federal

base info - اطلاعات اولیه

federal - فدرال

adjective - صفت

/ˈfedərəl/

UK :

/ˈfedərəl/

US :

family - خانواده
federalism
فدرالیسم
google image
نتیجه جستجوی لغت [federal] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • a federal republic


    یک جمهوری فدرال


  • یک قانون فدرال


  • مالیات بر درآمد ایالتی و فدرال

  • New federal regulations have been introduced.


    مقررات فدرال جدید معرفی شده است.

  • On 15th February a federal judge ruled in their favour.


    در 15 فوریه یک قاضی فدرال به نفع آنها رای داد.

  • There is a plan to introduce random drug testing of federal workers.


    طرحی برای معرفی آزمایش تصادفی دارو برای کارگران فدرال وجود دارد.


  • ما به بودجه فدرال برای هنر ادامه خواهیم داد.


  • دولت فدرال

  • a federal agency/employee


    یک آژانس/کارمند فدرال

  • Federal law regulates trade with other countries.


    قانون فدرال تجارت با سایر کشورها را تنظیم می کند.

  • a federally funded agency that provides free legal services to the poor


    یک آژانس با بودجه فدرال که خدمات حقوقی رایگان به فقرا ارائه می دهد

  • The state contributes 30% and the federal government 70% of the cost of the plan.


    ایالت 30 درصد و دولت فدرال 70 درصد از هزینه این طرح را تامین می کند.

  • She was charged in federal court with possessing unauthorized credit-card numbers.


    او در دادگاه فدرال به داشتن شماره کارت اعتباری غیرمجاز متهم شد.

  • The employee then contacted federal agencies, including the Department of Health and Human Services.


    این کارمند سپس با آژانس های فدرال، از جمله وزارت بهداشت و خدمات انسانی تماس گرفت.

  • He helped secure $100 million in federal funding to rebuild the department's infrastructure.


    او به تأمین 100 میلیون دلار بودجه فدرال برای بازسازی زیرساخت های این وزارت کمک کرد.

  • A proposed Senate bill would raise the federal tax on cigarettes by 61 cents per pack.


    لایحه پیشنهادی سنا مالیات فدرال بر سیگار را 61 سنت در هر بسته افزایش می دهد.

  • federal laws/regulations/legislation


    قوانین / مقررات / قوانین فدرال

  • federal grants


    کمک های مالی فدرال

  • They have been in government for 45 of the 51 years of the German federal republic.


    آنها در 45 سال از 51 سال جمهوری فدرال آلمان در دولت بوده اند.


  • بسیاری از آمریکایی ها اعتراض خواهند کرد که چنین تنوع محلی در قلب یک سیستم فدرال نهفته است.

synonyms - مترادف
  • federated


    فدرال شده

  • amalgamated


    ادغام شده است

  • united


    متحد

  • combined


    ترکیب شده

  • integrated


    یکپارچه

  • linked


    مرتبط

  • allied


    کنفدراسیون

  • confederate


    مرتبط است

  • associated


    در حال همکاری

  • cooperating


    فدرال

  • federative


    مدنی

  • civic


    تغذیه شده است

  • fed


    ملی


  • حالت


  • در اتحاد


  • به هم پیوستند

  • banded together


    در لیگ


  • در مشارکت


  • متحد شده است

  • confederated


    ملحق شد

  • unified


    گنجانده شده است

  • joined


    باند

  • incorporated


    لیگ شده

  • banded


    وابسته

  • leagued


    تلفیقی

  • affiliated


    منسجم

  • consolidated


    ادغام شد

  • cohesive


    تقسیم نشده

  • merged


    همگن

  • undivided


  • homogeneous


antonyms - متضاد

  • منطقه ای

لغت پیشنهادی

custom

لغت پیشنهادی

pictorial

لغت پیشنهادی

released