break

base info - اطلاعات اولیه

break - زنگ تفريح

verb - فعل

/breɪk/

UK :

/breɪk/

US :

family - خانواده
break
زنگ تفريح
outbreak
شیوع
breakage
شکستگی
breakable
شکستنی
unbreakable
نشکن، شکست ناپذیر
broken
شکسته شده
unbroken
ناشکسته
google image
نتیجه جستجوی لغت [break] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • All the windows broke with the force of the blast.


    تمام شیشه ها با شدت انفجار شکستند.

  • The bag broke under the weight of the bottles inside it.


    کیسه زیر سنگینی بطری های داخلش شکست.

  • She dropped the plate and it broke into pieces.


    بشقاب را انداخت و تکه تکه شد.

  • The boat hit a rock and broke in half.


    قایق به سنگ برخورد کرد و از وسط شکست.

  • to break a cup/window


    برای شکستن فنجان/پنجره

  • She fell off a ladder and broke her arm.


    از نردبان افتاد و دستش شکست.

  • to break a leg/bone


    برای شکستن پا/استخوان

  • He broke the chocolate in two.


    او شکلات را به دو نیم کرد.

  • My watch has broken.


    ساعتم خراب شده

  • I think I've broken the washing machine.


    فکر کنم ماشین لباسشویی رو خراب کردم

  • The dog bit me but didn't break the skin.


    سگ مرا گاز گرفت اما پوستش نشکست.

  • I had broken the law and deserved to be punished.


    من قانون را زیر پا گذاشته بودم و مستحق مجازات بودم.

  • People should not be allowed to break the rules.


    نباید اجازه داد مردم قوانین را زیر پا بگذارند.


  • برای شکستن عهد

  • to break an agreement/a contract/your word


    شکستن یک توافق / یک قرارداد / حرف شما


  • شکستن یک قرار (= به سراغش نیامدن)

  • He was breaking the speed limit (= travelling faster than the law allows).


    او محدودیت سرعت (= تندتر از آنچه قانون اجازه می دهد سفر می کرد) را زیر پا می گذاشت.

  • Let's break for lunch.


    برای ناهار استراحت کنیم.

  • Parliament breaks for recess next week.


    مجلس هفته آینده تعطیل می شود.

  • We broke early and went for a drink.


    زود شکستیم و رفتیم مشروب بخوریم.

  • Their sleep was broken by noise from the street.


    خواب آنها با سر و صدای خیابان شکسته شد.

  • We broke our journey in Oxford (= stopped in Oxford on the way to the place we were going to).


    ما سفر خود را در آکسفورد شکستیم (= در راه رسیدن به جایی که می‌رفتیم در آکسفورد توقف کردیم).

  • She broke the silence by coughing.


    او با سرفه سکوت را شکست.

  • A tree broke his fall (= stopped him as he was falling).


    درختی سقوط او را شکست (= در حال سقوط او را متوقف کرد).

  • The phone rang and broke my train of thought.


    تلفن زنگ خورد و رشته افکارم را شکست.

  • Someone laughed suddenly and the spell was broken.


    یک نفر ناگهان خندید و طلسم شکست.

  • an attempt to break the year-long siege


    تلاشی برای شکستن محاصره یک ساله

  • Management has not succeeded in breaking the strike.


    مدیریت موفق به شکستن اعتصاب نشده است.

  • He broke all ties with his parents.


    او تمام روابط خود را با پدر و مادرش قطع کرد.

  • He finally managed to break free from his attacker.


    او در نهایت توانست از دست مهاجم خود رهایی یابد.

  • to break somebody’s morale/resistance/resolve/spirit


    شکستن روحیه / مقاومت / عزم / روحیه کسی

synonyms - مترادف

  • ترک

  • fragment


    قطعه

  • fracture


    شکست، شکستگی

  • shatter


    خرد کردن

  • smash


    درهم کوبیدن


  • ضربه محکم و ناگهانی


  • شکاف

  • disintegrate


    متلاشی شدن


  • جداگانه، مجزا

  • sever


    جداسازی

  • splinter


    ترکش

  • bust


    نیم تنه

  • rupture


    پارگی

  • burst


    ترکیدن

  • crush


    تخریب

  • demolish


    از بین رفتن


  • تقسیم کنید


  • رها کردن

  • rend


    اشک


  • متلاشی کردن

  • dismember


    رودخانه

  • rive


    لرزیدن

  • shiver


    زباله ها

  • trash


    مختل کردن

  • disrupt


    سوراخ کردن

  • perforate


    پنچر شدن

  • puncture


    نابود کردن

  • annihilate


    ریشه کن کردن

  • eradicate


    بخش


  • اژدر

  • torpedo


antonyms - متضاد
  • repair


    تعمیر

  • mend


    بهبودی یافتن

  • fix


    ثابت

  • rebuild


    بازسازی کنید

  • reconstruct


    بازگرداندن


  • اصلاح کردن

  • revamp


    تعمیرات اساسی

  • overhaul


    پچ


  • تنظیم مجدد

  • readjust


    دوباره وصل کنید

  • reattach


    بازسازی

  • recondition


    دوباره وصل شوید

  • reconnect


    اصلاح


  • مرمت کردن

  • refurbish


    تجدید

  • renew


    سرویس


  • تنظیم کنید


  • دوباره ملحق شوید

  • rejoin


    رزرو

  • reservice


    پیوستن


  • درست کردن

  • refit


    وصله کردن


  • امن است


  • stabiliseUK


  • stabilizeUS

  • stabiliseUK


    تقویت

  • stabilizeUS


    ساکت باش


  • کنار هم گذاشتن


  • دکتر



لغت پیشنهادی

surf

لغت پیشنهادی

volley

لغت پیشنهادی

adhesive