promise

base info - اطلاعات اولیه

promise - وعده

verb - فعل

/ˈprɑːmɪs/

UK :

/ˈprɒmɪs/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [promise] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • ‘We haven't got time to go to the park.’ ‘But you promised!’


    «ما وقت نداریم به پارک برویم.» «اما تو قول دادی!»

  • The college principal promised to look into the matter.


    مدیر کالج قول داد که این موضوع را بررسی کند.

  • ‘Promise not to tell anyone!’ ‘I promise.’


    «قول بده به کسی نگویی!» «قول می‌دهم.»

  • They arrived at 7.30 as they had promised.


    طبق قولی که داده بودند ساعت 7.30 رسیدند.

  • The government has promised a full investigation into the disaster.


    دولت قول داده است که در مورد این فاجعه تحقیقات کامل انجام دهد.

  • I'll see what I can do but I can't promise anything.


    ببینم چیکار میتونم بکنم ولی نمیتونم قول بدم.

  • The brochure promised (that) the local food would be superb.


    بروشور وعده داده بود (که) غذاهای محلی عالی خواهد بود.

  • You promised me (that) you’d be home early tonight.


    تو به من قول دادی (که) امشب زود به خانه می آیی.

  • He promised the money to his grandchildren.


    او این پول را به نوه هایش قول داد.

  • He promised his grandchildren the money.


    او به نوه هایش قول پول داد.

  • I've promised myself some fun when the exams are over.


    من به خودم قول داده ام که وقتی امتحانات تمام می شود کمی لذت ببرم.

  • ‘I'll be back soon,’ she promised.


    او قول داد: به زودی برمی گردم.

  • It promises to be an exciting few days.


    نوید چند روز هیجان انگیز را می دهد.

  • There were dark clouds overhead promising rain.


    ابرهای تیره ای بالای سر وجود داشت که نویدبخش باران بود.

  • I can promise you you'll have a wonderful time.


    می توانم به شما قول بدهم، اوقات فوق العاده ای خواهید داشت.

  • If you don't take my advice you'll regret it I promise you.


    اگر نصیحت من را قبول نکنید، پشیمان می شوید، به شما قول می دهم.

  • Politicians promise the earth before an election but things are different afterwards.


    سیاستمداران قبل از انتخابات به زمین قول می دهند، اما بعد از آن اوضاع فرق می کند.

  • He repeatedly promised to cut taxes in his campaign.


    او در کمپین انتخاباتی خود بارها وعده کاهش مالیات را داده است.

  • I am sending you information on holidays as promised.


    طبق قولی که داده بودم در روزهای تعطیل برای شما اطلاعات ارسال می کنم.

  • I can definitely promise you that I'll do all I can to help.


    من قطعاً می توانم به شما قول بدهم که تمام تلاشم را برای کمک انجام خواهم داد.

  • I can't promise I'll be there.


    نمی توانم قول بدهم که آنجا باشم.

  • She promised faithfully that she would come.


    او صادقانه قول داد که خواهد آمد.

  • I've promised my old computer to Jane.


    من به جین قول کامپیوتر قدیمی ام را داده ام.

  • The plan seemed to promise a new beginning.


    به نظر می رسید این طرح نوید شروع جدیدی را می داد.

  • It was a disappointing end to a season which had promised so much for the team.


    پایانی ناامیدکننده برای فصلی بود که نویدهای زیادی برای تیم داده بود.

  • The new drug promises to bring relief to thousands of asthma sufferers.


    این داروی جدید به هزاران مبتلا به آسم کمک می کند.

  • He promised faithfully to call me every week.


    او صادقانه قول داد که هر هفته با من تماس بگیرد.

  • The government have promised that they'll reduce taxes.


    دولت وعده داده است که مالیات ها را کاهش خواهد داد.

  • Promise me (that) you won't tell him.


    به من قول بده (که) به او نخواهی گفت.

  • I'll look for some while I'm at the shops but I'm not promising anything.


    من تا زمانی که در مغازه هستم به دنبال برخی می گردم اما هیچ قولی نمی دهم.

  • Can I have that book back when you've finished because I've promised it (= I have said I will give it) to Sara.


    آیا می‌توانم آن کتاب را پس از اتمام کار، پس بگیرم، زیرا من آن را به سارا قول داده‌ام (= گفته‌ام که آن را می‌دهم).

synonyms - مترادف
  • pledge


    سوگند - تعهد

  • vow


    نذر

  • oath


    سوگند - دشنام

  • assurance


    اطمینان


  • تعهد


  • ضمانت

  • undertaking


    میثاق

  • covenant


    توافق


  • رابطه، رشته


  • اقرار

  • avowal


    نامزدی

  • engagement


    پیمان

  • pact


    کلمه


  • فشرده - جمع و جور

  • compact


    قرارداد


  • شرط

  • stipulation


    تروث

  • troth


    تایید

  • affirmation


    قسم خوردن

  • swearing


    حکم

  • warrant


    خواستگاری

  • asseveration


    حرفه

  • espousal


    سوگند


  • ضمانتنامه


  • سفته


  • کلمه افتخار

  • warranty


    کلمه مقدس

  • promissory note



  • word of honour



antonyms - متضاد
  • breach


    رخنه


  • زنگ تفريح

  • infringement


    نقض


  • شکستن

  • breaking


    عدم رعایت

  • nonobservance


    تسلیم شدن

  • renege


    مهجوریت

  • dereliction


    تخلف

  • infraction


    عدم انطباق

  • noncompliance


    سو استفاده کردن


  • خیانت

  • betrayal


    بی توجهی

  • neglect


    تجاوز

  • non-observance


    اختلاف نظر

  • transgression


    نافرمانی

  • disregard


    سرپیچی

  • trespass


    عدم قطعیت

  • non-compliance


  • disagreement


  • contravention


  • disobedience


  • defiance


  • uncertainty


لغت پیشنهادی

reach

لغت پیشنهادی

slurry

لغت پیشنهادی

sore