training

base info - اطلاعات اولیه

training - آموزش

noun - اسم

/ˈtreɪnɪŋ/

UK :

/ˈtreɪnɪŋ/

US :

family - خانواده
trainee
کارآموز
trainer
مربی
retraining
بازآموزی
untrained
فاقد تعلیم
train
قطار - تعلیم دادن
retrain
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [training] در گوگل
description - توضیح
example - مثال

  • آموزش کارکنان

  • Few candidates had received any training in management.


    تعداد کمی از کاندیداها در زمینه مدیریت آموزش دیده بودند.

  • She has some training in dealing with children with emotional problems.


    او در برخورد با کودکان دارای مشکلات عاطفی آموزش هایی دارد.


  • این شرکت نتوانست آموزش کافی برای کارکنان ارائه دهد.

  • Volunteers will undergo intensive training.


    داوطلبان تحت آموزش های فشرده خواهند بود.

  • a training course/session/programme


    یک دوره/جلسه/برنامه آموزشی

  • He suffered an ankle injury during training this week.


    او در تمرین این هفته از ناحیه مچ پا آسیب دید.

  • She is currently in training for the New York City marathon.


    او در حال حاضر در حال تمرین برای ماراتن شهر نیویورک است.

  • We are already back in pre-season training.


    ما در حال حاضر به تمرینات پیش فصل بازگشته ایم.

  • Employees should be given training in safety procedures.


    به کارکنان باید در مورد روش های ایمنی آموزش داده شود.

  • He is good at selling, although he has had no formal training.


    او در فروش خوب است، اگرچه هیچ آموزش رسمی ندیده است.

  • New recruits undergo six weeks' basic training at the base.


    نیروهای جدید به مدت شش هفته در پایگاه تحت آموزش اولیه قرار می گیرند.

  • No one must operate the machinery without proper training.


    هیچ کس نباید ماشین آلات را بدون آموزش مناسب کار کند.

  • She's an accountant by training.


    او یک حسابدار با آموزش است.

  • The soldiers were building a bridge as a training exercise.


    سربازان در حال ساختن پل به عنوان تمرین آموزشی بودند.

  • This local newspaper has been a training ground for several top journalists.


    این روزنامه محلی محل تمرین چند روزنامه نگار برتر بوده است.

  • Training for nurses was on strictly formal lines.


    آموزش پرستاران کاملاً رسمی بود.

  • Using spreadsheets requires minimal training.


    استفاده از صفحات گسترده به حداقل آموزش نیاز دارد.

  • You have to do a year's intensive training to become a paramedic.


    شما باید یک سال تمرین فشرده انجام دهید تا بهیار شوید.


  • یک دانشکده تربیت معلم


  • یک پایگاه آموزشی ارتش

  • Please list any job-related training you have received.


    لطفاً هر گونه آموزش مرتبط با شغل را که دریافت کرده اید فهرست کنید.

  • Various training activities will take place throughout the weekend.


    فعالیت های آموزشی مختلف در طول آخر هفته انجام خواهد شد.

  • Vocational training should not be seen as less important than an academic education.


    آموزش حرفه ای نباید کمتر از آموزش آکادمیک اهمیت داشته باشد.

  • Lewis is in serious training for the Olympics.


    لوئیس در حال تمرین جدی برای المپیک است.

  • She did six months' hard training before the marathon.


    او شش ماه تمرینات سخت را قبل از ماراتن انجام داد.

  • He twisted an ankle during training and will miss tomorrow's game.


    او در تمرین از ناحیه مچ پا پیچ خورد و بازی فردا را از دست داد.


  • بعد از مدرسه به تمرین فوتبال می روم.

  • Meyer went through a gruelling training schedule over the winter months.


    مایر در طول ماه های زمستان برنامه تمرینی طاقت فرسایی را پشت سر گذاشت.


  • یک دوره آموزشی

  • a teacher-training college


synonyms - مترادف

  • دستورالعمل


  • تحصیلات

  • schooling


    مدرسه رفتن


  • درس دادن

  • tutelage


    سرپرستی


  • آماده سازی

  • tuition


    شهریه

  • coaching


    مربیگری

  • grounding


    زمین

  • tutoring


    تدریس خصوصی

  • andragogy


    آندراگوژی

  • drilling


    حفاری

  • guidance


    راهنمایی

  • indoctrination


    تلقین

  • pedagogy


    آموزش و پرورش


  • تمرین

  • priming


    بتونه کاری


  • ورزش

  • inculcation


    درس ها

  • lessons


    کشت

  • cultivation


    القاء

  • induction


    گرایش


  • تیز کردن

  • sharpening


    تربیت

  • upbringing


    چاشنی

  • readying


    صحبت با گچ

  • seasoning


    تنظیم کردن

  • chalk talk


    توسعه حرفه ای

  • tune-up


    روشنگری


  • enlightenment


antonyms - متضاد

  • تخریب

  • ignorance


    جهل

  • neglect


    بی توجهی

  • worsening


    بدتر شدن

  • harm


    صدمه


  • گیجی


  • مبهم سازی

  • obfuscation


    یادگیری


لغت پیشنهادی

adventure

لغت پیشنهادی

lurk

لغت پیشنهادی

bottleneck