wound

base info - اطلاعات اولیه

wound - زخم

N/A - N/A

wuːnd

UK :

wuːnd

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [wound] در گوگل
description - توضیح

  • آسیبی به بدن شما که توسط سلاحی مانند چاقو یا گلوله ایجاد می شود


  • احساس درد عاطفی یا روانی که وقتی کسی حرف ناخوشایندی به شما می‌زند یا انجام می‌دهد


  • مجروح کردن کسی با چاقو، اسلحه و غیره

  • to make someone feel unhappy or upset


    ایجاد احساس ناراحتی یا ناراحتی در کسی

  • the past tense and past participle of wind2


    ماضی و ماضی باد2


  • ناحیه آسیب دیده بدن، مانند بریدگی یا سوراخ در پوست یا گوشت که توسط سلاح ایجاد شده است

  • a problem or great unhappiness


    یک مشکل یا ناراحتی بزرگ


  • برای آسیب رساندن به ناحیه ای از بدن، به ویژه با ایجاد بریدگی یا سوراخ در پوست


  • برای اینکه کسی احساس ناراحتی کند

  • past simple and past participle of wind


    ماضی ساده و ماضی از باد

  • past simple and past participle of wind


    ماضی ساده و مضارع باد


  • صدمه یا آسیب به بدن، مانند بریدگی یا پارگی در پوست یا گوشت

  • to hurt the feelings of someone; upset


    جریحه دار کردن احساسات کسی؛ ناراحت


  • صدمه زدن یا صدمه زدن به بدن، مانند بریدگی یا پارگی در پوست یا گوشت

  • The war left many veterans with deep emotional wounds.


    جنگ بسیاری از جانبازان را با زخم های عمیق روحی برجای گذاشت.

  • He died 27 October 1942 from wounds received the previous day in battle.


    او در 27 اکتبر 1942 بر اثر جراحات وارده در روز قبل در نبرد درگذشت.

  • These dead sheep had only puncture wounds.


    این گوسفندهای مرده فقط زخم سوراخ داشتند.

  • Ainslie, 56, suffered shrapnel wounds to his legs.


    آینسلی 56 ساله از ناحیه پاهایش اصابت ترکش خورد.

  • Barratt was taken to the hospital with stab wounds to his chest and neck.


    بارت با جراحات چاقو در قفسه سینه و گردن به بیمارستان منتقل شد.

  • I knew that something had been damaged between us but nothing about how to heal the wound.


    من می دانستم که چیزی بین ما آسیب دیده است، اما هیچ چیز در مورد چگونگی بهبود زخم.

  • The wound was deep and needed eighteen stitches.


    زخم عمیق بود و نیاز به هجده بخیه داشت.

  • After having been in the dumps about my personal life I was hoping to leave those wounds behind.


    بعد از اینکه در مورد زندگی شخصی ام در زباله دانی بودم، امیدوار بودم که آن زخم ها را پشت سر بگذارم.

example - مثال
  • a gunshot wound


    یک زخم گلوله

  • a chest/leg wound


    زخم قفسه سینه / پا

  • a flesh wound (= one that is not deep)


    زخم گوشتی (= زخمی که عمیق نیست)

  • He died from multiple stab wounds to the neck and upper body.


    وی بر اثر اصابت ضربات متعدد چاقو به گردن و بالاتنه جان باخت.

  • She refuses to talk about the incident saying it would only reopen old wounds (= make her remember unhappy past experiences).


    او از صحبت در مورد حادثه امتناع می ورزد و می گوید که این فقط زخم های قدیمی را دوباره باز می کند (= باعث می شود تجربیات ناخوشایند گذشته را به خاطر بیاورد).

  • Flying glass wounded her in the face and neck.


    شیشه پرنده از ناحیه صورت و گردن او زخمی شد.

  • The police chief was badly wounded in the explosion.


    در این انفجار فرمانده پلیس به شدت زخمی شد.

  • He was deeply wounded by her fierce criticism.


    او از انتقاد شدید او به شدت زخمی شد.

  • a puncture wound


    یک زخم سوراخ شده

  • He had a deep wound in his arm and had lost a lot of blood.


    او زخم عمیقی در بازو داشت و خون زیادی از دست داده بود.

  • He totally ignored her and she was deeply wounded.


    او کاملاً او را نادیده گرفت و او به شدت زخمی شد.

  • Several people were wounded by falling rocks.


    چند نفر بر اثر سقوط سنگ زخمی شدند.

synonyms - مترادف
  • cut


    برش

  • gash


    گاز گرفتن


  • جراحت

  • laceration


    پارگی

  • slash


    بریده بریده

  • graze


    چراندن

  • abrasion


    سایش

  • puncture


    پنچر شدن


  • اشک

  • bruise


    کبودی

  • trauma


    ضربه

  • scratch


    خراش

  • scrape


    خراش دادن

  • lesion


    ضایعه

  • sore


    دردناک

  • rent


    اجاره


  • خسارت

  • contusion


    کوفتگی


  • صدمه

  • harm


    تروماتیسم

  • traumatism


    نیش زدن

  • prick


    چاقو زدن

  • stab


    بریدگی کوچک

  • nick


    تورم

  • swelling


    گرفتگی

  • incision


    شکاف

  • cramp


    نیش

  • slit


    علامت

  • sting


    نژاد


  • strain


antonyms - متضاد

  • مزیت - فایده - سود - منفعت


  • سود


  • راحتی

  • contentment


    قناعت

  • happiness


    شادی

  • joy


    لذت


  • سلامتی


  • کمک


  • برکت

  • aid


    سهولت

  • blessing


    تسکین


  • صلح

  • wellness


    تعریف و تمجید


  • ستایش


  • چاپلوسی


  • معاونت

  • compliment


    favourUK

  • praise


    خوب

  • flattery


    اخلاق


  • تقوا

  • favourUK


    لذت بسیار


  • مهربانی

  • morality


    خوبی


  • درست


  • تشویق کردن

  • delight


    طرفدار ایالات متحده

  • kindness


  • goodness



  • cheer


  • favorUS


لغت پیشنهادی

agoraphobic

لغت پیشنهادی

exhaustively

لغت پیشنهادی

imply