produce

base info - اطلاعات اولیه

produce - تولید کردن

verb - فعل

/prəˈduːs/

UK :

/prəˈdjuːs/

US :

family - خانواده
produce
تولید کردن
producer
تهيه كننده
product
تولید - محصول
production
تولید
reproduction
تولید مثل
productivity
بهره وری
productive
سازنده
unproductive
غیر مولد
counterproductive
معکوس
reproductive
تولید مثلی
reproducible
قابل تکرار
reproduce
تکثیر
productively
مولد
google image
نتیجه جستجوی لغت [produce] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Our company mainly produces goods for export.


    شرکت ما عمدتاً کالاهای صادراتی تولید می کند.

  • We pride ourselves on producing high-quality products.


    ما به تولید محصولات باکیفیت افتخار می کنیم.

  • The local factory produces electronic components.


    کارخانه محلی قطعات الکترونیکی را تولید می کند.

  • The region produces over 50 per cent of the country's wheat.


    این منطقه بیش از 50 درصد گندم کشور را تولید می کند.

  • I would like to find out more about how our food is produced.


    من می خواهم در مورد نحوه تولید غذای ما بیشتر بدانم.

  • All our meat is locally produced.


    تمام گوشت ما تولید داخل است.

  • These shrubs produce bright red berries.


    این درختچه ها توت های قرمز روشن تولید می کنند.

  • Under stress the body produces adrenalin.


    تحت استرس، بدن آدرنالین تولید می کند.

  • Our cat produced kittens last week.


    گربه ما هفته گذشته بچه گربه تولید کرد.

  • Her duty was to produce an heir to the throne.


    وظیفه او ایجاد وارث تاج و تخت بود.

  • The wine is produced from Chardonnay grapes.


    شراب از انگور Chardonnay تولید می شود.

  • She produced a delicious meal out of a few leftovers.


    او از چند تا مانده غذای خوشمزه ای تهیه کرد.

  • By 1912 he was producing purely abstract works.


    تا سال 1912 او آثاری کاملاً انتزاعی تولید می کرد.

  • United produced their best performance of the season.


    یونایتد بهترین عملکرد خود را در این فصل ارائه داد.

  • He produces reports on economic and social trends for manufacturers and trade associations.


    او گزارش هایی درباره روندهای اقتصادی و اجتماعی برای تولیدکنندگان و انجمن های تجاری تهیه می کند.

  • A phone call to the manager produced the result she wanted.


    یک تماس تلفنی با مدیر به نتیجه ای رسید که او می خواست.

  • His words failed to produce the desired effect.


    سخنان او نتوانست اثر مطلوب را ایجاد کند.

  • These reforms will produce little change.


    این اصلاحات تغییر کمی ایجاد خواهد کرد.

  • The drug produces a feeling of excitement.


    این دارو باعث ایجاد احساس هیجان می شود.

  • He produced a letter from his pocket.


    نامه ای از جیبش تهیه کرد.


  • او هیچ مدرکی برای حمایت از این ادعاها ارائه نکرد.

  • At the meeting the finance director produced the figures for the previous year.


    در این جلسه مدیر مالی ارقام سال قبل را ارائه کرد.

  • He is the greatest athlete this country has ever produced.


    او بزرگترین ورزشکاری است که این کشور تا به حال تولید کرده است.

  • She produced a TV series about adopted children.


    او یک سریال تلویزیونی درباره کودکان خوانده را تولید کرد.

  • She makes her own clothes.


    خودش لباس درست میکنه

  • She made a good impression on the interviewer.


    او تأثیر خوبی بر مصاحبه کننده گذاشت.

  • He did a beautiful drawing of a house.


    او یک نقاشی زیبا از یک خانه انجام داد.

  • Who’s doing the food for the party?


    چه کسی برای مهمانی غذا درست می کند؟

  • Scientists disagree about how the universe was created.


    دانشمندان در مورد چگونگی ایجاد کیهان اختلاف نظر دارند.


  • برای توسعه نرم افزارهای جدید

  • a factory that produces microchips


    کارخانه ای که ریزتراشه تولید می کند

synonyms - مترادف

  • ساختن


  • مهارت

  • manufacture


    ساخت


  • جمع آوری کنید

  • fabricate


    ايجاد كردن

  • forge


    moldUS

  • assemble


    moldUK


  • سرهم کردن


  • توسعه دهد

  • moldUS


    روش

  • mouldUK


    فرم


  • قاب

  • concoct


    تولید می کنند


  • اختراع کردن


  • synthesiseUK


  • synthesizeUS


  • تدبیر


  • مهندس

  • invent


    سرچشمه

  • synthesiseUK


    روند

  • synthesizeUS


    ایجاد کند

  • contrive


    کشت کنند


  • طرح

  • originate


    تخمریزی


  • شیرینی

  • beget


  • cultivate



  • devise


  • spawn


  • confect


antonyms - متضاد

  • از بین رفتن


  • زنگ تفريح


  • خسارت

  • demolish


    تخریب

  • dismantle


    از بین بردن

  • ruin


    خراب کردن

  • spoil


    ویران کردن

  • devastate


    محو کردن

  • obliterate


    سقط

  • wreck


    ریشه کن کردن

  • abort


    معلول کردن

  • decimate


    pulveriseUK


  • پودر کردن ایالات متحده

  • eradicate


    خاتمه دادن

  • maim


    زباله ها

  • pulveriseUK


    فاسد کردن

  • pulverizeUS


    نابود کردن

  • terminate


    خرد کردن

  • trash


    ارسال

  • vitiate


    درهم کوبیدن

  • annihilate


    لغو کند

  • crush


    باطل

  • deface


    باطل کردن

  • dispatch


  • exterminate


  • extirpate


  • shatter


  • smash


  • abolish


  • annul


  • nullify


لغت پیشنهادی

dare

لغت پیشنهادی

analytical

لغت پیشنهادی

low