properly

base info - اطلاعات اولیه

properly - به درستی

adverb - قید

/ˈprɑːpərli/

UK :

/ˈprɒpəli/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [properly] در گوگل
description - توضیح
  • correctly, or in a way that is considered right


    به درستی یا به نحوی که درست تلقی شود


  • به طور کامل یا کامل


  • واقعا


  • می گفت که فلانی حق دارد کاری را انجام دهد

  • correctly, or in a satisfactory way


    به درستی یا به شکلی رضایت بخش

  • in a socially and morally acceptable way


    از نظر اجتماعی و اخلاقی قابل قبول باشد

  • in a way that is right for a particular situation; suitably


    به نحوی که برای یک موقعیت خاص مناسب باشد؛ مناسب

  • in a way that is considered to be correct; correctly


    به نحوی که صحیح تلقی شود; به درستی

  • in a way that follows socially acceptable standards


    به گونه ای که از استانداردهای قابل قبول اجتماعی پیروی کند

  • Surely manufacturers who offer these products and recommend them of use as a priming support for oils have done their research properly?


    مطمئناً تولیدکنندگانی که این محصولات را ارائه می‌کنند و استفاده از آنها را به عنوان پایه اولیه روغن‌ها توصیه می‌کنند، تحقیقات خود را به درستی انجام داده‌اند؟

  • He accused me of not doing my job properly.


    او مرا متهم کرد که کارم را درست انجام نمی دهم.

  • He questions whether the experiments were conducted properly.


    او این سوال را مطرح می کند که آیا آزمایش ها به درستی انجام شده است یا خیر.


  • اگر موتور پس از سرویس اخیر به درستی تنظیم نشده است، به استفاده از بدون سرب ادامه دهید.

  • Shamlou stood before her and for the first time looked properly at his victim.


    شاملو مقابل او ایستاد و برای اولین بار درست به قربانی خود نگاه کرد.


  • پیدا کردن کفش های مخصوص دویدن که به درستی مناسب باشند می تواند مشکل باشد.

  • Make sure the door is properly closed.


    مطمئن شوید که درب به درستی بسته شده است.

  • The failure to treat Tamils properly has carried a fearsome price.


    عدم برخورد صحیح با تامیل ها هزینه هولناکی را به همراه داشته است.


  • بررسی دقیق موضوع زمان بر است.


  • در واقع من خیلی زود باختم چون تمرکز درست روی استراتژی دفاعی او برایم سخت بود.

  • However the insurer probably will inspect the new house carefully to be sure that it is properly retrofitted against earthquakes.


    با این حال، احتمالاً بیمه‌گر خانه جدید را به دقت بررسی می‌کند تا از مقاوم‌سازی مناسب آن در برابر زلزله مطمئن شود.

  • For this reason any purchaser will wish to see that all documents in the chain of title are properly stamped.


    به همین دلیل هر خریداری مایل است ببیند که تمام اسناد موجود در زنجیره عنوان به درستی مهر شده اند.

  • The company had failed to properly train their workers.


    این شرکت نتوانسته بود کارگران خود را به درستی آموزش دهد.

example - مثال
  • How much money do we need to do the job properly?


    چقدر پول نیاز داریم تا کار را به درستی انجام دهیم؟

  • The television isn't working properly.


    تلویزیون به درستی کار نمی کند

  • The baby was put on a ventilator to help her lungs function properly.


    نوزاد برای کمک به عملکرد صحیح ریه هایش روی دستگاه تنفس مصنوعی گذاشته شد.

  • Make sure the letter is properly addressed.


    مطمئن شوید که نامه به درستی نشان داده شده است.

  • Businesses should ensure that staff are properly trained in how to use new systems.


    کسب و کارها باید اطمینان حاصل کنند که کارکنان به درستی در مورد نحوه استفاده از سیستم های جدید آموزش دیده اند.

  • Paine believed that 'Liberty, properly understood, consists in the power of doing whatever does not injure another.'


    پین معتقد بود که آزادی، به درستی درک، در قدرت انجام هر کاری است که به دیگری آسیب نمی رساند.

  • You acted perfectly properly in approaching me first.


    تو که اول به من نزدیک شدی کاملا درست عمل کردی.

  • When will these kids learn to behave properly?


    این بچه ها کی رفتار درست را یاد می گیرند؟

  • He had usurped powers that properly belonged to parliament.


    او قدرت هایی را که به درستی متعلق به مجلس بود، غصب کرده بود.

  • The subject is not properly speaking (= really), a science.


    موضوع، به بیان درست (= واقعاً) یک علم نیست.

  • It's still not working properly.


    هنوز به درستی کار نمی کند.

  • I'm not properly dressed for this kind of weather.


    من برای این آب و هوا لباس مناسب نمی پوشم.

  • I think you should take it somewhere to have it repaired properly.


    به نظر من باید آن را به جایی ببرید تا درست تعمیر شود.

  • Come on Evie, speak properly - you're not a baby any more!


    بیا، ایوی، درست صحبت کن - تو دیگر بچه نیستی!

  • Most vegetables should be eaten with a fork but asparagus can be properly eaten with the fingers.


    بیشتر سبزیجات را باید با چنگال خورد، اما مارچوبه را می توان با انگشتان دست خورد.

  • If the plants are tended properly they’ll thrive in this climate.


    اگر از گیاهان به درستی مراقبت شود، در این آب و هوا رشد می کنند.


  • برای یادگیری صحیح صحبت کردن به یک زبان، باید در کشوری زندگی کنید که آن زبان در آن صحبت می شود.

  • I expect you to behave properly at the restaurant.


    من از شما انتظار دارم در رستوران رفتار مناسبی داشته باشید.

synonyms - مترادف
  • correctly


    به درستی

  • appropriately


    مناسب

  • acceptably


    قابل قبول

  • befittingly


    به شایستگی

  • correspondingly


    متقابلا

  • fittingly


    بر این اساس

  • suitably


    به اندازه کافی

  • accordingly


    به طور مشروع

  • adequately


    درست

  • duly


    به خوبی

  • legitimately


    منطقی


  • خوب

  • accurately


    نابجا

  • aptly


    تبدیل شدنی

  • nicely


    به طور متجانس

  • reasonably


    به صورت تزئینی

  • rightly


    دقیقا


  • رضایت بخش

  • appositely


    بسيار خوب

  • becomingly


    شایسته

  • congruously


    صادقانه

  • decorously


    عاقلانه


  • قابل عبور

  • satisfactorily


    کاملا

  • alright


  • decently


  • faithfully



  • judiciously


  • passably



antonyms - متضاد
  • improperly


    نادرست

  • inappropriately


    نامناسب

  • incorrectly


    به اشتباه

  • wrongly


    نادقیق

  • inaccurately


    اشتباه

  • unfittingly


    نابجا

  • erroneously


    بد

  • mistakenly


    نامتجانس

  • faultily


    به طرز ناجور

  • inaptly


    ناشیانه


  • به طور ناکافی

  • unsuitably


    ناعادلانه

  • incongruously


    به ناحق

  • awkwardly


    بی جهت

  • clumsily


    غیر قابل توجیه

  • inadequately


    غیر قابل قبول

  • unseemly


    بی احتیاط

  • unfairly


    به طور ناقص

  • unjustly


    نامطلوب

  • unduly


    بدون شایستگی

  • wrongfully


    ناقص

  • unjustifiably


    غیر قابل تحمل

  • unacceptably


    به طرز فجیعی

  • imprudently


  • deficiently


  • unsatisfactorily


  • undeservedly


  • flawed


  • inexcusably


  • intolerably


  • egregiously


لغت پیشنهادی

habits

لغت پیشنهادی

clamp

لغت پیشنهادی

bronchiole