agreement

base info - اطلاعات اولیه

agreement - توافق

noun - اسم

/əˈɡriːmənt/

UK :

/əˈɡriːmənt/

US :

family - خانواده
disagreement
اختلاف نظر
agreeable
قابل قبول
disagreeable
نامطلوب
agreed
موافقت کرد
agree
موافق
disagree
مخالف بودن
agreeably
به طور ناسازگاری
disagreeably
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [agreement] در گوگل
description - توضیح
example - مثال

  • یک توافقنامه صلح بین المللی

  • The agreement (= the document recording the agreement) was signed during a meeting at the UN.


    توافقنامه (= سندی که توافقنامه را ثبت می کند) طی جلسه ای در سازمان ملل امضا شد.

  • They have entered into a free trade agreement with Australia.


    آنها با استرالیا قرارداد تجارت آزاد منعقد کرده اند.

  • An agreement was finally reached between management and employees.


    سرانجام توافقی بین مدیریت و کارکنان حاصل شد.


  • آنها توافق کردند که هرگز در مورد کار در خانه صحبت نکنند.

  • They had made a verbal agreement to sell.


    قرار شفاهی برای فروش گذاشته بودند.

  • The software is provided under a license agreement and may not be copied without permission.


    این نرم افزار تحت یک قرارداد مجوز ارائه شده است و بدون اجازه نمی توان آن را کپی کرد.

  • The specific terms of the agreement have not been disclosed.


    شرایط خاص این قرارداد فاش نشده است.

  • The documents are covered by a confidentiality agreement.


    اسناد تحت پوشش قرارداد محرمانه هستند.

  • The two sides failed to reach agreement.


    دو طرف نتوانستند به توافق برسند.

  • There was broad agreement on what was needed.


    توافق گسترده ای در مورد آنچه مورد نیاز بود وجود داشت.

  • There is agreement among teachers that changes need to be made.


    بین معلمان توافق وجود دارد که باید تغییراتی ایجاد شود.


  • الان همه موافقن؟

  • Are we in agreement about the price?


    آیا در مورد قیمت توافق داریم؟


  • همسرم در این مورد با من موافق است.

  • I am in agreement with you that she should be given more responsibilities.


    من با شما موافقم که باید مسئولیت های بیشتری به او داده شود.

  • You'll have to get your parents' agreement if you want to go on the trip.


    اگر می خواهید به سفر بروید، باید موافقت والدین خود را دریافت کنید.

  • Most pension schemes allow employees to keep working with the agreement of their employer.


    اکثر طرح های بازنشستگی به کارمندان اجازه می دهد تا با توافق کارفرمای خود به کار خود ادامه دهند.

  • No images may be reproduced without the artist's agreement.


    هیچ تصویری بدون موافقت هنرمند قابل تکثیر نیست.

  • In the sentence ‘They live in the country’, the plural form of the verb ‘live’ is in agreement with the plural subject ‘they’.


    در جمله «آنها در کشور زندگی می کنند»، صورت جمع فعل «زندگی می کنند» با فاعل جمع «آنها» همخوانی دارد.

  • He sued the company for breach of agreement.


    او از این شرکت به دلیل نقض توافق شکایت کرد.

  • I am hopeful that we can come to an agreement.


    امیدوارم بتوانیم به توافق برسیم.

  • Some employers reneged on agreements once the recession set in.


    برخی از کارفرمایان پس از شروع رکود از توافقات خود سر باز زدند.

  • The agreement will be legally binding.


    توافقنامه از نظر قانونی لازم الاجرا خواهد بود.


  • پیش نویس توافق قبل از جلسه در دسترس خواهد بود.


  • مفاد توافقنامه اجازه چنین صادراتی را نمی دهد.

  • They are working out a formal ceasefire agreement.


    آنها در حال دستیابی به یک توافق آتش بس رسمی هستند.

  • They signed two agreements on improving economic co-operation.


    آنها دو توافقنامه در زمینه بهبود همکاری اقتصادی امضا کردند.

  • Under the agreement the farmer is not allowed to use this field.


    بر اساس این قرارداد، کشاورز مجاز به استفاده از این مزرعه نیست.

  • You have not kept to our agreement.


    شما به توافق ما پایبند نبودید.

  • a clause in the agreement


    یک بند در توافقنامه

synonyms - مترادف

  • قرارداد

  • bargain


    چانه زدن

  • compact


    فشرده - جمع و جور


  • معامله


  • توافق

  • covenant


    میثاق

  • pact


    پیمان


  • معاهده


  • درك كردن


  • رابطه، رشته

  • accord


    ترتیب


  • منشور

  • charter


    طرفدار

  • entente


    شرط

  • stipulation


    اتحاد


  • وعده


  • پروتکل

  • protocol


    قضاوت

  • adjudication


    کنکوردات

  • concordat


    وضع


  • سوگند - تعهد

  • disposition


    نوشتن

  • pledge


    سوگندنامه

  • transaction


    تصویب

  • writ


    اقرار

  • affidavit


    کدیک


  • به خطر افتادن

  • avowal


    اجاره

  • codicil


  • compromise


  • lease


antonyms - متضاد
  • disagreement


    اختلاف نظر


  • اختلاف

  • discord


    بحث و جدل


  • تعارض


  • مناقشه

  • disputation


    نزاع

  • quarrel


    برخورد

  • clash


    درگیری

  • clashing


    مشاجره

  • contention


    مناظره


  • ناهماهنگی

  • disharmony


    مخالفت

  • dissension


    تقسیم

  • dissensus


    دشمنی

  • dissent


    ردیف

  • dissidence


    تف


  • تیف

  • feud


    دعوا کردن

  • row


    افتادن

  • spat


    اصطکاک

  • strife


    تفاوت

  • tiff


    سوء تفاهم

  • altercation


    تضاد

  • bicker


  • falling-out


  • squabble


  • wrangle


  • friction



  • misunderstanding


  • antagonism


لغت پیشنهادی

mia

لغت پیشنهادی

slang

لغت پیشنهادی

tutoring