peace

base info - اطلاعات اولیه

peace - صلح

noun - اسم

/piːs/

UK :

/piːs/

US :

family - خانواده
peacefulness
صلح
pacifier
پستاندار
pacifism
صلح طلبی
pacifist
صلح طلب
peaceful
صلح آمیز
peaceable
آرام کردن
pacify
به صورت مسالمت آمیز
peacefully
---
peaceably
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [peace] در گوگل
description - توضیح
example - مثال

  • صلح جهانی

  • The two communities live together in peace.


    این دو جامعه در صلح با هم زندگی می کنند.

  • The countries have been at peace for more than a century.


    این کشورها بیش از یک قرن است که در صلح هستند.

  • peace talks/negotiations


    مذاکرات/مذاکرات صلح


  • روند صلح

  • a peace treaty/accord/agreement/deal


    یک پیمان صلح / توافق / توافق / معامله

  • The negotiators are trying to make peace between the warring factions.


    مذاکره کنندگان در تلاش برای برقراری صلح بین جناح های متخاصم هستند.

  • The fragile peace between North and South is threatened.


    صلح شکننده بین شمال و جنوب در خطر است.

  • He is critical of US efforts to restore peace to the country.


    او از تلاش های آمریکا برای بازگرداندن صلح به کشور انتقاد می کند.

  • to bring/promote/achieve/ensure peace


    به ارمغان آوردن / ترویج / دستیابی / تضمین صلح

  • A UN force has been sent to keep the peace (= to prevent people from fighting).


    یک نیروی سازمان ملل برای حفظ صلح (= برای جلوگیری از جنگ مردم) فرستاده شده است.

  • After years of war the people long for a lasting peace.


    پس از سال ها جنگ، مردم در آرزوی صلح پایدار هستند.

  • the peace movement (= that tries to prevent war by protesting, persuading politicians, etc.)


    جنبش صلح (= که تلاش می کند با اعتراض، متقاعد کردن سیاستمداران و غیره از جنگ جلوگیری کند)

  • the Peace of Utrecht, 1713 (= the agreement ending the war)


    صلح اوترخت، 1713 (= توافق پایان جنگ)

  • She lay back and enjoyed the peace of the summer evening.


    او دراز کشید و از آرامش عصر تابستان لذت برد.

  • I would work better if I had some peace and quiet.


    اگر کمی آرامش و سکوت داشتم بهتر کار می کردم.


  • من باید بررسی کنم که او خوب است، فقط برای آرامش خاطر خودم (= تا نگران نباشم).

  • He never really felt at peace with himself.


    او هرگز واقعاً با خودش احساس آرامش نمی کرد.

  • I felt calm and at peace.


    احساس آرامش و آرامش می کردم.

  • Her father is at peace (= dead) now.


    پدرش اکنون در آرامش (= مرده) است.

  • They were charged with disturbing the peace (= behaving in a noisy and violent way).


    اتهام آنها برهم زدن آرامش (= رفتار پر سر و صدا و خشونت آمیز) بود.

  • He just wants to be left in peace (= not to be disturbed).


    فقط می خواهد در آرامش بماند (= مزاحم نشود).


  • آنها به سادگی نمی توانند در صلح با یکدیگر زندگی کنند.


  • آنها با وجود اختلافاتشان در صلح و آرامش با هم زندگی می کنند.

  • She felt at peace with the world.


    او با دنیا احساس آرامش می کرد.

  • He made peace with his brother when their father was dying.


    وقتی پدرشان در حال مرگ بود با برادرش صلح کرد.

  • Hopes for peace between the two nations are fading.


    امیدها برای صلح بین دو ملت در حال محو شدن است.

  • Here's an interesting piece of information.


    در اینجا یک اطلاعات جالب است.

  • An uneasy peace prevailed in the first days of the ceasefire.


    صلح ناآرام در روزهای اول آتش بس حاکم شد.

  • The country is in a state of relative peace after ten years of fighting.


    کشور پس از ده سال جنگ در وضعیت آرامش نسبی قرار دارد.

  • His country's actions threaten peace in the region.


    اقدامات کشورش صلح در منطقه را تهدید می کند.

synonyms - مترادف
  • truce


    آتش بس

  • armistice


    اصلاح

  • ceasefire


    تنش زدایی

  • reconciliation


    وضوح

  • de-escalation


    معاهده


  • توافق


  • اتحاد

  • accord


    مماشات


  • آشتی

  • appeasement


    هماهنگی

  • conciliation


    مهلت قانونی

  • concord


    مقررات

  • harmony


    شکستن در مبارزه

  • moratorium


    توقف خصومت ها


  • پایان خصومت ها


  • تعلیق خصومت ها


  • آرام سازی

  • cessation of hostilities


    توافقنامه صلح

  • end of hostilities


    عشق

  • suspension of hostilities


    صلح طلبی

  • pacification


    زمان صلح


  • معاهده صلح


  • اتحاد. اتصال

  • pacifism


    شاخه زیتون

  • peacetime


    مهلت دادن


  • زنگ تفريح


  • آرامش

  • olive branch


  • respite



  • lull


antonyms - متضاد
  • war


    جنگ


  • تعارض

  • hostility


    خصومت

  • animosity


    اختلاف نظر

  • disagreement


    دشمنی

  • feud


    مخالفت


  • رقابت

  • rivalry


    با وجود

  • spite


    تنش


  • عمل شنیع

  • abomination


    تضاد

  • antagonism


    بیزاری

  • aversion


    خونریزی

  • bloodshed


    تقابل

  • confrontation


    عدم توافق

  • disaccord


    اعدام

  • enmity


    دعوا کردن

  • execration


    نفرت


  • خصومت ها

  • hatred


    بدخواهی

  • hostilities


    دافعه

  • malevolence


    تنفر شدید

  • repulsion


    تمسخر

  • revulsion


    آنیموس

  • scorn


    انزجار

  • abhorrence


    خون بد

  • animus


    نبرد

  • antipathy


    مبارزه کن



  • combat


لغت پیشنهادی

comer

لغت پیشنهادی

paperback

لغت پیشنهادی

anyway