political
political - سیاسی
adjective - صفت
UK :
US :
سیاسی شدن
سیاسی کردن
سیاسی
سیاسی شده
غیر سیاسی
از نظر سیاسی
---
---
مربوط به دولت، سیاست و امور عمومی یک کشور است
مربوط به راه هایی است که افراد مختلف در یک گروه، سازمان و غیره قدرت دارند
علاقه مند یا فعال در سیاست
مربوط به سیاست و حکومت یک کشور، شهر و غیره
مربوط به سیاست
relating to getting or keeping power within a particular company organization etc.
مربوط به کسب یا حفظ قدرت در یک شرکت، سازمان و غیره خاص.
political activists
فعالان سیاسی
هریس برنامه سیاسی خود را در شرکت دارد.
مک انرو جو وست مینستر را دوست دارد - او یک حیوان سیاسی واقعی است.
او فعالیت سیاسی خود را با عضویت در شورای شهر آغاز کرد.
مردم خواستار تغییر سیاسی هستند.
نیکسون دشمنان سیاسی زیادی داشت.
اما آن اصلاحات پیشنهادی صرفاً آنهایی هستند که بیشترین گرمای سیاسی را ایجاد می کنند.
شوخی و طنز سیاسی
منتقدان می گویند که این روند ذهنی و در معرض دستکاری سیاسی بود.
دو حزب سیاسی اصلی در ایالات متحده وجود دارد.
ایالات متحده دو حزب سیاسی اصلی دارد.
مایک هرگز یک فرد سیاسی نبوده است.
توصیف شرایط اجتماعی مقدمه ای برای اصلاحات سیاسی بود.
The proposal for the Assembly came originally from Chaianan Samudavanij, a well known political scientist.
پیشنهاد مجمع در اصل از سوی چایانان سمودوانیج، دانشمند مشهور سیاسی ارائه شد.
شما مجبور نیستید دیوانه وار به معنای سیاسی صریح باشید.
سازمان ملل به جای راه حل نظامی به دنبال راه حل سیاسی است.
اما راه حل های سیاسی که او در دهه 1930 از آنها حمایت می کرد، چنین نبود.
او از من خواست تا درباره نظام سیاسی بریتانیا توضیح دهم.
اخیراً کاهش شدیدی در حمایت از اتحادیه سیاسی وجود داشته است.
پادشاهی بدون قدرت سیاسی
He was a political prisoner (= one who was put in prison for holding opinions that the government thought dangerous).
او یک زندانی سیاسی بود (=کسی که به دلیل داشتن عقایدی که دولت خطرناک می پنداشت به زندان انداخته شد).
دوره ثبات سیاسی
وضعیت/بحران سیاسی
نیروی انتظامی برای بازگشایی تحقیقات با فشارهای سیاسی شدیدی مواجه است.
یک حزب سیاسی / رهبر / مخالف
دلسوزی های سیاسی شما چیست؟
سازمان های صلح به عنوان جبهه ای برای برنامه های سیاسی استفاده می شوند.
یک حرفه سیاسی موفق
حق مشارکت در فرآیندهای سیاسی
سیستم سیاسی آمریکا
او در دانشگاه بسیار سیاسی شد.
من حیوان سیاسی نیستم (= شخصی که به سیاست علاقه دارد).
من گمان می کنم که او به دلایل سیاسی برکنار شده است.
ما قصد سیاسی نداریم.
کل این موضوع به شدت سیاسی شده است.
اولین تصمیم صرفا سیاسی اتخاذ شده توسط اتحادیه اروپا
آثار آشکارا سیاسی لئون گلوب
political leaders
رهبران سیاسی
دو حزب سیاسی اصلی در ایالات متحده وجود دارد - حزب دموکرات و حزب جمهوری خواه.
Education is back at the top of the political agenda (= the matters that the government is considering).
آموزش و پرورش دوباره در راس دستور کار سیاسی قرار گرفته است (= مسائلی که دولت در نظر دارد).
political parties
احزاب سیاسی
یک سخنرانی سیاسی
تجارت آزاد یک موضوع سیاسی مداوم است زیرا بر نرخ اشتغال محلی تأثیر می گذارد.
آنها جوانان را تشویق می کنند تا از نظر سیاسی فعال تر شوند.
بحران مالی دستور کار سیاسی دولت جدید را برای چند سال آینده تعیین خواهد کرد.
او نامزد رهبری یک حزب سیاسی بزرگ شد.
در آنجا اتحادیه ها هنوز قدرت سیاسی عظیمی دارند و اکثریت جمعیت را نمایندگی می کنند.
این اقدام مدیرعامل از نظر اکثریت مدیران صرفا سیاسی تلقی شد.
این یک تصمیم سیاسی بود که برای چسبیدن به قدرت گرفته شد.
The information was judged to be politically sensitive and was not published.
این اطلاعات از نظر سیاسی حساس ارزیابی شد و منتشر نشد.
administrative
اداری
governmental
دولتی
مشروطه
حالت
ministerial
وزیری
civic
مدنی
رسمی
diplomatic
دیپلماتیک
legislative
مقننه
bureaucratic
بوروکراتیک
دولت
parliamentary
پارلمانی
عمومی
اعتقادی
doctrinal
مقرون به صرفه
economical
انتخاباتی
electoral
اخلاقی
ethical
سیاسی
politic
سیاست گذاری
policy-making
دولت محلی
حزب سیاسی
اجرایی
ریاست جمهوری
سازمانی ایالات متحده
organizationalUS
سازمانی انگلستان
organisationalUK
نوار قرمز
red-tape
رویه ای
procedural
پادشاه
sovereign
سطح بالا
top-level
high-level
nonpolitical
غیر سیاسی