suspect

base info - اطلاعات اولیه

suspect - مشکوک

verb - فعل

/səˈspekt/

UK :

/səˈspekt/

US :

family - خانواده
suspect
مشکوک
suspicion
سوء ظن
suspected
بی گمان
unsuspecting
به طرز مشکوکی
suspicious
---
suspiciously
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [suspect] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • As I had suspected all along he was not a real policeman.


    همانطور که من همیشه شک داشتم، او یک پلیس واقعی نبود.


  • اگر مشکوک به نشت گاز هستید، به کبریت برخورد نکنید و حتی چراغ برق را روشن نکنید.

  • Suspecting nothing he walked right into the trap.


    او که به هیچ چیز مشکوک نبود، درست داخل تله رفت.

  • I didn’t want the neighbours suspecting anything.


    نمی خواستم همسایه ها به چیزی مشکوک باشند.

  • I began to suspect (that) they were trying to get rid of me.


    من شروع به شک کردم (که) آنها سعی داشتند از شر من خلاص شوند.

  • I strongly suspect (that) this whole story is fictional.


    من به شدت مشکوک هستم (که) کل این داستان تخیلی است.

  • She had no reason to suspect (that) Sylvia had not been telling the truth.


    او هیچ دلیلی برای مشکوک بودن (که) سیلویا حقیقت را نگفته است نداشت.

  • I suspect (that) she might be lying.


    من گمان می کنم (که) او ممکن است دروغ بگوید.

  • It was suspected that the drugs had been brought into the country by boat.


    گمان می رود که مواد مخدر با قایق وارد کشور شده است.

  • She suspected him to be an impostor.


    او مشکوک بود که او یک شیاد است.

  • He resigned after being suspected of theft.


    وی پس از مشکوک شدن به سرقت از سمت خود استعفا داد.

  • He is not suspected of any involvement in the recent attacks.


    او مظنون به دست داشتن در حملات اخیر نیست.

  • He was wrongly suspected of the crime.


    او به اشتباه مظنون به جنایت بود.

  • They arrested four men suspected of links to an extremist group.


    آنها چهار مرد مظنون به ارتباط با یک گروه افراطی را دستگیر کردند.

  • I suspected her of damaging the equipment.


    من به او مشکوک بودم که به تجهیزات آسیب رسانده است.

  • The drug is suspected of causing over 200 deaths.


    این دارو مظنون به مرگ بیش از 200 نفر است.

  • Whom do the police suspect?


    پلیس به چه کسی مشکوک است؟

  • I suspected her motives in offering to help.


    من به انگیزه های او در ارائه کمک مشکوک بودم.

  • He dealt through a broker whose honesty he had no reason to suspect.


    او از طریق دلالی معامله کرد که هیچ دلیلی برای شک به صداقتش نداشت.

  • He immediately suspected the worst.


    او بلافاصله به بدترین حالت مشکوک شد.

  • It was widely suspected that the cadets had been acting on orders.


    به طور گسترده ای گمان می رفت که دانشجویان بر اساس دستور عمل می کردند.


  • من گمان می کنم که آنها در حال حاضر کمبود پول دارند.

  • It was just as she had suspected: the letters had been stolen.


    درست همانطور که او شک داشت: نامه ها دزدیده شده بودند.

  • So far the police do not suspect foul play.


    تا اینجای کار، پلیس به بازی ناپسند مشکوک نشده است.

  • We had no reason to suspect (that) he might try to kill himself.


    ما هیچ دلیلی نداشتیم که (که) او ممکن است خودکشی کند.

  • Do you think she'll have told them? I suspect not/so.


    فکر می کنی او به آنها گفته باشد؟ مشکوکم نه/چنین.

  • No one knows who killed her but the police suspect her husband.


    هیچ کس نمی داند چه کسی او را کشته است، اما پلیس به شوهرش مشکوک است.

  • The police suspect him of carrying out two bomb attacks.


    پلیس او را به انجام دو حمله بمب گذاری مظنون می کند.

  • Three suspected terrorists have been arrested.


    سه تروریست مظنون دستگیر شدند.

  • I have no reason to suspect her honesty/loyalty.


    دلیلی برای شک به صداقت/وفاداری او ندارم.

  • We suspected his motives in making his offer.


    ما به انگیزه های او در ارائه پیشنهادش مشکوک بودیم.

synonyms - مترادف
  • accused


    متهم


  • مدافع

  • litigant


    طرف دعوا

  • appellant


    فرجام خواه


  • پاسخ دهنده

  • plaintiff


    شاکی

  • offender


    مجرم

  • culprit


    مقصر

  • perpetrator


    مرتکب

  • suspected person


    فرد مشکوک


  • زندانی

  • petitioner


    درخواست کننده

antonyms - متضاد

  • دانستن


  • تایید کنید

  • buy


    خرید

  • swallow


    بلع

  • abstain


    خودداری کنند

  • disbelieve


    کافر شدن

  • disregard


    بی توجهی


  • فراموش کردن


  • چشم پوشی


  • ترک کردن

  • misunderstand


    سوء تفاهم

  • neglect


    مطمئن باش


  • مطمئن باشید


  • محاسبه


  • اندازه گرفتن


  • اعتماد


  • ایمان داشتن


  • رد کردن


  • اعتبار


  • شک


  • بی اعتمادی


  • سوال

  • distrust


    پاسخ


  • باور نکن

  • mistrust


    تعجب


  • ثابت كردن


  • تفریق کردن


  • سوء تعبیر کند


  • subtract


  • misinterpret


لغت پیشنهادی

concretely

لغت پیشنهادی

glass

لغت پیشنهادی

walt