program

base info - اطلاعات اولیه

program - برنامه

noun - اسم

/ˈprəʊɡræm/

UK :

/ˈprəʊɡræm/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [program] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • You'll need to download and install the program on your computer.


    شما باید برنامه را دانلود و بر روی کامپیوتر خود نصب کنید.

  • To run the program simply click the icon.


    برای اجرای برنامه کافیست روی نماد کلیک کنید.


  • او از یک برنامه کامپیوتری برای تولید این نقشه ها استفاده می کند.

  • a TV/television/radio program


    یک برنامه تلویزیونی / تلویزیونی / رادیویی


  • یک برنامه خبری

  • Did you see that program on India last night?


    آن برنامه را دیشب در هند دیدی؟

  • I watched a program about volcanoes.


    من برنامه ای در مورد آتشفشان ها تماشا کردم.

  • the country's nuclear weapons/space program


    برنامه تسلیحات هسته ای/فضایی کشور

  • We have recently launched a research program.


    ما اخیراً یک برنامه تحقیقاتی راه اندازی کرده ایم.

  • Talk with your family doctor about developing a weight-loss program.


    با پزشک خانواده خود در مورد ایجاد یک برنامه کاهش وزن صحبت کنید.


  • یک برنامه آموزشی برای کارکنان جدید

  • The museum runs an art education program for inner-city children.


    این موزه یک برنامه آموزش هنری برای کودکان درون شهر اجرا می کند.

  • Our centers offer training programs designed for all types of athletes.


    مراکز ما برنامه های آموزشی طراحی شده برای انواع ورزشکاران را ارائه می دهند.

  • The government is implementing a program of reform.


    دولت در حال اجرای برنامه اصلاحات است.

  • The college has initiated a program to improve student retention.


    کالج برنامه ای را برای بهبود حفظ دانش آموزان آغاز کرده است.

  • a school/an educational program


    یک مدرسه/یک برنامه آموزشی


  • یک برنامه تربیت معلم

  • The college offers a wide variety of programs of study.


    این کالج طیف گسترده ای از برنامه های تحصیلی را ارائه می دهد.

  • The department has launched a new program in creative writing.


    این دپارتمان برنامه جدیدی را در زمینه نویسندگی خلاق راه اندازی کرده است.

  • She enrolled in a Master's program in American history.


    او در یک برنامه کارشناسی ارشد در تاریخ آمریکا ثبت نام کرد.

  • The concert is the highlight of the festival's musical program.


    این کنسرت مهمترین برنامه موسیقی جشنواره است.

  • a week-long program of lectures


    یک برنامه یک هفته ای از سخنرانی ها

  • We're planning an exciting program of events.


    ما در حال برنامه ریزی یک برنامه هیجان انگیز از رویدادها هستیم.

  • What's the program for (= what are we planning to do) tomorrow?


    برنامه فردا برای چیست (= چه برنامه ای داریم انجام دهیم)؟


  • یک برنامه تئاتر

  • Her name doesn't appear in the concert program.


    نام او در برنامه کنسرت دیده نمی شود.

  • Select a cool program for woolen clothes.


    یک برنامه جالب برای لباس های پشمی انتخاب کنید.

  • The program creates simulations of real-life driving conditions.


    این برنامه شبیه سازی هایی از شرایط رانندگی در زندگی واقعی ایجاد می کند.

  • There may be a bug in the program.


    ممکن است یک اشکال در برنامه وجود داشته باشد.

  • This program allows you to edit and catalogue digital photographs.


    این برنامه به شما امکان ویرایش و فهرست بندی عکس های دیجیتال را می دهد.

  • This program requires at least 24Mb of RAM.


    این برنامه به حداقل 24 مگابایت رم نیاز دارد.

synonyms - مترادف

  • دستور جلسه


  • برنامه

  • timetable


    جدول زمانی

  • calendar


    تقویم

  • itinerary


    برنامه سفر


  • فهرست

  • listing


    فهرست کردن


  • صورت حساب


  • رکورد


  • طرح

  • docket


    اسکله


  • برنامه تحصیلی

  • lineup


    به صف شدن

  • syllabus


    سرفصل دروس

  • appointments


    قرار ملاقات ها

  • bulletin


    بولتن

  • slate


    سنگ لوح


  • کسب و کار

  • details


    جزئیات

  • memoranda


    یادداشت ها

  • affairs


    امور

  • arrangements


    ترتیبات

  • happenings


    اتفاقات

  • meetings


    جلسات

  • plans


    برنامه ها

  • synopsis


    خلاصه


  • فهرست مطالب

  • rubric


    عنوان

  • roadmap


    نقشه راه

  • line-up


    لیست رویدادها

  • list of events


antonyms - متضاد
  • cancel


    لغو


  • بی نظمی

  • disorganize


    به هم ریختن

  • disperse


    پراکنده کردن


  • فراموش کردن

  • neglect


    بی توجهی

  • scatter


    رها کردن


  • فرا گرفتن


  • تنها گذاشتن


لغت پیشنهادی

bubble

لغت پیشنهادی

removals

لغت پیشنهادی

coma