style

base info - اطلاعات اولیه

style - سبک

noun - اسم

/staɪl/

UK :

/staɪl/

US :

family - خانواده
styling
طراحی ظاهر
stylishness
شیک بودن
stylist
استایلیست
stylistics
سبک شناسی
stylization
سبک سازی
stylish
خوش استیل
stylistic
سبک
stylized
تلطیف شده
style
شیک
stylishly
از نظر سبک
stylistically
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [style] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • a wide range of musical styles


    طیف گسترده ای از سبک های موسیقی


  • آنها طیف وسیعی از منابع یادگیری را می خواهند که متناسب با سبک های مختلف یادگیری باشد.


  • یک سبک مدیریت


  • مبلمان متناسب با سبک زندگی شما


  • سبک بازی تهاجمی او گاهی اوقات او را به دردسر می اندازد.


  • من واقعا از نواختن این سبک موسیقی لذت می برم.

  • I really enjoy playing this style of music.


    من سبک شما را دوست دارم (= روش انجام کارها را دوست دارم).

  • I like your style (= I like the way you do things).


    احتیاط سبک او نبود (= نه آن گونه که معمولاً رفتار می کرد).

  • Caution was not her style (= not the way she usually behaved).


    من تعجب می کنم که او موتور سوار می شود - فکر می کردم ماشین های بزرگ بیشتر سبک او هستند (= آنچه برای او مناسب است).

  • I'm surprised he rides a motorbike—I'd have thought big cars were more his style (= what suited him).


    ما طیف گسترده ای از سبک ها و اندازه ها را ذخیره می کنیم.

  • We stock a wide variety of styles and sizes.


    آیا به این فکر کرده اید که موهای خود را کوتاه تر کنید؟

  • Have you thought about having your hair in a shorter style?


    سبکی که در دهه 1950 رایج بود

  • a style that was popular in the 1950s


    نوجوانان سبک آگاه

  • style-conscious teenagers


    برخی افراد هیچ حسی از سبک ندارند.


  • دامن های کوتاه به سبک بازگشته اند (= مد روز).

  • Short skirts are back in style (= fashionable).


    آنها هنوز از او به عنوان یک گورو سبک و یک روند ساز یاد می کنند.

  • They still refer to her as a style guru and a trend-setter.


    این هتل بازسازی شده است اما بسیاری از سبک خود را از دست داده است.

  • The hotel has been redecorated but it's lost a lot of its style.


    این فیلم تماما سبک سطحی است و هیچ ماده ای ندارد.

  • This movie is all surface style and no substance.


    او همه چیز را با سبک و ظرافت انجام می دهد.

  • She does everything with style and grace.


    یک سبک معماری

  • a style of architecture


    نمونه ای زیبا از سبک گوتیک

  • a fine example of Gothic style


    این فیلم سبک بصری منحصر به فردی دارد.

  • The film has a unique visual style.


    او سبک متمایز نقاشی را توسعه داد.

  • He developed a distinctive style of painting.


    تقلیدی که به سبک مولیر نوشته شده است

  • a parody written in the style of Molière


    کاخ به همین سبک بازسازی شد.

  • The palace was rebuilt in the same style.


    شروع یک جمله با اما سبک خوبی در نظر گرفته نمی شود.

  • It's not considered good style to start a sentence with ‘but’.


    لطفاً از سبک خانه (= قواعد املا و غیره که توسط یک شرکت انتشاراتی خاص استفاده می شود) پیروی کنید.

  • Please follow house style (= the rules of spelling, etc. used by a particular publishing company).


    باغ هایی به سبک ایتالیایی

  • Italian-style gardens


    یک صبحانه به سبک بوفه

  • a buffet-style breakfast


    او نمی خواست من با او به مهمانی بروم در صورتی که استایل او را محدود کنم.

  • She didn’t want me to go with her to the party in case I cramped her style.


synonyms - مترادف
antonyms - متضاد
  • departure


    عزیمت، خروج

  • disorganisationUK


    سازماندهی بریتانیا

  • disorganizationUS


    بی سازمانی ایالات متحده

  • gracelessness


    بی لطفی

  • unstylishness


    بی شیک بودن


  • اختلال


  • گیجی

  • disarray


    بی نظمی

  • chaos


    آشوب

  • derangement


    آشفتگی

  • disarrangement


    به هم ریختگی

  • jumble


    بهم ریختن


  • زنگ تفريح


  • تفاوت

  • neglect


    بی توجهی


  • بهم ریختگی

  • messiness


    درهم ریختن

  • muddle


    از هم گسیختگی

  • disjointedness


    چروکیدگی

  • topsy-turviness


    عدم انسجام

  • unruliness


    بی قانونی

  • incoherence


  • lawlessness


لغت پیشنهادی

unpredictable

لغت پیشنهادی

babbled

لغت پیشنهادی

bargainer