fun
fun - سرگرم کننده
noun - اسم
UK :
US :
تجربه یا فعالیتی که بسیار لذت بخش و هیجان انگیز است
رفتاری که جدی نیست و نشان دهنده شادی و لذت است
احساسی که وقتی از انجام کاری لذت می برید بدست می آورید
تجربه یا فعالیتی که به شما احساس شادی و رضایت می دهد
زمانی که از خودت لذت بردی
یک تجربه بسیار لذت بخش - یک استفاده بسیار غیررسمی
چیزهایی مانند اجراها و فیلم هایی که در نظر گرفته شده اند لذت بخش باشند
راهی برای استراحت و لذت بردن
زمانی که کار نمی کنید، زمانی که می توانید از خود لذت ببرید - به ویژه در ترکیبات استفاده می شود
فعالیت هایی که برای لذت بردن انجام می دهید
لذت بخش و سرگرم کننده
enjoyable and amusing
بودن با یک فرد سرگرم کننده لذت بخش است زیرا آنها شاد و سرگرم کننده هستند
لذت، لذت، یا سرگرمی
pleasure enjoyment, or entertainment
برای لذت
شوخی کردن در مورد کسی یا چیزی به گونه ای که مهربان نیست
رفتار یا فعالیت هایی که جدی نیستند؛ بازی یا شوخی
ایجاد لذت، به خصوص به دلیل جدی نبودن
(یک شخص) از بودن با او لذت می برد، به ویژه به دلیل جدی نبودن
لذت، لذت، سرگرمی، یا کسی یا چیزی که باعث این امر می شود
لذت بخش
enjoyable
دیدن دوباره همه دوستان قدیمی ام لذت بخش خواهد بود.
او یک ساعت سرگرمی مد، صحبت کردن و نشان دادن خدمات استخدام کلاه خود و کسب و کار مد طراحان تقریباً جدید خواهد داشت.
She will give an hour of fashion fun talking and demonstrating her hat hire service and nearly-new designer fashion business.
آیا تا به حال موج سواری کرده اید؟ واقعا سرگرم کننده است.
سافت بال فرصتی برای بیرون رفتن با دوستان و تفریح فراهم می کند.
علایق: بیشتر موسیقی، سفر، تفریح.
در واقع، حتی ممکن است برای سرگرمی کمی خوب باشد.
همه از دشواری یافتن اشکال سرگرمی قابل قبول از نظر ایدئولوژیکی آگاه خواهند بود.
دویدن در اطراف زمین هاکی یخ زده ایده من برای سرگرمی نیست.
گاهی اوقات به جای آشپزی در خانه، بیرون غذا خوردن لذت بخش است.
آن و سیب زمینی سرخ کرده و یک آبجو سرد و شما سرگرمی جدی برای خود کرده اید.
در مهمانی سارا خیلی خوش گذشت.
Sailing is good fun.
قایقرانی تفریح خوبی است.
خیلی سرگرم کننده بود! تو هم باید می آمدی
این بهترین لذتی بود که در این چند سال داشتم.
خوش بگذره! (= از خودت لذت ببر)
با خنده گفت: چه جالب!
اجازه نمی دهیم ذره ای باران لذت ما را خراب کند.
تصمیم گرفتم فقط برای سرگرمی اسپانیایی یاد بگیرم.
من همه آن کارها را فقط برای سرگرمی انجام ندادم.
رفتن به مهمانی به تنهایی خیلی جالب نیست.
بیدار شدن در ساعت 4 صبح در یک صبح سرد و بارانی جالب نیست.
پیاده روی سه مایلی زیر باران شدید ایده من سرگرم کننده نیست.
تمام خانواده می توانند به سرگرمی در Water World بپیوندند.
«به یک آخر هفته در نیویورک چه می گویید؟» «به نظر سرگرم کننده است.»
او بسیار سرزنده و پر از سرگرمی است.
قصد آزارش را نداشتیم. فقط کمی سرگرم کننده بود.
برای اینکه معلم خوبی باشید باید حس سرگرمی داشته باشید.
جدی نبود - همه این کارها برای سرگرمی انجام شد.
می دانید که آموزش همه سرگرمی و بازی نیست.
مسخره کردن افرادی که لکنت زبان می کنند ظالمانه است.
رمانهای او طبقه بالا را مسخره میکند.
او همیشه خودش را مسخره می کند.
قایقرانی خوب است / سرگرم کننده است.
Sailing is good/great fun.
خواندن برای لذت و مطالعه برای مطالعه یکی نیستند.
در اسپانیا به ما خوش گذشت.
من از موسیقی لذت زیادی می برم.
ما واقعاً اوقات خوبی را با هم داشتیم.
من برای سرگرمی می نویسم، نه به این دلیل که انتظار دارم پول در بیاورم.
این فقط سرگرم کننده بود.
آیا باید از همه چیز لذت ببرید؟
amusement
تفریحی
enjoyment
لذت بردن
لذت
excitement
هیجان
شادی
thrill
تشویق کردن
cheer
سرگرمی
بازی
glee
انفجار
merriment
مزاحم
جشن
blast
حماقت
buffoonery
بازیگوشی
festivity
رضایت
foolery
توپ
joyfulness
نشاط
merriness
خوشبختی
mirth
شوخی
playfulness
زندگی کردن آن
cheerfulness
cheeriness
festiveness
gaiety
gleefulness
happiness
jocularity
jollity
tomfoolery
boredom
بی حوصلگی
unhappiness
ناراحتی
gloom
تاریکی
sadness
غمگینی
sorrow
غم و اندوه
woe
وای
anguish
بدبختی
misery
مالیخولیا
melancholy
یکنواختی
monotony
جدیت
seriousness
تشریفات
solemnity
عذاب
agony
تلخی
bitterness
بی نشاطی
chagrin
دلتنگی
cheerlessness
افسردگی
dejection
ویرانی
ناامیدی
desolation
نارضایتی
despair
بی علاقگی
despondency
نا امیدی
disappointment
پریشانی
disconsolateness
کسادی
disinterest
زباله ها
dispiritedness
خستگی
distress
مسطح بودن
doldrums
پیش بینی
dumps
fatigue
flatness
foreboding