crime

base info - اطلاعات اولیه

crime - جرم

noun - اسم

/kraɪm/

UK :

/kraɪm/

US :

family - خانواده
criminal
جنایی
criminologist
جرم شناس
criminology
جرم شناسی
incriminating
متهم کننده
incriminate
متهم کردن
criminalize
جرم انگاری
decriminalize
جرم زدایی کردن
criminally
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [crime] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • This month's figures show an increase in violent crime.


    ارقام این ماه نشان دهنده افزایش جرایم خشن است.


  • در مبارزه با جرم و جنایت باید همکاری بین پلیس و مردم وجود داشته باشد.

  • Stores spend more and more on crime prevention every year.


    فروشگاه ها هر سال بیشتر و بیشتر برای پیشگیری از جرم هزینه می کنند.


  • داده های DNA در مبارزه با جرایم جدی بسیار مفید است.

  • He began to drift into a life of petty crime (= crime that is not very serious).


    او شروع کرد به زندگی جنایات کوچک (= جنایتی که خیلی جدی نیست).

  • gun/knife crime


    جنایت تفنگ / چاقو


  • افزایش جرایم خیابانی

  • He turned to crime when he dropped out of school.


    او با ترک تحصیل به جرم و جنایت روی آورد.

  • The crime rate is rising.


    نرخ جرم و جنایت در حال افزایش است.

  • crime fiction/novels (= stories about crime)


    داستان های جنایی/رمان (= داستان های جنایی)

  • crime figures/statistics


    آمار و ارقام جرم و جنایت

  • Victims of crime may be able to obtain compensation.


    قربانیان جرم ممکن است بتوانند غرامت دریافت کنند.

  • She’s a crime writer (= she writes stories about crime).


    او یک نویسنده جنایی است (= او داستان هایی درباره جنایت می نویسد).

  • There is no proof that he committed a crime (= did something illegal).


    هیچ دلیلی وجود ندارد که او مرتکب جرم شده باشد (= کار غیر قانونی انجام داده است).


  • در ذهنش او در شرف ارتکاب جنایت کامل بود.

  • Arson is a serious crime.


    آتش زدن جرمی جدی است.

  • The massacre was a crime against humanity.


    قتل عام جنایت علیه بشریت بود.

  • Sometimes murder is a crime of passion.


    گاهی اوقات قتل یک جنایت از روی علاقه است.

  • DNA testing can be used to solve old crimes.


    از آزمایش DNA می توان برای حل جنایات قدیمی استفاده کرد.

  • An abandoned car was found near the scene of the crime.


    یک خودروی رها شده در نزدیکی محل جنایت کشف شد.

  • It's a crime to waste so much money.


    هدر دادن این همه پول جرم است.

  • Not returning phone calls is a grave crime in today's culture.


    عدم پاسخگویی به تماس های تلفنی در فرهنگ امروزی جرم بزرگی است.

  • We need to do more to tackle knife crime.


    ما باید برای مقابله با جرایم با چاقو بیشتر تلاش کنیم.

  • Corporate crime—committed by businesses—should not be confused with white-collar crime which refers to the occupation of the perpetrator and may be directed against a business.


    جرایم شرکتی - که توسط مشاغل انجام می شود - نباید با جرایم یقه سفید که به شغل مرتکب اشاره دارد و ممکن است علیه یک تجارت باشد، اشتباه گرفته شود.

  • Fear of crime imprisons many elderly people in their homes.


    ترس از جرم و جنایت، بسیاری از سالمندان را در خانه های خود زندانی می کند.

  • Gun crime is just part of an increasingly lawless society.


    جنایات اسلحه تنها بخشی از جامعه ای است که به طور فزاینده ای بی قانونی می شود.

  • He says that bored youngsters turn to crime.


    او می گوید که جوانان بی حوصله به جرم و جنایت روی می آورند.


  • چگونه می توانیم جرایم چاقو را در شهرهایمان کاهش دهیم؟

  • Police forces will exchange ideas on cracking crime.


    نیروهای پلیس در مورد مبارزه با جرایم تبادل نظر خواهند کرد.

  • The computers were sent to a crime lab for analysis.


    کامپیوترها برای تجزیه و تحلیل به آزمایشگاه جنایی فرستاده شدند.

  • The public have a crucial role to play in detecting crime.


    مردم نقش مهمی در کشف جرم دارند.

synonyms - مترادف
  • offenceUK


    جرم انگلستان

  • transgression


    تخلف


  • نقض


  • اشتباه


  • عیب

  • misdeed


    خلافکاری

  • trespass


    تجاوز

  • felony


    جنایت

  • malefaction


    بدجنسی

  • misdemeanourUK


    جنایت انگلستان

  • malfeasance


    جنایت آمریکا

  • misdemeanorUS


    بی رحمی

  • atrocity


    رخنه

  • breach


    شارژ


  • بدهی


  • خطا


  • اشتباه کردن

  • infringement


    جنایت ایالات متحده

  • misdoing


    عمل اشتباه

  • offenseUS


    مورد

  • wrongdoing


    مهجوریت


  • کپر

  • dereliction


    لطیف

  • infraction


    طعم دهنده

  • caper


    تباهی

  • delict


    عمل غیر قانونی

  • delictum


    جراحت

  • depravity


    رسوایی




antonyms - متضاد
  • noncrime


    غیر جنایی

  • obedience


    اطاعت


  • تقوا

  • kindness


    مهربانی


  • درست

  • goodness


    خوبی


  • خوب

  • behaviorUS


    رفتار ایالات متحده

  • behaviourUK


    رفتار انگلستان


  • عدالت

  • fairness


    انصاف

  • happiness


    شادی

  • honesty


    صداقت

  • good deed


    عمل خوب

  • morality


    اخلاق

  • equity


    برابری

  • equitableness


    سود


  • برکت

  • blessing


    ستایش

  • joy


    لذت بسیار

  • praise


    آداب

  • delight


    افتخار ایالات متحده

  • manners


    HonourUK

  • honorUS


    رعایت

  • honourUK


    عدم نقض

  • observance


    تحمل

  • noninfringement


    توجه

  • tolerance


    تشویق کردن


  • کمک

  • cheer


  • aid


لغت پیشنهادی

craving

لغت پیشنهادی

airbrush

لغت پیشنهادی

biodegrade