spending

base info - اطلاعات اولیه

spending - خرج کردن

noun - اسم

/ˈspendɪŋ/

UK :

/ˈspendɪŋ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [spending] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • to increase/cut/reduce spending


    برای افزایش/کاهش/کاهش هزینه ها

  • The Chancellor was urged to cut taxes to boost consumer spending.


    از صدراعظم خواسته شد تا مالیات ها را کاهش دهد تا هزینه های مصرف کننده افزایش یابد.

  • government/federal spending


    هزینه های دولت/فدرال

  • defence/military spending


    هزینه های دفاعی/نظامی

  • More spending on education was promised.


    هزینه های بیشتری برای آموزش و پرورش وعده داده شد.


  • فشار عمومی برای افزایش هزینه های بهداشت و آموزش

  • He went on a spending spree with his father's credit card.


    او با کارت اعتباری پدرش به ولخرجی پرداخت.


  • پس از آن دولت مجبور شد کاهش شدید هزینه ها را اعمال کند.

  • Balancing the budget will mean significant cuts in spending.


    تعادل بودجه به معنای کاهش قابل توجه در هزینه ها خواهد بود.

  • a spending bill/review


    یک لایحه هزینه/بررسی

  • spending plans/decisions


    برنامه ها/تصمیمات هزینه


  • افزایش هزینه برای ارائه خدمات عمومی

  • Other companies are slashing capital spending.


    سایر شرکت ها در حال کاهش هزینه های سرمایه ای هستند.


  • افزایش قدرت مخارج گروه های اقلیت

  • labour/​production costs


    هزینه های کار/تولید

  • rising costs


    افزایش هزینه ها


  • هزینه های عمومی

  • More spending on health was promised.


    هزینه های بیشتری برای سلامت وعده داده شد.

  • expenditure on education


    هزینه های آموزش و پرورش

  • legal expenses


    هزینه های قانونی

  • travel expenses


    مخارج سفر

  • High overheads mean small profit margins.


    سربار بالا به معنای حاشیه سود کم است.

  • The best equipment is costly but is well worth the outlay.


    بهترین تجهیزات گران است اما ارزش هزینه را دارد.

  • A military spending bill is currently being considered in Congress.


    لایحه هزینه های نظامی در حال حاضر در کنگره در حال بررسی است.

  • The president wants to increase discretionary spending by 4 per cent.


    رئیس جمهور می خواهد هزینه های اختیاری را تا 4 درصد افزایش دهد.

  • The boys went on a two-day spending spree with the stolen credit cards.


    پسرها با کارت های اعتباری دزدیده شده دو روز خرج کردند.


  • دولت هزینه های خود را از طریق مالیات تامین می کند.

  • There has been an increase in total government spending.


    در مجموع هزینه های دولت افزایش یافته است.

  • Three quarters of all federal spending goes to Social Security.


    سه چهارم کل هزینه های فدرال صرف تامین اجتماعی می شود.

  • her husband's extravagant spending habits


    عادات ولخرجی شوهرش

  • This government wants to keep a tight rein on public spending.


    این دولت می‌خواهد بر هزینه‌های عمومی نظارت محکمی داشته باشد.

synonyms - مترادف
  • expenditure


    مخارج

  • outlay


    هزینه

  • expenses


    هزینه ها

  • outgoings


    خروجی ها

  • payments


    مبلغ پرداختی

  • costs


    پرداخت ها

  • disbursements


    پرداخت

  • disbursement


    شارژ


  • خروجی


  • پول خرج شده


  • سربار


  • قیمت

  • outgo


    سرمایه گذاری

  • money spent


    میزان

  • overheads


    خط پایین


  • نرخ


  • خسارت


  • بدهی


  • عقب گرد


  • بودجه


  • مجموع

  • debit


    پرداخت کردن

  • outflow


    شکل

  • setback


    گاز گرفتن


  • انجام دادن

  • sum


    برچسب قیمت

  • paying out




  • doling out


  • price tag


antonyms - متضاد

  • درآمد


  • درآمد حاصل می شود

  • proceeds


    سود


  • برگشت


  • برداشت ها


  • پرداخت

  • takings


    کسب کردن

  • pay


    حقوق


  • بازده


  • پاداش


  • رسیدها

  • remuneration


    کمک هزینه


  • دستاوردها

  • receipts


    جایزه

  • stipend


    دستمزد

  • gains


    دروازه

  • emolument


    سود سهام

  • reward


    ورودی ها

  • wages


    چیدن


  • چک حقوق

  • payoff


    امتیازات

  • dividend


    افتخاری

  • incomings


    پرداخت ناخالص

  • pickings


    پرداخت خالص

  • lucre


  • paycheck


  • dividends


  • perks


  • honoraria


  • gross pay



لغت پیشنهادی

opera

لغت پیشنهادی

suppose

لغت پیشنهادی

sixteenth