partly

base info - اطلاعات اولیه

partly - تا حدی

adverb - قید

/ˈpɑːrtli/

UK :

/ˈpɑːtli/

US :

family - خانواده
part
بخش
counterpart
همتا
parting
فراق
partition
تقسیم بندی
partial
جزئي
partially
تا اندازه ای
google image
نتیجه جستجوی لغت [partly] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Some people are unwilling to attend the classes partly because of the cost involved.


    برخی از افراد تمایلی به شرکت در کلاس ها تا حدی به دلیل هزینه های مربوطه ندارند.

  • These low prices were partly due to excess supply.


    این قیمت های پایین تا حدی به دلیل عرضه مازاد بود.

  • He was only partly responsible for the accident.


    او فقط تا حدی مسئول این حادثه بود.

  • The story is partly based on fact.


    داستان تا حدی بر اساس واقعیت است.

  • It was partly my fault.


    تا حدودی تقصیر من بود

  • Two factors at least partly explain her success.


    دو عامل حداقل تا حدی موفقیت او را توضیح می دهد.

  • Her eyes were partly open.


    چشمانش تا حدی باز بود.

  • The road is partly/​partially finished.


    جاده نیمه / نیمه تمام شده است.

  • I didn’t enjoy the trip very much partly because of the weather.


    من از سفر زیاد لذت نمی بردم، تا حدی به دلیل آب و هوا.

  • His mother is partially blind.


    مادرش نابینا است.

  • Inflation accelerated partly as a result of increased oil prices.


    تورم تا حدی در نتیجه افزایش قیمت نفت شتاب گرفت.

  • It is partly a matter of personalities, but only partly.


    این تا حدودی به شخصیت ها مربوط می شود، اما فقط تا حدی.

  • Prosperity increased partly as a consequence of reduced inflation.


    رونق تا حدی در نتیجه کاهش تورم افزایش یافت.


  • نتیجه تا حدی مهارت و تا حدودی شانس است.

  • The loss of people close to him partly explains his comic obsession with love and death.


    از دست دادن افراد نزدیک به او تا حدودی وسواس کمیک او را در مورد عشق و مرگ توضیح می دهد.

  • His attractiveness is partly due to his self-confidence.


    جذابیت او تا حدودی به دلیل اعتماد به نفس اوست.

  • The house is partly owned by her father.


    این خانه تا حدی متعلق به پدرش است.

synonyms - مترادف

  • نیم

  • partially


    تا اندازه ای


  • تاحدی

  • incompletely


    به طور ناقص


  • بخش


  • به طور نسبی

  • moderately


    نسبتا

  • comparatively


    به صورت مقایسه ای

  • partway


    نیمه راه

  • halfway


    اندکی


  • ایش

  • ish


    به طور ناکافی

  • inadequately


    تکه تکه

  • piecemeal


    به اندازه کافی

  • insufficiently


    بدون توجه

  • carelessly


    قابل اندازه گیری

  • measurably


    به ویژه

  • notably


    قابل ملاحظه ای

  • noticeably


    در بخش


  • تا حدی


  • تا حدی مشخص


  • به یک نقطه


  • تا حدودی


  • به درجات محدود


  • نه به طور کامل


  • به میزان محدود



  • not wholly




antonyms - متضاد

  • به صورت کامل

  • wholly


    کاملا


  • به طور کامل


  • همه


  • در مجموع

  • all


    تمام و کمال

  • altogether


    خلاصه نشده


  • بریده نشده


  • بدون حذف

  • utterly


    بدون خلاصه


  • in toto

  • unabridged


    خوب

  • uncut


    به طور جامع

  • without omission


    بی وقفه


  • از همه لحاظ

  • without abridgement


    پر شده

  • in toto


    از هر نظر

  • in its entirety


    همه بیرون

  • thoroughly


    صد در صد


  • بدون رزرو


  • بدون قید و شرط

  • comprehensively


  • unmitigatedly


  • in all respects


  • wholy





  • one-hundred percent



  • unreservedly


لغت پیشنهادی

program

لغت پیشنهادی

pus

لغت پیشنهادی

roasting