schedule
schedule - برنامه
noun - اسم
UK :
US :
زمانبندی دوباره
برنامه ای از اینکه کسی قرار است چه کاری انجام دهد و چه زمانی آن را انجام دهد
فهرستی که زمان هایی را نشان می دهد که اتوبوس ها، قطارها و غیره از یک مکان خاص خارج می شوند یا به آن می رسند
یک لیست رسمی از چیزی، به عنوان مثال قیمت
a detailed plan of what someone is going to do and when they will do it especially someone important
یک برنامه دقیق از کاری که قرار است انجام دهد و چه زمانی آن را انجام خواهد داد، به خصوص شخص مهم
a written list that shows the exact times when something will happen for example when planes or buses leave or when classes at school take place
یک لیست مکتوب که زمانهای دقیقی را نشان میدهد که اتفاقی میافتد، مثلاً هنگام خروج هواپیماها یا اتوبوسها، یا زمانی که کلاسها در مدرسه برگزار میشود.
طرحی که ترتیب فعالیت ها را در یک مراسم، جلسه ورزشی، رویداد عمومی و غیره نشان می دهد
لیستی از موضوعاتی که در جلسه مورد بحث قرار خواهد گرفت
a plan for when things will happen or how long you think something will take – used especially in business English
برنامه ای برای اینکه چه زمانی اتفاق می افتد یا فکر می کنید چقدر طول می کشد - به ویژه در انگلیسی تجاری استفاده می شود
a plan or list of the places you will visit on a journey usually with the date or time that you will be there
برنامه یا فهرستی از مکان هایی که در سفر خواهید دید، معمولاً با تاریخ یا ساعتی که در آنجا خواهید بود
برنامه ریزی کنید که چیزی در یک زمان خاص اتفاق بیفتد
فهرست برنامه های تلویزیونی یا رادیویی که پخش می شوند
a list added to a law contract or other formal document giving details of things affected by the main document
فهرستی که به یک قانون، قرارداد یا سایر اسناد رسمی اضافه می شود و جزئیات مواردی را که تحت تأثیر سند اصلی قرار می گیرد ارائه می دهد
a list sent with an insurance policy document which gives details of the things that the policy covers
لیستی که همراه با یک سند بیمه نامه ارسال می شود که جزئیات مواردی را که بیمه نامه پوشش می دهد ارائه می دهد
one of the different classes that incomes are put into under tax law. For example in Britain there are six schedules from A to F, and income from employment falls into Schedule E
یکی از طبقات متفاوتی که درآمدها بر اساس قانون مالیات در آن قرار می گیرند. به عنوان مثال، در بریتانیا شش برنامه از A تا F وجود دارد و درآمد حاصل از اشتغال در جدول E قرار می گیرد.
فرم مالیات برای یکی از طبقات مختلف درآمد
a list of planned activities or things to be done showing the times or dates when they are intended to happen or be done
فهرستی از فعالیتها یا کارهای برنامهریزیشده که زمان یا تاریخهایی را که قرار است انجام شوند یا انجام شوند را نشان میدهد
a list of the times when events are planned to happen for example the times when classes happen or when buses, etc. leave and arrive
فهرستی از زمانهایی که قرار است رویدادها رخ دهند، به عنوان مثال زمانهایی که کلاسها اتفاق میافتند یا زمانی که اتوبوسها و غیره حرکت میکنند و میرسند.
یک لیست رسمی از چیزها
زود
نه زود و نه دیر
برای انجام کارهای کمتر از آنچه برنامه ریزی کرده اید در یک مقطع زمانی خاص
ترتیب دهید که یک رویداد یا فعالیت در یک زمان خاص اتفاق بیفتد
فهرستی از فعالیت های برنامه ریزی شده یا کارهایی که باید در یک زمان خاص یا در طول آن انجام شوند
An airline/bus/train schedule (also (also timetable)) is a list of days and times that aircraft/buses/trains leave and arrive at particular places.
برنامه خطوط هوایی/اتوبوس/قطار (همچنین (همچنین جدول زمانی)) فهرستی از روزها و زمانهایی است که هواپیما/ اتوبوس/قطار ترک میکنند و به مکانهای خاصی میرسند.
برنامه ریزی کاری برای یک زمان خاص
a plan of activities or tasks together with the times or dates when they are intended to happen or be done
برنامه ای از فعالیت ها یا وظایف همراه با زمان یا تاریخ هایی که قرار است انجام شوند یا انجام شوند
فهرستی از زمانهایی که اتوبوسها، قطارها و هواپیماها حرکت میکنند و میرسند
a list of television or radio programmes that are broadcast at particular times
فهرستی از برنامه های تلویزیونی یا رادیویی که در زمان های خاص پخش می شوند
یک لیست رسمی
فهرستی رسمی از چیزهایی که تحت تأثیر یک قرارداد قانونی یا بیمه قرار می گیرند
در زمان مناسب، نه زود یا دیر
من برای چند روز آینده برنامه پرتنشی دارم.
یک برنامه شلوغ / طاقت فرسا / تنبیه
ما طبق یک برنامه فشرده کار می کنیم (= کارهای زیادی برای انجام دادن در زمان کوتاهی داریم).
او مدتی از مشغله کاری خود را صرف صحبت با ما کرده است.
آنها برنامه کاری بسیار انعطاف پذیری دارند.
من در برنامه منظمم زمانی در دسترس ندارم.
فیلمبرداری طبق برنامه (= در زمان برنامه ریزی شده) آغاز شد.
این پروژه طبق برنامه در تابستان امسال تکمیل خواهد شد.
پل جدید دو سال زودتر از موعد مقرر به پایان رسیده است.
پروژه تونل در حال حاضر از برنامه عقب افتاده است.
در این مرحله همه چیز طبق برنامه پیش می رود (= طبق برنامه).
ما به شدت تلاش می کنیم تا به برنامه خود ادامه دهیم.
این کشورها هنوز برنامه دور بعدی مذاکرات را تعیین نکرده اند.
کانر برنامه اتوبوس های آن روز را بررسی کرد.
اختلال در برنامه های پروازی ناشی از اعتصاب
علاوه بر برنامه کامل مدرسه، هفته کایلا مملو از فعالیتهای دیگر است.
برنامه ترم بعد شما چگونه است؟
برنامه های این کانال پر از فیلم های قدیمی و تکراری است.
شبکه چهار برنامه فصل بهار خود را منتشر کرد.
رتبه بندی این برنامه برای برنامه بعدازظهر این کانال سه برابر شد.
tax schedules
برنامه های مالیاتی
در برنامه زمانی برای بیماری در نظر بگیرید.
من سعی می کنم همه چیز را در برنامه شلوغم قرار دهم.
او برنامه بسیار سختی دارد.
ما مجبور شدیم اضافه کاری زیادی انجام دهیم تا برنامه تولید سخت گیرانه را رعایت کنیم.
پنج روز تعطیلیم
یک برنامه تولید
یک برنامه گیج کننده/فشرده (= بسیار شلوغ).
Everything went according to schedule (= as had been planned).
همه چیز طبق برنامه پیش رفت (= همانطور که برنامه ریزی شده بود).
برنامه کلاس ها در سایت موجود است.
یک برنامه اتوبوس
دستور جلسه
diary
دفتر خاطرات
timetable
جدول زمانی
calendar
تقویم
itinerary
برنامه سفر
طرح
programUS
programUS
programmeUK
programmeUK
roster
فهرست
timeline
قرار ملاقات ها
appointments
تماس تلفنی
چرخش
rota
اسکید
sked
دفتر ملاقات
تقویم اجتماعی
social calendar
لیست قرار ملاقات ها
نظم کسب و کار
لیست برای انجام کار
to-do list
اسکله
رکورد
docket
به صف شدن
فهرست کردن
lineup
صورت حساب
listing
سرفصل دروس
برنامه تحصیلی
syllabus
ثبت نام
بولتن
دستور روز
bulletin
line-up
disorganisationUK
سازماندهی بریتانیا
disorganizationUS
بی سازمانی ایالات متحده
اختلال
disarrangement
به هم ریختگی
disorderedness
بی نظمی
disorderliness
نظم نادرست
misorder
درهم ریختن
muddle
آشفتگی
derangement
گیجی
بهم ریختگی
آشوب
chaos
تختخواب
disarray
خراب می شود
bedlam
متلاشی شدن
shambles
هرج و مرج
discombobulation
ویرانی
anarchy
کلفت
messiness
ژولیده شدن
untidiness
muss
irregularity
چروکیدگی
havoc
غوطه ور شدن
clutter
آنتروپی
dishevelment
یک آشفتگی
muss
topsy-turviness
welter
entropy
a muddle