


    هیچ چیز بهتر از آشپزی خانگی نیست.

  • You can't beat Italian shoes.


    شما نمی توانید کفش های ایتالیایی را شکست دهید.

  • For a break in the sun Thailand is hard to beat.


    برای استراحت در آفتاب، تایلند سخت است.

  • They want to beat the speed record (= go faster than anyone before).


    آنها می خواهند رکورد سرعت را شکست دهند (= سریعتر از هر کسی قبلی پیش بروند).

  • This is his latest attempt to beat the world record.


    این آخرین تلاش او برای شکستن رکورد جهانی است.

  • The government's main aim is to beat inflation.


    هدف اصلی دولت غلبه بر تورم است.

  • It is a problem that beats even the experts.


    این مشکلی است که حتی متخصصان را هم شکست می دهد.

  • It beats me (= I don't know) why he did it.


    مرا می زند (= نمی دانم) چرا این کار را کرد.

  • What beats me (= what I don't understand) is how it was done so quickly.


    آنچه مرا می زند (= آنچه را که نمی فهمم) این است که چگونه به این سرعت انجام شد.

  • ‘Where's she gone?’ ‘Beats me.’


    «کجا رفته؟» «مرا کتک می‌زند.»

  • If we go early we should beat the traffic.


    اگر زود برویم باید ترافیک را شکست دهیم.

  • We were up and off early to beat the heat.


    برای غلبه بر گرما زود بیدار می شدیم و پیاده می شدیم.

  • At that time children were regularly beaten for quite minor offences (= as a punishment).


    در آن زمان کودکان مرتباً برای جرایم بسیار جزئی (= به عنوان مجازات) مورد ضرب و شتم قرار می گرفتند.

  • A man was found beaten to death.


    مردی پیدا شد که تا حد مرگ کتک خورده بود.

  • The prisoners were beaten into submission (= they were beaten until they did what was wanted).


    اسیران را به تسلیم زدند (= کتک خوردند تا آنچه را که خواستند انجام دادند).

  • They beat him unconscious (= hit him until he became unconscious).


    بیهوش او را زدند (= او را زدند تا بیهوش شد).

  • The men took him out into the street and beat him senseless.


    مردها او را به خیابان بردند و بیهوده کتک زدند.

  • Somebody was beating at the door.


    یک نفر در را می زد.

  • Hailstones beat against the window.


    تگرگ به پنجره می کوبید.

  • Someone was beating a drum.


    یک نفر بر طبل می کوبید.

  • I was beating dust out of the rugs (= removing dust from the rugs by beating them).


    خاک را از سجاده می زدم (= غبار زدایی از سجاده با زدن آنها).

  • She's alive—her heart is still beating.


    او زنده است - قلبش هنوز می تپد.

  • His heart started beating faster.


    قلبش تندتر شروع به تپیدن کرد.

  • We heard the drums beating.


    صدای طبل را شنیدیم.

  • The bird was beating its wings (= moving them up and down) frantically.


    پرنده دیوانه وار بر بال هایش می زد (= بالا و پایین می برد).

  • Beat the eggs up to a frothy consistency.


    تخم‌مرغ‌ها را با همزن بزنید تا حالت کف‌آلود پیدا کند.


  • مخلوط را خوب بزنید تا سبک و کرم رنگ شود.

synonyms - مترادف

  • ضربه

  • batter


    خمیر


  • پوند

  • whip


    شلاق زدن

  • hit


    اصابت


  • در زدن

  • punch


    مشت زدن

  • thrash


    کوبیدن پی در پی

  • thump


    ضربه زدن

  • bash


    ضربه شدید


  • کمربند

  • buffet


    بوفه

  • lash


    مژه

  • maul


    ماول

  • hammer


    چکش

  • smack


    بو

  • drub


    دراب

  • pelt


    پوست انداختن

  • pummelledUK


    pummelledUK

  • pummelUS


    pummelUS

  • thwack


    thwack

  • wallop


    ولوپ کردن

  • clout


    نفوذ

  • cudgel


    چماق


  • عرشه

  • sock


    جوراب


  • زنگ تفريح

  • clobber


    کلوبگر


  • باشگاه

  • slap


    سیلی زدن

  • tan


    برنزه

antonyms - متضاد

  • دفاع


  • نگهبان

  • parry


    شکست دادن


  • مسدود کردن

  • deflect


    منحرف کردن

  • repel


    دفع کردن


  • پیشخوان

  • rebuff


    رد کردن


  • مقاومت کردن

  • fend off


    نگه داشتن


لغت پیشنهادی

bergschrund

لغت پیشنهادی

burning mouth syndrome

لغت پیشنهادی

world