policy

base info - اطلاعات اولیه

policy - خط مشی

noun - اسم

/ˈpɑːləsi/

UK :

/ˈpɒləsi/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [policy] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • the present government’s policy on education


    سیاست دولت فعلی در زمینه آموزش

  • The company has adopted a firm policy on shoplifting.


    این شرکت سیاست قاطعانه ای در مورد دزدی از فروشگاه اتخاذ کرده است.

  • The new managers are expected to implement new policies.


    انتظار می رود مدیران جدید سیاست های جدیدی را اجرا کنند.

  • We have tried to pursue a policy of neutrality.


    ما سعی کرده ایم سیاست بی طرفی را دنبال کنیم.

  • We have a policy of refusing to comment on such matters.


    ما سیاست خودداری از اظهار نظر در مورد چنین موضوعاتی را داریم.


  • این آغاز یک سیاست بازتر نسبت به بقیه جهان بود.

  • US foreign/economic policy


    سیاست خارجی/اقتصادی ایالات متحده


  • این سند نشان دهنده سیاست دولت نیست.

  • He implemented an aggressive monetary policy to stimulate the economy.


    او یک سیاست پولی تهاجمی را برای تحریک اقتصاد اجرا کرد.

  • They have had a significant change in policy on paternity leave.


    آنها تغییر قابل توجهی در سیاست مرخصی پدری داشته اند.


  • این یک تغییر اساسی در سیاست خواهد بود.

  • a policy adviser/decision


    یک مشاور سیاست/تصمیم

  • a policy statement/objective/initiative/document


    بیانیه سیاست/هدف/ابتکار/سند

  • She is following her usual policy of ignoring all offers of help.


    او از سیاست معمول خود برای نادیده گرفتن همه پیشنهادات کمک پیروی می کند.

  • Honesty is the best policy.


    صداقت بهترین سیاست است.


  • قبل از امضا، شرایط سیاست را بررسی کنید.

  • Some have criticized universities for their admissions policies.


    برخی از دانشگاه ها به دلیل سیاست های پذیرش آنها انتقاد کرده اند.

  • The company operates a strict no-smoking policy.


    این شرکت یک سیاست سختگیرانه برای ممنوعیت سیگار را اعمال می کند.

  • The company's policy of expansion has created many new jobs.


    سیاست توسعه این شرکت باعث ایجاد مشاغل جدید بسیاری شده است.

  • The government followed a policy of restraint in public spending.


    دولت سیاست محدودسازی مخارج عمومی را دنبال کرد.

  • The magazine has a misguided editorial policy.


    این مجله یک سیاست سردبیری نادرست دارد.

  • We have a zero-tolerance policy for drugs.


    ما یک سیاست تحمل صفر برای مواد مخدر داریم.

  • a deliberate policy to involve people of all ages in the scheme


    یک سیاست عمدی برای مشارکت افراد در هر سنی در این طرح

  • a policy adviser who made his name as a health reformer


    مشاوری که نام خود را به عنوان یک اصلاح‌گر سلامت مطرح کرد

  • a policy aimed at halting economic recession


    سیاستی که هدفش توقف رکود اقتصادی است

  • a policy prohibiting sexual harassment


    سیاست منع آزار جنسی

  • affirmative-action policies that aim to help members of historically disadvantaged groups


    سیاست‌های اقدام مثبت که هدف آن کمک به اعضای گروه‌های محروم از لحاظ تاریخی است

  • an open-door policy for migrant workers


    سیاست درهای باز برای کارگران مهاجر

  • policies designed to support and encourage marriage


    سیاست های طراحی شده برای حمایت و تشویق ازدواج

  • policies governing the management of the environment


    سیاست های حاکم بر مدیریت محیط زیست


  • نیاز به رسیدگی به مسائل سیاست عمومی در سطح ملی

synonyms - مترادف
antonyms - متضاد
  • disorganisationUK


    سازماندهی بریتانیا

  • disorganizationUS


    بی سازمانی ایالات متحده


  • بی نظمی

  • chaos


    آشوب


  • بخش


  • واقعیت

  • cog


    چرخ دنده

لغت پیشنهادی

matures

لغت پیشنهادی

inclinations

لغت پیشنهادی

ugliness