occupation

base info - اطلاعات اولیه

occupation - اشتغال

noun - اسم

/ˌɑːkjuˈpeɪʃn/

UK :

/ˌɒkjuˈpeɪʃn/

US :

family - خانواده
occupant
ساکن
occupancy
تصرف
occupied
مشغول
occupy
را اشغال کند
google image
نتیجه جستجوی لغت [occupation] در گوگل
description - توضیح
example - مثال

  • لطفا نام، سن و شغل خود را در زیر ذکر کنید.

  • Her main occupation seems to be shopping.


    به نظر می رسد شغل اصلی او خرید است.

  • the Roman occupation of Britain


    اشغال بریتانیا توسط رومیان

  • The zones under occupation contained major industrial areas.


    مناطق تحت اشغال شامل مناطق صنعتی عمده بود.

  • occupation forces


    نیروهای اشغالگر

  • The offices will be ready for occupation in June.


    این دفاتر در خرداد ماه آماده اشغال خواهند شد.

  • The following applies only to tenants in occupation after January 1, 2010.


    موارد زیر فقط در مورد مستاجرینی که بعد از ۱ ژانویه ۲۰۱۰ شغلی دارند اعمال می‌شود.

  • The level of owner occupation (= people owning their homes) has increased rapidly in the last 30 years.


    سطح مالکیت (= افرادی که مالک خانه های خود هستند) در 30 سال گذشته به سرعت افزایش یافته است.

  • It’s very difficult to find work at the moment.


    در حال حاضر پیدا کردن کار بسیار دشوار است.

  • Only half the people here are in paid employment.


    فقط نیمی از مردم اینجا در استخدام هستند.

  • He had a very distinguished career in the Foreign Office.


    او در وزارت امور خارجه فعالیت بسیار برجسته ای داشت.

  • He hopes to enter the medical profession.


    او امیدوار است وارد حرفه پزشکی شود.

  • Please state your name age and occupation.


    لطفا نام، سن و شغل خود را ذکر کنید.

  • Carpentry is a highly skilled trade.


    نجاری یک تجارت بسیار ماهر است.

  • He gave up his occupation as a farmer and became a teacher.


    او شغل کشاورزي خود را رها کرد و معلم شد.

  • He left the army in 1999 and chose a civilian occupation.


    او در سال 1999 ارتش را ترک کرد و یک شغل غیرنظامی را انتخاب کرد.

  • Her occupation is listed as ‘homemaker’.


    شغل او به عنوان خانه دار ذکر شده است.

  • The college provides training in a wide range of occupations.


    این کالج در طیف وسیعی از مشاغل آموزش می دهد.

  • The people interviewed followed a variety of occupations


    افراد مورد مصاحبه مشاغل مختلفی را دنبال می کردند

  • service occupations such as cleaning and catering


    مشاغل خدماتی مانند نظافت و پذیرایی

  • Is your occupation full-time or part-time?


    شغل شما تمام وقت است یا پاره وقت؟

  • It's harder to lose weight when you have a sedentary occupation.


    وقتی یک شغل کم تحرک دارید، کاهش وزن سخت تر است.

  • Why is nursing still seen as a female occupation?


    چرا پرستاری هنوز به عنوان یک شغل زنانه دیده می شود؟


  • در زمان اشغال کلیسا به عنوان مسجد استفاده می شد.

  • The invaders have ended their occupation of large parts of the territories.


    مهاجمان به اشغال بخش‌های وسیعی از سرزمین‌ها پایان داده‌اند.


  • وظیفه نیروهای اشغالگر حفظ نظم مدنی است.

  • The military occupation has created anger and resentment.


    اشغال نظامی خشم و کینه ایجاد کرده است.

  • He intends to remain in occupation of the building for as long as possible.


    او قصد دارد تا زمانی که ممکن است در تصرف ساختمان بماند.

  • The houses were judged to be unfit for human occupation.


    خانه‌ها برای سکونت انسان‌ها نامناسب تشخیص داده شدند.

  • You can only take up occupation once the tenancy has been signed.


    شما فقط زمانی می توانید شغل خود را پس از امضای اجاره نامه شروع کنید.


  • تصرف غیر قانونی ساختمان

synonyms - مترادف
antonyms - متضاد
  • avocation


    دعوت


  • سرگرمی

  • fun


    سرگرم کننده

  • hobby


    تفریحی

  • pastime


    تسلیم شدن

  • recreation


    بیکاری

  • surrender


    علاقه جانبی

  • unemployment


    عدم فعالیت

  • yielding


    بیکاری، تنبلی

  • giving up


    بی مسئولیتی

  • amusement


    وظیفه


  • باز بودن

  • inactivity


    سوء استفاده

  • idleness


    کم کاری

  • irresponsibility


    ساکت


  • سکوت

  • openness


    تعمیم انگلستان

  • misuse


    سخن، گفتار

  • underemployment


    تعمیم ایالات متحده


  • عدم مسئولیت


  • وسواس

  • generalisationUK


    علاقه


  • اشتیاق

  • generalizationUS


    نگه داشتن

  • nonresponsibility


    آرامش

  • obsession


    اسب سرگرمی


  • enthusiasm


  • keeping


  • relaxation


  • hobbyhorse


لغت پیشنهادی

above-mentioned

لغت پیشنهادی

toyed

لغت پیشنهادی

sturdy