blood

base info - اطلاعات اولیه

blood - خون

noun - اسم

/blʌd/

UK :

/blʌd/

US :

family - خانواده
bleeding
خون ریزی
bloodless
بی خون
bleed
خونریزی
google image
نتیجه جستجوی لغت [blood] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • He lost a lot of blood in the accident.


    در این تصادف خون زیادی از دست داد.

  • Blood was pouring out of a cut on her head.


    خون از بریدگی روی سرش می‌ریخت.

  • His hands were covered in blood.


    دستانش غرق در خون بود.


  • خون دادن (= خون گرفتن از شما تا در معالجه پزشكي ديگران استفاده شود)

  • After the attacks, people donated blood in record numbers.


    پس از این حملات، مردم به تعداد بی‌سابقه خون اهدا کردند.

  • He was a hot-headed warrior, always too quick to shed blood (= attack and injure or kill somebody).


    او یک جنگجوی سر گرم بود که همیشه برای ریختن خون (= حمله و زخمی کردن یا کشتن کسی) خیلی سریع بود.


  • خون كشيدن (= زخمي كردن آدمي كه خون بگيرد)

  • a drop/pool of blood


    یک قطره / استخر خون

  • There was dried blood on her cheek.


    روی گونه اش خون خشک شده بود.

  • a blood cell/sample


    یک سلول خونی/نمونه


  • برای بهبود جریان خون به قلب


  • خون رسانی به مغز

  • cold-blooded reptiles


    خزندگان خونسرد

  • She is of noble blood.


    او از خون شریف است.

  • There is some Polish blood on his father's side.


    مقداری خون لهستانی در کنار پدرش است.

  • I doubt if I have a single drop of aristocratic blood in my veins.


    شک دارم که یک قطره خون اشرافی در رگهایم باشد.


  • یک خون جوان

  • The only way to succeed is through old-fashioned blood sweat and tears.


    تنها راه موفقیت از طریق خون، عرق و اشک قدیمی است.

  • Listening to the cries was more than flesh and blood could stand.


    گوش دادن به فریادها چیزی بیش از تحمل گوشت و خون بود.

  • She wasn't a ghost. She was flesh and blood.


    او یک روح نبود او گوشت و خون بود.

  • You can’t do that to your own flesh and blood!


    شما نمی توانید این کار را با گوشت و خون خود انجام دهید!

  • a dictator with the blood of thousands on his hands


    دیکتاتوری با خون هزاران دستش


  • کشتن کسی با خونسردی

  • Getting an apology from him was like getting blood from a stone.


    عذرخواهی از او مانند خون گرفتن از سنگ بود.

  • The way he treats his employees really makes my blood boil.


    رفتار او با کارمندانش واقعاً خون من را به جوش می آورد.

  • The sound of laughter in the empty house made my blood run cold.


    صدای خنده خونه خالی خونم رو سرد کرد.


  • از این فکر که چقدر راحت می توانستیم کشته شویم، خونمان سرد شد.

  • This company badly needs to bring in some new blood.


    این شرکت به شدت نیاز به آوردن خون جدید دارد.

  • Nothing can justify spilling innocent blood.


    هیچ چیز نمی تواند ریختن خون بیگناه را توجیه کند.

  • She looked at him with eyes that spat venom.


    با چشمانی به او نگاه کرد که زهر می ریزد.

  • She surveyed him coldly with eyes that spat venom.


    او را سرد با چشمانی که سم تف می داد بررسی کرد.

synonyms - مترادف
  • lifeblood


    حیاتی

  • gore


    گول زدن

  • claret


    کلرت

  • ichor


    ichor

  • clot


    لخته خون

  • cruor


    سنگ شکن

  • haemoglobinUK


    هموگلوبین UK

  • hemoglobinUS


    هموگلوبین US

  • plasma


    پلاسما

  • vital fluid


    مایع حیاتی

  • body fluid


    مایعات بدن

  • sanguine fluid


    مایع سانگوین

antonyms - متضاد
  • nonfamily


    غیر خانوادگی

  • nonrelatives


    غیر خویشاوندان

  • non-relatives


    خارجی ها

  • outsiders


لغت پیشنهادی

Argentina

لغت پیشنهادی

embarrass

لغت پیشنهادی

toast