beautiful

base info - اطلاعات اولیه

beautiful - زیبا

adjective - صفت

/ˈbjuːtɪfl/

UK :

/ˈbjuːtɪfl/

US :

family - خانواده
beautician
آرایشگر
beauty
زیبایی
google image
نتیجه جستجوی لغت [beautiful] در گوگل
description - توضیح

  • نگاه کردن به کسی یا چیزی که زیباست بسیار جذاب است


  • بسیار خوب است یا به شما لذت زیادی می دهد


  • یک زن یا کودک زیبا ظاهری عالی دارد

  • a good-looking person looks nice. Good-looking is very common in spoken English


    یک فرد خوش تیپ زیبا به نظر می رسد خوش قیافه در گفتار انگلیسی بسیار رایج است


  • یک فرد جذاب به نظر خوب می رسد، به خصوص به گونه ای که باعث می شود از نظر جنسی به او احساس علاقه کنید


  • یک دختر یا زن زیبا زیبا به نظر می رسد - به ویژه در مورد زنی که چهره خوبی دارد استفاده می شود

  • a handsome man or boy looks niceused especially about a man who has a nice face. Handsome is also sometimes used especially in literature to describe a woman who is good-looking and has a strong face


    یک مرد یا پسر خوش تیپ زیبا به نظر می رسد - به ویژه در مورد مردی که چهره خوبی دارد استفاده می شود. خوش تیپ نیز گاهی به خصوص در ادبیات برای توصیف زنی که خوش قیافه و چهره ای قوی دارد استفاده می شود.

  • extremely attractive. Gorgeous is used especially by women


    فوق العاده جذاب زرق و برق دار به خصوص توسط خانم ها استفاده می شود

  • nice to look atused about animals, babies, children, and young adults


    خوب است - در مورد حیوانات، نوزادان، کودکان و بزرگسالان جوان استفاده می شود

  • used when saying that someone looks very nice


    زمانی استفاده می شود که می گویند شخصی بسیار زیبا به نظر می رسد

  • used to describe something that looks, feels, sounds etc so good that it gives you a lot of pleasure


    برای توصیف چیزی که به نظر می رسد، احساس، صدا و غیره آنقدر خوب است که به شما لذت زیادی می دهد استفاده می شود

  • used when saying that something looks, feels, or sounds very nice


    وقتی می گوییم چیزی بسیار زیبا به نظر می رسد، احساس می شود یا به نظر می رسد استفاده می شود

  • pleasant to look atoften used about things that are not big or impressive


    لذت بخش - اغلب در مورد چیزهایی که بزرگ یا چشمگیر نیستند استفاده می شود

  • pleasant to look at. Attractive sounds more formal than pretty


    لذت بخش است صداهای جذاب بیشتر رسمی به نظر می رسد تا زیبا

  • very big beautiful and impressiveused about buildings, objects, and views


    بسیار بزرگ، زیبا و چشمگیر – مورد استفاده در مورد ساختمان ها، اشیاء و مناظر

  • pleasant to look atused in written descriptions of towns, buildings, and places


    دیدنی دلپذیر - در توصیفات مکتوب شهرها، ساختمان‌ها و مکان‌ها استفاده می‌شود


  • بسیار زیبا و چشمگیر - به ویژه در مورد نماها استفاده می شود

  • used to describe things that have very beautiful small details, especially things that have been made with a lot of skill


    برای توصیف چیزهایی که دارای جزئیات کوچک بسیار زیبا هستند، به ویژه چیزهایی که با مهارت زیاد ساخته شده اند استفاده می شود

  • designed in a way that looks very attractive and has a lot of style


    به گونه ای طراحی شده است که بسیار جذاب به نظر می رسد و استایل زیادی دارد


  • بسیار جذاب

  • very pleasant


    بسیار دلپذیر


  • بسیار مهربان


  • داشتن یک کیفیت جذاب که برای کسانی که آن را تجربه می کنند یا به آن فکر می کنند لذت می برد

  • Do you like the house? Like it? It's beautiful!


    خانه را دوست داری؟ دوست دارم؟ زیباست!

  • The scenery was incredibly beautiful.


    مناظر فوق العاده زیبا بود.

  • She found it practical as well as beautiful.


    او آن را کاربردی و همچنین زیبا یافت.

  • The mountains and the lake were calm and beautiful and at last Elizabeth and I were together.


    کوه و دریاچه آرام و زیبا بودند و بالاخره من و الیزابت با هم بودیم.

  • Now she was under a Christmas tree the most beautiful and best-decorated tree she could imagine.


    حالا او زیر درخت کریسمس بود، زیباترین و زیباترین درختی که می‌توانست تصور کند.

  • Big can be beautiful and surprisingly few of the buildings here display the empty pedantry conspicuous in contemporary paintings and sculpture.


    بزرگ می‌تواند زیبا باشد، و به‌طور شگفت‌انگیزی تعداد کمی از ساختمان‌های اینجا پدانتری خالی را که در نقاشی‌ها و مجسمه‌سازی‌های معاصر نمایان است، نشان می‌دهند.


  • والدین همیشه بر این باورند که نوزادشان زیباترین نوزاد دنیاست.


  • پرنده ای زیبا با پرهای آبی روشن

example - مثال
  • a beautiful woman/girl


    یک زن/دختر زیبا


  • چه روز زیبایی!

  • a beautiful face/baby/voice/garden/beach


    یک چهره زیبا / کودک / صدای / باغ / ساحل

  • beautiful countryside/weather/music


    حومه زیبا / آب و هوا / موسیقی

  • She looked stunningly beautiful that night.


    او آن شب به طرز خیره کننده ای زیبا به نظر می رسید.

  • The scenery here is so beautiful.


    مناظر اینجا خیلی زیباست


  • چه زیبا گفتن!

  • Thank you—you have done a beautiful thing.


    ممنون - کار زیبایی انجام دادید.

  • What beautiful timing!


    چه زمان زیبایی

  • She’s got a very pretty face.


    او چهره بسیار زیبایی دارد

  • He was described as ‘tall, dark and handsome’.


    او را قد بلند، تیره و خوش تیپ توصیف کردند.

  • She’s a very attractive woman.


    او یک زن بسیار جذاب است.

  • She looked particularly lovely that night.


    او در آن شب بسیار دوست داشتنی به نظر می رسید.

  • She arrived with a very good-looking man.


    او با یک مرد بسیار خوش قیافه وارد شد.

  • You look gorgeous!


    شما زرق و برق دار به نظر می رسید!

  • I remember her as pretty almost beautiful.


    من او را زیبا و تقریباً زیبا به یاد دارم.

  • She was never considered beautiful at school.


    او هرگز در مدرسه زیبا تلقی نمی شد.

  • She didn't need make-up. She was naturally beautiful.


    نیازی به آرایش نداشت او به طور طبیعی زیبا بود.

  • He found her exquisitely beautiful.


    او را فوق العاده زیبا یافت.


  • او به عنوان یک بازیگر جوان پسر بسیار زیبایی بود.

  • She had a classically beautiful face.


    او چهره ای کلاسیک زیبا داشت.

  • Her features were classically beautiful with perfectly structured high cheekbones.


    ویژگی‌های او به‌طور کلاسیک زیبا بود، با گونه‌های با ساختاری عالی.

  • What a beautiful baby!


    چه بچه زیبایی!

  • We sat and listened to the beautiful music.


    نشستیم و به آهنگ زیبا گوش دادیم.

  • It was a hauntingly beautiful melody.


    ملودی فوق العاده زیبایی بود

  • ‘They're just beautiful,’ breathed Jo, when she saw the earrings.


    جو وقتی گوشواره ها را دید نفس کشید: «آنها فقط زیبا هستند.

  • The designs were pure austere and coldly beautiful.


    طرح ها خالص، ریاضت و سرد و زیبا بودند.

  • We did all we could to make the room beautiful.


    تمام تلاشمان را کردیم تا اتاق را زیبا کنیم.


  • یک زن زیبا

  • breathtakingly beautiful scenery


    مناظر خیره کننده زیبا

  • She was wearing a beautiful dress.


    لباس زیبایی پوشیده بود.

synonyms - مترادف
  • alluring


    جذاب


  • ظریف

  • gorgeous


    نفیس

  • charming


    خوش قیافه

  • elegant


    بسیار

  • exquisite


    دلربا

  • handsome


    قابل توجه، برجسته، موثر


  • خیره کننده

  • ravishing


    فرشته ای

  • striking


    خوب

  • stunning


    خوش تیپ

  • angelic


    برازنده

  • appealing


    بزرگ

  • cute


    دوست داشتني


  • از نظر فیزیکی جذاب

  • good-looking


    خوش

  • graceful


    عوام فریبی


  • سکسی


  • عالی


  • از نظر زیبایی شناسی جذاب

  • pleasing


    زیبا و دل انگیز

  • pulchritudinous


    زیبا

  • sexy


    جادوگر

  • sublime


    الهی

  • aesthetically appealing


    چشم نواز

  • aesthetically pleasing


  • beauteous


  • bewitching


  • dazzling


  • divine


  • eye-catching


antonyms - متضاد

  • زشت

  • hideous


    زشت و زننده

  • grotesque


    گروتسک

  • repulsive


    دافعه

  • misshapen


    بد شکل

  • disgusting


    چندش آور

  • frumpish


    ناامید

  • haggard


    مضطرب

  • plain


    جلگه


  • خشن

  • unattractive


    غیر جذاب


  • بی ریخت

  • uncouth


    نازک

  • undesirable


    نامطلوب

  • unrefined


    تصفیه نشده

  • bad-looking


    بدقیافه

  • barbaric


    وحشیانه

  • barbarous


    حیوانی

  • beastly


    کثیف

  • filthy


    کرک دار

  • frumpy


    زرنگ

  • gaudy


    سخت به چشم

  • hard on the eyes


    خانگی

  • homely


    بد اقبال بریتانیا

  • ill-favouredUK


    بدخواه ایالات متحده

  • ill-favoredUS


    بی ظرافت

  • inelegant


    اضافه وزن

  • overweight


    درهم و برهم

  • sloppy


    ناآرام

  • ungroomed


    نامرتب

  • unkempt


لغت پیشنهادی

bouzouki

لغت پیشنهادی

abstemiously

لغت پیشنهادی

evolving