previous

base info - اطلاعات اولیه

previous - قبلی

adjective - صفت

/ˈpriːviəs/

UK :

/ˈpriːviəs/

US :

family - خانواده
previously
قبلا
google image
نتیجه جستجوی لغت [previous] در گوگل
description - توضیح
example - مثال

  • هیچ تجربه قبلی برای این کار لازم نیست.

  • The car has only had one previous owner.


    این خودرو فقط یک مالک قبلی داشته است.

  • She is his daughter from a previous marriage.


    او دختر او از ازدواج قبلی است.

  • I was unable to attend because of a previous engagement.


    به دلیل نامزدی قبلی نتوانستم شرکت کنم.


  • قاضی هر گونه محکومیت قبلی را در نظر می گیرد.

  • We dealt with this in a previous chapter.


    در فصل قبل به این موضوع پرداختیم.

  • We had met on two previous occasions.


    ما در دو نوبت قبلی همدیگر را ملاقات کرده بودیم.

  • Most previous studies have focused on the elderly.


    بیشتر مطالعات قبلی بر روی افراد مسن متمرکز بوده است.

  • Today's teens are more health conscious than previous generations.


    نوجوانان امروزی نسبت به نسل های قبلی بیشتر از سلامتی آگاه هستند.

  • the previous year/month/week/night


    سال/ماه/هفته/شب قبل

  • I couldn't believe it when I heard the news. I'd only seen him the previous day.


    وقتی خبر را شنیدم باورم نمی شد. من فقط روز قبل او را دیده بودم.

  • He went jogging on Friday, despite the doctor’s warnings the previous day.


    علیرغم هشدارهای روز قبل پزشک، او روز جمعه به دویدن رفت.

  • The previous owner of the house had built an extension on the back.


    صاحب قبلی خانه یک پسوند در پشت ساخته بود.

  • Training is provided, so no previous experience is required for the job.


    آموزش ارائه شده است، بنابراین هیچ تجربه قبلی برای کار مورد نیاز نیست.

  • He has two daughters from a previous marriage.


    او از ازدواج قبلی دو دختر دارد.

  • He's got previous for stealing from his employer.


    او به خاطر دزدی از کارفرمایش سابقه دارد.

  • The previous owner of the house added a back porch.


    صاحب قبلی خانه یک ایوان پشتی اضافه کرد.

  • She was previously employed as a tour guide.


    او قبلاً به عنوان راهنمای تور مشغول به کار بود.

synonyms - مترادف
  • preceding


    قبلی


  • آخر


  • قبل

  • antecedent


    پیشین

  • anterior


    قدامی


  • دومی


  • دیگر


  • اخیر


  • دیر


  • سابق

  • earlier


    زودتر


  • گذشته

  • foregoing


    فوق

  • preexistent


    از قبل موجود

  • precedent


    سابقه

  • erstwhile


    در گذشته

  • preexisting


    قبل از


  • آخرین

  • latest


    ایجاد

  • established


    قدیمی

  • old


    سپس


  • پیشرفت


  • مقدماتی

  • preliminary


    اولیه

  • preparatory


    رو به جلو


  • در پیش


  • پیشگیری کننده


  • pre-existing


  • pre-existent


  • prevenient


antonyms - متضاد

  • ذیل


  • بعد

  • ensuing


    متعاقب


  • موفق شدن


  • خلفی

  • succeeding


    در نتیجه

  • posterior


    آینده

  • consequent


    بعد از


  • جاری


  • قریب الوقوع

  • coming


    پی در پی


  • حاضر

  • impending


    نزدیک شدن

  • upcoming


    متوالی

  • forthcoming


    دومی

  • successive


    نهایی

  • imminent


    جدید


  • آینده نگر

  • approaching


    دارای اهمیت

  • subsequential


    در حال ظهور


  • پیش رو

  • eventual


    پایین دست

  • new


    پایین خط

  • prospective


    هنوز در راه است

  • consecutive


  • consequential


  • looming


  • oncoming


  • downstream




لغت پیشنهادی

enclaves

لغت پیشنهادی

refinancing

لغت پیشنهادی

affective