early
early - زود
adjective - صفت
UK :
US :
در بخش اول یک دوره زمانی، رویداد یا فرآیند
رسیدن یا قبل از زمان معمول یا مورد انتظار اتفاق می افتد
used to emphasize that something has just begun, especially when you do not know how it will develop
برای تأکید بر اینکه چیزی تازه شروع شده است استفاده می شود، به خصوص زمانی که نمی دانید چگونه پیشرفت می کند
یکی از اولین افراد، رویدادها، ماشین ها و غیره بودن
به اندازه کافی زود، به طوری که مجبور نیستید عجله کنید، یا برای اینکه زمان برای آماده شدن داشته باشید
رسیدن به جایی یا اتفاق در زمان مناسب
زودتر از زمانی که برای انجام کاری هماهنگ کرده اید یا زمانی که به چیزی نیاز دارید
زودتر از زمان توافق شده رسمی
رسیدن به جایی یا اتمام کاری قبل از زمانی که باید برسید یا تمام کنید
بلافاصله پس از بیدار شدن یا به محض شروع کار
قبل از زمان معمول، تنظیم شده یا مورد انتظار
نزدیک به آغاز یک دوره زمانی، رویداد، فرآیند و غیره
نزدیک به آغاز یک دوره زمانی، یا قبل از زمان معمول، مورد انتظار یا برنامه ریزی شده
گلها و سبزیهای زودرس گلهایی هستند که در اوایل سال و قبل از سایر گلها آماده میشوند.
بعد از یک تاریخ یا زمان استفاده می شود تا نشان دهد که قبل از آن چیزی اتفاق نخواهد افتاد
نزدیک به آغاز (یک دوره زمانی)، یا قبل از زمان معمول، مورد انتظار یا برنامه ریزی شده
از کسی می خواستی کاری انجام دهد یا می گفت در اسرع وقت کاری را انجام خواهی داد
در اوایل دهه 1970 که تا حدی به زندگی خانوادگی مشغول بود، توتین کمتر در تئاتر دیده می شد.
در اوایل سال 1995، کسب و کار نزدیک به ورشکستگی بود.
قطار ده دقیقه زودتر بود.
early automobiles
اتومبیل های اولیه
وحشت مالی به وجود آمد، مانند رونق قبلی.
در موارد دیگر، ممکن است علائم سرطان اولیه وجود داشته باشد.
تشخیص زودهنگام سرطان شانس بقا را افزایش می دهد.
Rush and others said early intervention to keep kids out of gangs is just as important as locking up youthful offenders.
راش و دیگران گفتند که مداخله زودهنگام برای دور نگه داشتن بچه ها از باندها به اندازه حبس کردن مجرمان جوان مهم است.
هی، زود اومدی! فقط ساعت پنج است.
The key similarity for Freud lies in the dominance of unconscious processes both for infants and for early man.
شباهت کلیدی فروید در تسلط فرآیندهای ناخودآگاه هم برای نوزادان و هم برای انسان اولیه نهفته است.
ما قصد داریم در اوایل سپتامبر به بارسلونا برویم.
اگر بخواهیم تا ظهر به لاس وگاس برسیم، باید زودتر شروع کنیم.
یا آیا خود دموکراسی برای انطباق با سوء ظن و خصومت قبلی سازگار شده است؟
مردی در اوایل بیست سالگی
صبح زود
my earliest memories
اولین خاطرات من
این پروژه هنوز در مراحل اولیه است.
اوایل دهه 1990
در سالهای اولیه قرن بیستم
در روزهای اولیه اکتشاف فضا (= زمانی که تازه شروع شده بود)
هنوز زود است که بگوییم اقتصاد چقدر تحت تأثیر قرار خواهد گرفت.
او در اوایل بیست سالگی است.
آثار اولیه موتزارت (= آثاری که در ابتدای کار او نوشته شده است)
رزرو زودهنگام ضروری است، زیرا فضا محدود است.
این حکم تصمیم قبلی دادگاه را لغو کرد.
اولین تاریخی که می توانم آن را بسازم، تاریخ سوم است.
اولین توصیف این گونه به سال 1703 برمی گردد.
You're early! I wasn't expecting you till seven.
زود امدی! تا هفت منتظرت نبودم
اتوبوس ده دقیقه زودتر بود.
یک صبحانه زود هنگام
او نواختن پیانو را از سنین پایین آموخت.
بیا فردا زود شروع کنیم
او سحرخیز است (= صبح زود بیدار می شود).
سیب زمینی زودرس (= که قبل از سایر انواع سیب زمینی موجود است)
The gallery has an unrivalled collection of early twentieth-century art.
این گالری مجموعه ای بی نظیر از آثار هنری اوایل قرن بیستم دارد.
دوره مدرن اولیه از قرن پانزدهم تا هجدهم
بنای اصلی قلعه مربوط به اوایل قرون وسطی است.
این نقاشی نمونه خوبی از امپرسیونیسم اولیه است.
لطفا در اولین فرصت با ما تماس بگیرید.
امروز سرحال و زود بیدار شدی!
تو امروز صبح زود پرنده ای!
ناگهان سه بازی خانگی را از دست دادیم.
تیم پس از تلاش های الیس و ویلکینز، بازی را در اوایل درهای اولیه داشت.
درگیری از ساعات اولیه صبح شنبه آغاز شد.
مهمانی تا ساعات اولیه ادامه داشت.
primitive
اولیه
کهن
primaevalUK
primaevalUK
primevalUS
primevalUS
primordial
ضد غرق شدن
antediluvian
اولین
earliest
ماقبل تاریخ
تر و تازه
prehistoric
قدامی
primal
قبلی
pristine
پیشین
anterior
سابق
preceding
اصلی
antecedent
قبل
پرلپتیکی
زودتر
مقدماتی
proleptical
بومی
earlier
فوق
جوانه زدن
precursory
قدیمی
primigenial
گذشته
aboriginal
سحر خیز
foregoing
از گذشته
budding
از قبل موجود
antiquated
از مدت ها قبل
of yore
pre-existing
آینده
دیر
بعد
upcoming
پایین دست
coming
نهایی
downstream
قریب الوقوع
eventual
متعاقب
forthcoming
دومی
imminent
بالا آمدن
ensuing
پایین خط
impending
پایین جاده
آمدن
coming up
پایین پیک
هنوز در راه است
بودن
رسید
جدید
بعد از
به موقع
arrived