expect

base info - اطلاعات اولیه

expect - انتظار

verb - فعل

/ɪkˈspekt/

UK :

/ɪkˈspekt/

US :

family - خانواده
expectancy
توقع، انتظار
expectation
انتظار
expectant
منتظر
unexpected
غیر منتظره
expectantly
با انتظار
unexpectedly
بر خلاف انتظار
google image
نتیجه جستجوی لغت [expect] در گوگل
description - توضیح
  • to think that something will happen because it seems likely or has been planned


    فکر کردن به اینکه چیزی اتفاق خواهد افتاد زیرا به نظر محتمل است یا برنامه ریزی شده است


  • درخواست از کسی که کاری را انجام دهد، زیرا این یک وظیفه است یا معقول به نظر می رسد


  • باور کردن به اینکه کسی یا چیزی قرار است از راه برسد


  • فکر کنید که متوجه خواهید شد که کسی یا چیزی کیفیت خاصی دارد یا کار خاصی را انجام می دهد


  • فکر کردن یا باور کردن چیزی که اتفاق می افتد، یا کسی خواهد آمد


  • طبیعی و آنچه که معمولا اتفاق می افتد


  • فکر کردن به اینکه کسی باید به شیوه ای خاص رفتار کند یا کار خاصی انجام دهد


  • باردار بودن


  • فکر کردن یا باور کردن به اینکه چیزی اتفاق خواهد افتاد یا اینکه کسی خواهد رسید


  • انتظار نیز به معنای درخواست برای اتفاق افتادن است زیرا فکر می کنید حق دارید آن را بخواهید

  • If you say that a woman is expecting, you mean that she is pregnant.


    اگر می گویید زنی در انتظار است، یعنی باردار است.

  • She's shorter than I expected.


    او کوتاهتر از آن چیزی است که من انتظار داشتم.

  • This week the company released new drilling results showing that nickel reserves are twice as large as expected.


    این هفته این شرکت نتایج حفاری جدیدی را منتشر کرد که نشان می‌دهد ذخایر نیکل دو برابر بیشتر از حد انتظار است.

  • When he heard the heavy doors open the loud voices, he knew what to expect.


    وقتی صدای باز شدن درهای سنگین و صدای بلند را شنید، می دانست چه انتظاری دارد.

  • How many people are you expecting?


    انتظار چند نفر را دارید؟

  • I'm expecting a call from him soon.


    من منتظر تماس از او به زودی هستم.

  • At these prices, I expect better service.


    با این قیمت ها انتظار خدمات بهتری دارم.

  • People expect lawyers to look this way.


    مردم انتظار دارند که وکلا به این سمت نگاه کنند.

  • Drivers should expect long delays on all roads out of town today.


    رانندگان باید منتظر تاخیرهای طولانی در تمام جاده های خارج از شهر امروز باشند.

  • But just don, t expect me not to whinge about it.


    اما توقع نداشته باشید که در مورد آن غر نزنم.

  • I hope you.won't expect me to discuss it.


    امیدوارم از من انتظار نداشته باشید در مورد آن بحث کنم.

  • We all expected she'd get the job - it was a real shock when she didn't.


    همه ما انتظار داشتیم که او این شغل را پیدا کند - وقتی او این کار را نکرد، شوک واقعی بود.

  • Forecasters expect snow in the mountains.


    پیش بینی هواشناسی در مناطق کوهستانی برف است.

  • It might be expected that the percentage thinking that health had improved since their parents' time would increase with age.


    می‌توان انتظار داشت که با افزایش سن، درصدی از این فکر که سلامتی از زمان والدین بهبود یافته است، افزایش یابد.

  • Economists expect the economy to grow by 5% next year.


    اقتصاددانان پیش بینی می کنند اقتصاد در سال آینده 5 درصد رشد کند.

  • I expected to find him in the bar but he wasn't there.


    انتظار داشتم او را در بار پیدا کنم، اما او آنجا نبود.

  • The Hindu of May 20 reported that the death toll in the coastal districts had reached 817 and was expected to rise.


    هندو 20 می گزارش داد که تعداد کشته شدگان در مناطق ساحلی به 817 نفر رسیده است و انتظار می رود افزایش یابد.

  • Light rain is expected today in the Bay Area.


    بارش خفیف امروز در منطقه خلیج پیش بینی می شود.

example - مثال
  • The company is expecting record sales this year.


    این شرکت انتظار دارد امسال رکورد فروش داشته باشد.


  • تغییر اغلب زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را ندارید.

  • Don't expect sympathy from me!


    از من انتظار همدردی نداشته باش!

  • That's not the sort of behaviour I expect of you!


    این رفتاری نیست که من از شما انتظار دارم!

  • They never expected to find their dream home.


    آنها هرگز انتظار نداشتند که خانه رویایی خود را پیدا کنند.

  • I looked back half expecting to see someone following me.


    به عقب نگاه کردم، نیمه انتظار دیدم کسی دنبالم می آید.


  • تحلیلگران انتظار دارند که این شرکت رشد حداقل 5 درصدی را اعلام کند.

  • I fully expected her to refuse my offer.


    من کاملاً انتظار داشتم که او پیشنهاد من را رد کند.

  • House prices are expected to rise sharply.


    انتظار می رود قیمت مسکن به شدت افزایش یابد.


  • واقعا توقع داری باورت کنم؟

  • Many people were expecting (that) the peace talks would break down.


    بسیاری از مردم انتظار داشتند (که) مذاکرات صلح شکست بخورد.

  • It is widely expected that interest rates will rise.


    انتظار می رود که نرخ بهره افزایش یابد.

  • to expect a visit/call/letter from somebody


    انتظار ملاقات / تماس / نامه از کسی

  • We were expecting him yesterday.


    دیروز منتظرش بودیم

  • They are not expected until tomorrow.


    تا فردا انتظار نمی رود.

  • Are you expecting visitors?


    آیا منتظر بازدیدکنندگان هستید؟

  • I'm expecting an important call.


    منتظر تماس مهمی هستم

  • We were expecting him to arrive yesterday.


    انتظار داشتیم دیروز بیاید.

  • It is reasonable to expect changes in the way we work.


    منطقی است که انتظار تغییر در شیوه کارمان را داشته باشیم.

  • No one has a right to expect good results without working hard.


    هیچ کس حق ندارد بدون کار سخت انتظار نتایج خوب داشته باشد.

  • These are the high standards that hotel guests have come to expect.


    اینها استانداردهای بالایی هستند که مهمانان هتل انتظار دارند.

  • He's still getting over his illness so it's unrealistic to expect too much from him.


    او هنوز در حال پشت سر گذاشتن بیماری خود است، بنابراین انتظار بیش از حد از او غیرواقعی است.

  • Are you clear what is expected of you?


    آیا واضح است که از شما چه انتظاری می رود؟

  • You can't reasonably expect people to pay such high taxes.


    شما نمی توانید معقولانه انتظار داشته باشید که مردم چنین مالیات های بالایی بپردازند.

  • We are expected to work on Saturdays.


    قرار است شنبه ها کار کنیم.

  • It would be unreasonable to expect them to do all that work for free.


    غیر منطقی است که از آنها انتظار داشته باشیم که همه این کارها را رایگان انجام دهند.

  • I expect to be paid promptly for the work.


    من انتظار دارم به سرعت برای کار پرداخت شود.

  • ‘Will you be late?’ ‘I expect so.’


    «دیر می‌شوی؟» «من چنین انتظاری دارم.»

  • ‘Are you going out tonight?’ ‘I don't expect so.’


    «امشب می‌روی بیرون؟» «انتظار ندارم.»

  • ‘Who’s eaten all the cake?’ ‘Tom, I expect/I expect it was Tom.’


    «چه کسی همه کیک را خورده است؟» «تام، انتظار دارم/انتظار دارم که تام بود.»

  • Ann's expecting a baby in June.


    آن در ژوئن در انتظار بچه دار شدن است.

synonyms - مترادف

  • پیش بینی کنید

  • envisage


    پیش بینی

  • forecast


    تجسم


  • در انتظار

  • envision


    اندیشیدن

  • foresee


    پیشگویی کنید

  • await


    احساس، مفهوم

  • contemplate


    الهی

  • prophesy


    احساس کنید


  • پیشگویی

  • divine


    مشکوک


  • visualiseUK

  • foreshadow


    visualizeUS

  • foretell


    دستگیر کردن


  • شکل

  • visualiseUK


    از قبل بدانیم

  • visualizeUS


    جمع آوری

  • apprehend


    پیش دستی کردن


  • پیش بینی کردن

  • foreknow


    بانک در


  • برنامه ریزی برای

  • pre-empt


    چانه زدن

  • prognosticate


    معامله در


  • امیدوار باشید


  • روی

  • bargain for


    آماده باش برای

  • bargain on


  • be hopeful of




  • be prepared for


antonyms - متضاد

  • دانستن

  • recogniseUK


    تشخیص انگلستان

  • recognizeUS


    ایالات متحده را بشناسد


  • قدردانی

  • realiseUK


    RealiseUK

  • realizeUS


    realizeUS


  • فهمیدن

  • comprehend


    درک کردن

  • apprehend


    دستگیر کردن

  • conceive


    حامله شدن

  • grasp


    فهم

  • discern


    تشخیص دادن

  • see


    دیدن

  • cognize


    شناختن


  • درک


  • اطلاع


  • آگاه باشید

  • be conscious


    هوشیار باشید

  • behold


    ببین

  • get


    گرفتن


  • احساس، مفهوم

  • be conscious of


    آگاه بودن از


  • تایید کنید


  • اذعان

  • concede


    قبول کردن


  • فرا گرفتن

  • grok


    گروک

  • fathom of


    درک از

  • be informed of


    مطلع شود


  • دانش داشته باشند


لغت پیشنهادی

bootlicker

لغت پیشنهادی

buffeted

لغت پیشنهادی

decals